در آتش می سوخت
به ما خیره بود .
طلب یاری داشت
در آتش صاحب دو قلب
شده بود .
قلبی برای ماندن و قلبی برای
رفتن .
در آتش می سوخت
به ما خیره بود .
طلب یاری داشت
در آتش صاحب دو قلب
شده بود .
قلبی برای ماندن و قلبی برای
رفتن .
پرنده
نیستم
اما از قفس بَدَم می آید
دلم می خواهد آفتاب که سر می زند
پرندگان همه از شادی بال در بیاورند
و مرا هم که خواب صبحگاهی ام بی شک
در بسته وُ تکراریست بیدار کنند .
پرنده ی قفس نشین نه با طلوع آفتاب
شاد می شود نه از غروب آن دلگیر .
عباس صفاری
میخواهم از تو بگریزم٬
مثل فرار از نگاهی بر تاقچه
امّا
تو
قابی نیستی که از آن بگریزم.
من
خود قاب توام
و در گریز از خویش میشکنم
در جمع
چون صفر
در ضرب
چون یک
این
منم
پاک و بیتاثیر
مرسي كارين جان
زيبا بود
من اگه جاي اون شاعر بودم (البته جسارت نشه يه موقع) اينو هم اضافه ميكردم كه :
. . . .
. . . .
. . . .
و تو
چون صفر
در تقسيم
تا مرا
به بينهايت برساني
...
بازم مرسي
خواهش مندم
این قسمت اضافه شده اش بسی قشنگ بود
البته لازم به ذکر است که من نگفته ام این شعر را
سو تفاهم نشه
مرسی![]()
همه با من همراهاند
جز آرامش
که چشمبهراه توست
تا همراهم شود
سلااااااام
واقعا نتونستم جلوي خودمو بگيرم و تشكر نكنم
بسيار زيبا و رويايي بود
مرسي مرسي![]()
خسته ام
و شهر ناگهان چه ساكت شده است
خسته ام و موسيقي باران پشت پنجره
چه افسونم كرده است!
براي اولين بار يك در بسته
كه مرا از هياهوي آنسوي دنيا دور كند
تمام آرزويم است
خسته ام و پلك هاي سنگينم اميدوارانه
رو به سياهي و سكوت بسته مي شوند
هيچ اتاق روشني نمي تواند به زيبايي باريكه نوري باشد
كه از پشت دري بسته رو به روشنايي
به ميان تاريكي اتاق من راه پيدا مي كند!
همين است كه انقدر هميشه
عاشق تاريكي ام!
- فراموش كرده ام
- چه چيزي را؟
- تو را!
- چه احمقانه حرف مي زني!
فراموشم كرده اي و يعني من
ديگر در ياد تو نيستم اما
مي داني كه مرا فراموش كرده اي پس
هنوز هم -ديوانه!- هنوز هم
به يادم داري!!!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)