مرد پلیدی در آستانه ی مرگ کنار دوزخ به فرشته ای بر میخورد. فرشته به او میگوید: فقط کافی است که یک کار خوب انجام داده باشی و همان یاری ات میکند. خوب فکر کن. مرد به یاد میاورد که یک بار در جنگلی راه میرفت و عنکبوتی دید و راهش را کج کرد تا آن را له نکند. فرشته لبخند میزند و تار عنکبوتی از آسمان فرود میاید تا مرد بتواند از آن راه به بهشت صعود کند. گروهی از محکومان دیگر نیز از تاز عنکبوت استفاده میکنند و شروع میکنند به بالا رفتن از آن. اما مرد از ترس پاره شدن تار به سوی آنها بر میگردد و آنها را هل میدهد. در همین لحظه تار پاره میشود و مرد بار دیگر به دوزخ باز مکردد. صدای فرشته را میشنود که:افسوس خودخواهی ت تنها کارنیکی را که انجام داده بودی به پلیدی تبدیل کردی.
مکتوب(پائولو کوئلیو)