یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز ««««««»»»»»» که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند
یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز ««««««»»»»»» که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند
در خواب ناز بودم شبی دیدم کسی در میزند
در را گشودم روی او ، دیدم غم است در میزند
ای دوستان بی وفا از غم بیاموزید وفا
غم با آن همه بیگانگی هر شب به من سر میزند ... !
به به اقا امیر
از این طرفها !!!!!
دل من دیر زمانی ست که می پندارد
دوستی نیز گلی ست
مثل نیلوفر و ناز ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد
جان این ساقه نازک را
دانسه بیازارد
دست هاي سرد من، دست هاي گرم تو حس حس نكردنم، مثل گريه كردنم
چشم هاي پست من، چشمهاي مست تو پلك هاي خيس من، مثل گريه كردنم
لحظه هاي چشم من، مثل ابر آسمان يا كه ابر آسمان، مثل گريه كردنم
سرد و سرد و سرد و سرد اين نگاه پر ز درد سردتر سكوت من، مثل گريه كردنم
خاطرات كوچكم مثل خواب شب گذشت درد تلخ بي كسي، راز گريه كردنم
بعد از اين نوشته ام روي قلب خسته ام حق من همين غم است، مثل گريه كردنم
ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكي و خدايي
نروم جز به همان ره كه تو ام راهنمايي ....
يكي گفت و يكي نگفت
اوني كه گفت تو بودي و اوني كه دوست دارم رو جز تو به هيچ كسي نگفت من بودم!!
يكي موند و يكي نموند
اوني كه موند تو بودي و اوني كه بي تو نمي تونست بمونه من بودم!!!
يكي رفت و يكي نرفت
اوني كه رفت تو بودي و اوني كه بخاطر تو،تو قلب هيچ كس نرفت
من بودم!!!
اینم فداکاری
مادر سنگدلت تا زنده است
شهد در كام من و تست شرنگ
نشوم يكدل و يكرنگ ترا
تا نسازي دل او از خون رنگ
گر تو خواهي به وصالم برسي
بايد اين ساعت بي خوف و درنگ
روي و سينه تنگش بدري
دل برون آري از آن سينه تنگ
گرم و خونين به منش باز آري
تا برد زاينه قلبم زنگ
ايرج ميرزا
بريد حالشو ببريد اين دوره زمونه گ نايابه
سلام به دوستان اهل هنر
ممنون فرانك خانوم
محمد نيستي؟امتحان چي شد؟
گل بیتا چرا اخمات توهم شد؟
چیه توهین به ذات محترم شد ؟
دیگه کوتاه کنم با یک خداحافظ
که عشق ما رسید به سد هرگز
سلام بر همگی
ببخشید دیر ویرایش کردم
Last edited by aftabkhanom; 05-07-2007 at 23:49.
زحمت ما چون ز ما می پارهای کم میکند
خرقه بفروشیم و خود را بر صراحی میزنیم
چنگ در دلبر زنیم آن دم که از خود غایبیم
پس نیم اکنون چو غایب چنگ در وی کی زنیم
سلام همگی
Last edited by sise; 05-07-2007 at 23:59.
مرا سفر به کجا مي برد ؟
کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشتهاي نرم فراغت
گشوده خواهد شد؟
کجاست جاي رسيدن , و پهن کردن يک فرش
و بي خيال نشستن
و گوش دادن به
....
و در کدام بهار درنگ خواهي کرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟
سلام به همه
شبتون خوش
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)