یار تا باشد چرا باید زدن با غیر حرف
غیر تا باشد چرا باید زد استغنا به یار
ذرهای از یاری این یاران فرو نگذاشتند
یار را با ما گذارید این زمان ما را به یار
یار تا باشد چرا باید زدن با غیر حرف
غیر تا باشد چرا باید زد استغنا به یار
ذرهای از یاری این یاران فرو نگذاشتند
یار را با ما گذارید این زمان ما را به یار
سلام خدمت همه دوستان عزيز(با اجازه)
روزگاريست همه عرض بدن مي خواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن مي خواهند
ديو هستند ولي مثل پري مي پوشند
گرگ هايي كه لباس پدري مي پوشند
آنچه ديدند به مقياس نظر مي سنجند
عشق ها را همه با دور كمر مي سنجند
خوب طبيعيست كه يكروزه به پايان برسد
عشق هايي كه سر پيچ خيابان برسد....
دارم سخني با تو و گفتن نتوانم
وين درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم كه شنفتن نتوانم
شادم به خيال توچو مهتاب شبانگاه
گردامن وصل تو گرفتن نتوانم
چون پرتو ماه ايم وچون سايه ديوار
شعر جالبی بود hamishebahar
روز و شب عاشق بنالد در جهان از عشق يار
لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار
گفته بودي دلبرا گفته بودي دلبرا
ديدار ما زود است و زود
انتظارم چون سر آيد انتظارم چون سر آيد
سر در آرم روز و شب
بوسه بر عكست زنم ترسم كه قابش بشكند.
قاب عكس توست اما شيشه ي عمرمن است
بوسه بر مويت زنم ترسم كه تارش بشكند.
تارموي توست اما ريشه ي عمر من است
تا بر دلش از غصه غباري ننشيند
اي سيل سرشك از عقب نامه روان باش
حافظ
Last edited by 68vahid68; 05-07-2007 at 10:58.
شعر من رنگ چشم هاته رنگ پاک بی ریایی
بهترین رنگی که دیدم رنگ زرد کهربایی
من و گنجشک های خونه دیدنت عادتمونه
به هوای دیدن تو پر میگیریم از توی لونه !
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
حافظ
در اين سکوت بی منتها
بر سر خودم فرياد می زنم
و در اين هياهوی پوچ
در دل آرام می گيرم
ٍسلام دوستان
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
تا به غایت ره میخانه نمیدانستم
ور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد
زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز
تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
فعلا
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)