دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند / از گوشۀ بامی که پریدیم ، پریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند / از گوشۀ بامی که پریدیم ، پریدیم
مراعاشق چنان باید که هر باری که برخیزد
قیامتهای پر آتش ز هر سویی برانگیزد
دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فرو سوزد
دو صد دریا بشوراند ز موج بحر نگریزد
...
دلا معاش چنان كن كه گر بلغزد پاي
فرشته ات به دو دوست دعا نگه دارد
سلام بر همه گي عزيزانم
باز هم اول شبي " د " به من افتاد![]()
همتون دست به يكي كردين من رو بسوزونين![]()
-----------------------------------------
دارنده چو ترکيب طبايع آراست / از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست
سلام به محمود عزيز![]()
اينم ادامه:
تا سحر چشم يار چه بازي كند كه باز
بنياد بر كرشمه ي جادو نهاده ايم
(در ضمن مشكلي نيست يه ديواني چيزي بزار دم دستت ما كه نمي بينيم!!!
موفق باشي
من اشعار جامي رو حفظ هستم
يك مقدار هم ديوان حافظ بلد هستم
ولي ديگه يواش يواش بايد براي بقا به كارهاي غير متعارف رو بيارم !!!!![]()
می پرسيدی که چيست اين نقش مجاز / گر برگويم حقيقتش هست دراز
زرد و نيلي و بنفش
سبز و آبي و كبود
با بنفشه ها نشسته ام
سالهاي سال
صبحهاي زود
بقيه ش يادم نيست متاسفانه. شعر از فريدون مشيري
در هجوم وحشي باد كوير
نفس شعله افروخته اي مي گيرد
ساقه اي مي شكند
غنچه سرخ دلش مي گيرد
و صدايي است كه در زمزمه ي باد
مرا مي گويد:
خشت در خانه ي آب مي ميرد
دلم از غربت خود مي گيرد.
ديدم به سر عمارتی مردی فرد / کو گل به لگد میزد و خوارش میکرد
وان گل به زبان حال با او میگفت / ساکن، که چو من بسی لگد خواهی خورد
ای با با اینا که همشون دال دارن ........نمیشه عوضشون کنیم؟![]()
مثلا بی تو مهتاب شبی ازان کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره بدنبال تو گشتم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)