تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 113 از 640 اولاول ... 1363103109110111112113114115116117123163213613 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,121 به 1,130 از 6393

نام تاپيک: اشعار سکوت، تنهایی و مرگ

  1. #1121
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    رؤيا



    دوش در كلبه ما رقص كنان آمده بود

    خوش بود آمدنش وه چه زمان آمده بود

    اين چه رؤيا و چه خوابيست كه من مي ديدم
    بهر ديدار گدا شاه شهان آمده بود

    تن بيمار من از عشق لبش جان مي داد
    به پرستاری اين دل چه دوان آمده بود

    دل سرگشته ما را قدحی پر مي داد
    به تماشای دلم موی فشان آمده بود

    مستم از چشم خمارش نخورم باده و می
    بی می و باده مرا تاب و توان آمده بود

    ناز مي كرد و لبش را نچشيديم و برفت
    بهر آشوب دل و بردن جان آمده بود

    من در اين دوزخ خاكی ز غمش مي سوزم

    دست از اين قائله بردار چه دانی منصور
    ز غمش عالم و آدم به فغان آمده بود

  2. #1122
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    خاطره ای شوم




    گفتم كه غمئ جز غم فرياد ندارم


    گفتئ كه سرت را به روئ سينه گذارم



    گفتم كه دگر طاقت هجر تو ندارم


    گفتئ كه بشويد غمت از ديده غبارم



    گفتم كه نظر كن تو به اين اشگ روانم


    گفتئ كه نيايد نم اشگ تو به كارم



    گفتم كه من از آتش هجر تو بسوزم


    گفتئ كه بجز سوختنت چاره چه دارم



    گفتم نگرانم كه شوم خاطره ائ شوم


    گفتئ نرود ياد تو گر جان بسپارم



    گفتم كه دگر از من درمانده چه خواهئ


    گفتئ ثمرئ جز غم و درد تو ندارم



    گفتم كه بجز حسرت تو ماحصلئ نيست


    گفتئ ببرد محنت تو صبر و قرارم



    گفتم كه بده جامئ از آن لعل لبانت


    گفتئ نشود قسمت تو بوس و كنارم



    گفتم كه دگر سوخته اين دل زفراق


    گفتی که بود محنت تو نقش مزارم



    گفتم غم منصور كجا مي شود آخر


    گفتئ غم تو هم سفر ليل و نهارم

  3. #1123
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    سه شنبه
    چرا تلخ و بی حوصله؟
    سه شنبه
    چرا این همه فاصله؟
    سه شنبه
    چه سنگین! چه سرسخت، فرسخ به فرسخ!
    سه شنبه
    خدا کوه را آفرید!

  4. #1124
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    تیره گون شد کوکب بخت همایون فال من

    واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من

    خنده ی بیگانگان دیدم نگفتم درد دل
    آشنایا با تو گویم گریه دارد حال من

    با تو بودم ای صبا روزی که عقل از من گریخت
    گر تو هم از من گریزی وای بر احوال من

    روزگار این سان که خواهد بی کس و تنها مرا
    سایه هم ترسم نیاید دیگر از دنبال من

    قُمری بی آشنایم بر لب بام وفا
    دانه و آبم ندادی مشکن آخر بال من

    ای صبا گر دیدی آن مجموعه ی گل را بگو
    خوش پراکندی ز هم شیرازه ی آمال من

  5. #1125
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    به غربت می رود از کویِ مستان
    دلم از دردِ بی مهریِ یاران
    شده آواره و نالان و گریان

    دلم دردِ جدایی را کشیده
    ز بی مِهران، سخن هایی شنیده
    دلم چون اشکی از دیده چکیده
    ز بس نامَردیِ دزدانه دیده

    دلم تنها شد و بی یار و یاور
    خطایِ عاشقی بنموده باور
    دلم بوی رُخت افکنده از سَر
    چو لاله در بیابان گشته پَرپَر

    دلم دیگر شده دیو ِجفاکار
    بیندازد ز تن سرهایِ بسیار
    به دل نادادِگان تیری زند زار
    به راهِ عاشقان ریزد بسی خار

    دلم از بندِ مه رویان برَسته ست
    به دریایی سراسر خون نشسته ست
    سَر ِخویشان و یاران را شکسته ست
    به رویِ دشمنان در را ببسته ست

    دلم این را بیامُخته ز گُرگان
    همان دلبر نمایانِ پَریسان
    ولی دیگر نبندم دل به خوبان
    دلم از عاشقی گشته پشیمان...

  6. #1126
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    مـــن اکـنـــون گـــم شـــده ام
    در حـــیاط تنـــهایـی خــــویـــش
    خانه ای که پنجره هایش به اندازه ی دیدن توست
    و پله هایش موزون با ظرافت قدم هایت
    و در آن مــــوســـیـقــی اســـت
    که نا خودآگاه همراه آن می گویی
    تنها گل های زرد است که می رویند
    و درختانــــــی که از دیــوار بالا آمــده اند
    و تو را در میان کوچه های خیس می جویند
    تمام آرزوهای دلم را به یکباره به دست باد دادم

  7. #1127
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض



    از جدا شدن نوشتی
    رو تن زخمی هر برگ

    گریه کردم و نوشتم
    نازنینم یا تو یا مرگ

    به تو گفتم باورم کن
    میون این همه دیوار

    تو با خنده ای نوشتی
    همنفس خدانگهدار

    بنویس مهلت موندن یه نفس بود

    سهم من از همه دنیا یه قفس بود

    بنویس که خیلی وقته واسه تو گریه نکردم

    سر رو شونه هات نذاشتم، مثل دستات، سردِ سردم
    من که تو بُن بستِ غربت، سهمی از آوار پاییز

    فکر چشمای تو بودم با دلی از گریه لبریز

    شب عاشقونه ی من چه حروم شد

    مهلت بودن با تو که تموم شد

    ندونستم باید از تو می گذشتم

    وقتی از غربت چشمات می نوشتم




    بنویس مهلت موندن یه نفس بود

    سهم من از همه دنیا یه قفس بود

    بنویس که خیلی وقته واسه تو گریه نکردم

    سر رو شونه هات نذاشتم مثل دستات سرد سردم

    از جدا شدن نوشتی رو تن زخمی هر برگ

    گریه کردم و نوشتم نازنینم یا تو یا مرگ

    به تو گفتم باورم کن میون این همه دیوار
    تو با خنده ای نوشتی هم نفس خدانگهدار

  8. #1128
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    آهای تویی که از اون مینویسی

    بدون مرام اون از جنس سنگِ
    اونی که لاف عاشقی را میزد
    ببین تنهام گذاشته با کلی نیرنگ
    غریبی بی کسی اندازه داره
    آخه دل منم خدایی داره
    یه گیتار شکسته، همدم من
    یه کولی و غریب و بی نشونه
    کسی که یه روز دلش با من بود
    ببین قلبش شده یه تیکه از سنگ
    برید بهش بگین فرقی نداره
    بخواد پیشم بمونه یا نمونه

  9. #1129
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    بعد از آن ديوانگي ها ‚ اي دريغ
    باورم نايد که عاقل گشته ام
    گوييا او مرده در من کاينچنين
    خسته و خاموش و باطل گشته ام
    هر دم از آيينه مي پرسم ملول
    چيستم ديگر بچشمت چيستم ؟
    ليک در آينه مي بينم که واي
    سايه اي هم زانچه بودم و نيستم
    همچو آن رقاصه هندو بناز
    پاي ميکوبم ولي بر گور خويش
    وه که با صد حسرت اين ويرانه را
    روشني بخشيده ام از نور خويش
    ره نميجويم بسوي شهر روز
    بيگمان در قعر گوري خفته ام
    گوهري دارم ولي آن را ز بيم
    در دل مردابها بنهفته ام
    مي روم ... اما نميپرسم ز خويش
    ره کجا ... ؟ منزل کجا ...؟ مقصود چيست ؟
    بوسه مي بخشم ولي خود غافلم
    کاين دل ديوانه را معبود کيست
    او چو در من مرد نا گه هر چه بود
    در نگاهم حالتي ديگر گرفت
    گوييا شب با دو دست سرد خويش
    روح بي تاب مرا در بر گرفت
    آه ... آري ... اين منم ... اما چه سود
    او که در من بود ديگر نيست نيست
    مي خروشم زير لب ديوانه وار
    او که در من بود آخر کيست کيست ؟؟؟؟

  10. #1130
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    و تو رفتي تنها
    آخر قصه ي ما اينجا بود
    خداحافظ همان کلامي بود
    که تو در پشت خنده ها کشتي
    ( و در آن لحظه هيچ حرفي نيست )
    نازنينم خداحافظ
    پشت سر هيچ نگاهي به هرچه مانده مکن
    شب و روز من با تنهايي
    مثل يک برگ زير پاي بي تفاوتي است
    تو برو
    ماندن من مرگ من است ...
    نازنينم خداحافظ
    تو خودت شاخه اي از فاصله را هديه ام آوردي
    تو خودت خواستي که دور از هم
    شعله خاطره ها را به دست باد دهيم
    و من ميان بهت و غرور
    حرف آخر را زدم ...
    نازنينم خدافظ
    بعد از تو نه سوي دگري خواهم رفت
    که ببخشايمش هر آنچه که در قلبم هست
    و نه دستي به کسي خواهم داد
    اگر از سمت سادگي به سوي من آيد
    ( به من آموختي که به دنيا بايد
    با غريبان آميخت ، از غريبان آموخت )
    نازنينم خداحافظ
    ببخش من را گر بي بهانه اي تو را به سوي خود خواندم
    آن زماني که بهانه تمام ماندن بود
    من فقط جوشيدم
    همه حرفي تازه بودند و
    من فقط خنديدم
    ببخش من را گر هرچه که مي آمد با من ، گفتم ...
    نازنينم خداحافظ
    من تو را مي بخشم
    اگر باور نکردي آنچه با من بود
    اگر حتي نديدي قطره اي را که براي تو بروي گونه ي تنهايي ام خشکيد
    يا حتي نفهميدي چگونه دوستت داشتم ...
    نازنينم خداحافظ
    نخواهم گفت هرگز نقشي از تو
    پيش چشمانم نخواهم ماند
    نخواهم گفت هرگز هيچ جايي نيستت در کنج تنهايي من
    هرگز نخواهم گفت ديگر نگاهي نيست
    آهي نيست
    يا از ياد خواهم برد آن حرفي که بر قلبم تو حک کردي ...
    نازنينم خداحافظ
    ياد آن روز بخير که به تو مي گفتم
    (( خداحافظ ولي مردانه بايد گفت تاپيوند و ريشه هست پا بر جا
    و تا خورشيد مي تابد
    و تا اينجاست دستي و دلي از مرگ بي پروا ...))
    نازنينم خداحافظ
    ميان ما هر آنچه بود ، گذشت
    من و تو سوي فرداها روان هستيم
    پريد از چشمهايم خواب ديروزت
    من و تو ، حال تفسير ميان دو غريبه در جهان هستيم...............

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •