دیو؛ والتر دین مایزر، ترجمهی شیدا رنجبر
استیو هارمون جوان شانزده سالهی سیاهیست که بهجرم سرقت منجر به قتل در بازداشتگاه است. روزهای محاکمهش است. و او بهعنوان دانشآموز بااستعداد کلاس فیلمنامهنویسی شب و روز این مدت را فیلمنامه مینویسد: داستانی واقعی از یک زندگی رقتبار. نقش اصلی خودش است. میگوید بیگناه است. اما گاهی شبها، در تاریکیِ سلول، که همسلولیها خوابند، وقتی صدای کتک خوردن یکی از دیوارهای چند سلول آنورتر میآید، وقتی راحت، بی که کسی بفهمد گریه کرد، از خودش میپرسد چرا او آن روز در داروخانه بوده. چرا تصمیم گرفت آنجا باشد. نمیتواند گناهکاری خودش را گاهی قبول کند. دروغ میگوید. اما سخت به این اعتراف میکند. نمیکند اصلا. حواسش را از این همه سرگردانی پرت فیلمش میکند. دوست دارد همه اینها فقط فیلم باشد. اما نیست. و در آخر چیزی شکسته میشود انگار. چیزی که شاید دیگر نشود پرش کرد..