تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 112 از 129 اولاول ... 1262102108109110111112113114115116122 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,111 به 1,120 از 1281

نام تاپيک: مجموعه مقالات و موضوعات روانشناسي

  1. #1111

    پيش فرض مفهوم هشیاری در ادبیات روانشناسی نوین

    با گذشت نیم قرن از آغاز روان شناسی نوین، ورود مفهوم هشیاری و در واقع احیای دوباره آن در ادبیات روان شناسی موجب تحولات گسترده و عمیقی شد که مقدمات پدیدار شدن جنبش روان شناسی شناختی را فراهم آورد.

    از سوی دیگر سیطره رفتارگرایی و انحصارطلبی بی حد و حصر آن در قلمرو روان شناسی مورد تردید واقع شد، ولی چنین تشکیکی را نباید به معنای نفی مطلق رفتارگرایی در نظر گرفت؛ هر چند ظهور روش و جنبش شناختی را باید عصیانی علیه روش رفتاری در نظر گرفت، ولی این بدان معنا نیست که روان شناسان شناختی به طور مطلق رفتارگرایی را نفی می کنند، بلکه معتقدند رفتارگرایی نیازمند اصلاح و تکمیل است. بررسی فرآیند پردازش اطلاعات و آنچه میان محرک و پاسخ می گذرد در کنار تحلیل مفاهیمی همچون دقت، ادراک، یادگیری، حافظه و... دغدغه اصلی روان شناسان شناختی به شمار می آید.

    ● آغاز جنبش شناختی
    وقتی در سال ۱۹۱۳بیانیه رفتارگرایی منتشر شد و در آن واتسون مدعی شد دیگر جایی برای مطالعه هشیاری در قلمرو روان شناسی وجود ندارد کمتر کسی می توانست پیش بینی کند که چند دهه بعد جنبشی با عنوان روان شناسی شناختی ظهور می کند.

    پیدایش جنبش شناختی و کاربرد دوباره کلمه هشیاری در ادبیات روان شناسی نمایانگر این مطلب بود که روان شناسی نه تنها در جهتگیری در حال تغییر است، بلکه دامنه این تغییر بتدریج به تعریف ماهیت انسان نیز سرایت کرده است. روان شناسی در قالب علمی که باید به مطالعه رابطه رفتار و فرآیندهای ذهنی بپردازد تعریف شد و ماهیت آدمی نیز جنبه ای انسانی و نه ماشینی به خود گرفت. این همه نشان می داد جریان حرکت روان شناسی بر خلاف نقشه راهی که واتسون و پیروانش ترسیم کرده بودند در حال حرکت بود.

    ● پیشینه روان شناسی شناختی
    این یک اصل مسلم و بدیهی است که هیچ مکتب فکری به طور عام و مکاتب روان شناسی به طور خاص ابتدا به ساکن پدید نیامده و گسترش نیافته است. در این میان هشیاری به منزله موضوع روان شناسی شناختی از همان روزهای نخستین آغاز مطالعات روان شناسی، بسیاری را مجذوب خود کرده بود. توجه افلاطون و ارسطو و پیش از آنها سقراط به فرآیندهای شناختی خود دلیلی بر تایید مدعای فوق است.

    توجه به جایگاه هشیاری و فرآیند شناخت با ظهور روان شناسی نوین همچنان ادامه داشت. ساخت گرایان بر عناصر هشیاری و کارکردگرایان بر کارکردهای آن تاکید می کردند. با وجود چنین فضایی، ظهور جنبش رفتارگرایی موجب شد مفهوم هشیاری به مدت نیم قرن به حاشیه رانده شود.

    در سال های دهه ۱۹۳۰بار دیگر بتدریج هشیاری در کانون توجه روان شناسان قرار گرفت، هرچند تاریخ دقیق بازگشت به هشیاری را باید در سال های دهه ۱۹۵۰دنبال کرد. روان شناسانی همچون گاتری، تولمن و کارناپ بر نقش متغیرهای شناختی و درون نگری تاکید و رویکرد صرفا محرک و پاسخ رفتارگرایی را مورد انتقاد قرار دادند. در این میان نمی توان نقش مکتب گشتالت را که بر سازمان، ساخت و نقش ادراک در یادگیری تاکید می کرد در به وجود آمدن روان شناسی شناختی نادیده گرفت. از سوی دیگر کارهای ژان پیاژه درباره مراحل رشد شناختی موجب شد وی به عنوان یکی از پیشگامان جنبش شناختی در روان شناسی نوین مطرح شود.

    ● مسیر حرکت روح زمان
    بدون شک ظهور جنبش روان شناسی شناختی مطابق با شرایط و فضایی بود که به اصطلاح روح زمان تعبیر می شود. در واقع روح زمان حاکم در آغاز قرن بیستم بود که هشیاری را به رفتارگرایی تحمیل و دیکته کرد. حال پرسش این است که ماهیت روح زمان حاکم چه بود که پذیرش مفهوم هشیاری و به تبع آن ظهور روان شناسی شناختی را مهیا کرد؟

    برای پاسخ به این پرسش باید به تحولاتی که در عرصه علم فیزیک رخ داد توجه نمود. تلاش های دانشمندانی همچون آلبرت اینشتین، نیلن بوهر، ورنر هیزنبرگ و... منجر به تشکیک درباره الگوی ماشینی جهان شد که در نظریه گالیله ای ـ نیوتنی مطرح شده بود. اهمیت الگوی ماشینی جهان از آن نظر اهمیت داشت که روان شناسی نوین برای مدت های طولانی خود را وامدار آن می دانست و مفاهیمی همچون کاهش گرایی، قانونمند بودن و قابل پیش بینی بودن را در کانون توجه خود قرار داده بود.

    پیدایش جنبش شناختی و کاربرد دوباره کلمه هشیاری در ادبیات روان شناسی نمایانگر این مطلب بود که روان شناسی نه تنها در جهتگیری در حال تغییر است، بلکه دامنه این تغییر بتدریج به تعریف ماهیت انسان نیز سرایت کرده است

    در واقع در نظریه گالیله ای ـ نیوتنی میان جهان خارج و مشاهده کننده (انسان) جدایی کامل وجود داشت و بر عینیت کامل دنیای خارج تاکید می شد. در آغاز قرن بیستم و با طرد نظریه گالیله ای نیوتنی توسط فیزیکدانان شکاف میان جهان عینی و جهان ذهنی و در واقع مشاهده شونده و مشاهده کننده از میان رفت. عینیت کامل جهان به چالش کشیده شد و معادله مشاهده کننده ـ مشاهده شونده به شرکت کننده ـ مشاهده شونده تبدیل شد. در واقع دیگر دانشمندان از یک جهان مستقل در پژوهش های علمی سخن به میان نمی آوردند، بلکه از جهانی سخن می گفتند که وابسته به ذهن مشاهده کننده بود.

    اهمیت چنین تغییری در فیزیک و تاثیر آن در روان شناسی نوین را می توان در کلام نویسندگان کتاب تاریخ روان شناسی نوین یافت که می نویسند: رد کردن عینیت و ماشین گونه بودن موضوع علم و به رسمیت شناختن ذهنی بودن آن از طرف فیزیکدانان، نقش حیاتی تجربه هشیار در کسب دانش درباره جهان را از نو احیا کرد. انقلاب در فیزیک دلیل نیرومندی برای پذیرش هشیاری به عنوان بخش برحق موضوع علم روان شناسی بود. اگر چه روان شناسی علمی حدود نیم قرن در برابر الگوی فیزیک جدید مقاومت کرد و با تلقی کردن خود به عنوان علم عینی رفتار به یک الگوی علمی منسوخ وفادار ماند، اما سرانجام به روح زمان پاسخ داد و با پذیرش مجدد فرآیندهای شناختی شکل خود را به قدر کافی تعدیل کرد. (شولتز، ۱۳۸۶، ص ۵۴۵.)

    ● روان شناسی شناختی و رایانه
    اگر روان شناسان در قرن هفدهم به تشابه میان ساعت و ذهن تاکید و دیدگاه ماشینی از جهان را به قلمرو روان شناسی تعمیم می دادند، امروزه و با ظهور جنبش روان شناسی شناختی رایانه جایگزین ساعت شده است. تعابیری همچون هوش مصنوعی، حافظه رایانه و زبان رایانه همگی نشان از شباهت این ماشین قرن بیستم با ذهن انسان دارد. تشابه میان فرآیند پردازش اطلاعات در رایانه و ذهن انسان، روان شناسان شناختی را ترغیب کرده است که بیش از پیش به چنین تشابهاتی دقت کرده و به برخی مسائل و ابهامات در خصوص فرآیندهای شناختی در ذهن انسان بپردازند.

    ● نتیجه گیری
    ظهور روان شناسی شناختی و پیامدهای آن چنان گسترده است که به تعبیر جروم برونر هنوز نمی توان مرزهای دقیق آن را ترسیم و تعیین کرد. چنین جنبشی نه تنها محاسبات روان شناسی قرن بیستم را دگرگون کرد، بلکه مرزهای بسیاری از علوم را نیز درنوردید. تاثیرات روان شناسی شناختی را می توان در رشته های علمی مختلف بوضوح مشاهده کرد. با وجود چنین سیطره و اهمیتی، منتقدان انتقادهایی را به مدافعان این رویکرد گوشزد می کنند که برخی از آنها عبارتند از:

    ۱) برخی از مفاهیم مطرح شده در روان شناسی شناختی فاقد تعریف واضح و دقیق است و به همین سبب ابهامات بسیاری را به دنبال دارند. از سوی دیگر مفاهیم اندکی نیز وجود دارد که روان شناسان پیرو این رویکرد بر آن اتفاق نظر دارند.

    ۲) تاکید روان شناسی شناختی بر مفهوم شناخت نادیده گرفتن سایر عوامل تاثیرگذار بر فرآیند تفکر و رفتار را به دنبال داشته است. به عنوان نمونه نمی توان نقش انگیزش و هیجان را در شکل گیری تفکر و رفتار نادیده گرفت.

    ۳) یادآوری پیامدهای مهم ظهور روان شناسی شناختی نباید چنین نتیجه گیری را به ذهن خواننده متبادر کند که رویکردهای روانکاوی و بویژه رفتارگرایی جایگاه خود را از دست داده اند، بلکه واقعیت این است که به تعبیر نویسندگان تاریخ روان شناسی نوین روان شناسی شناختی امروزه ممکن است نیروی غالب در روان شناسی باشد، اما دو دیدگاه دیگر همچنان به قوت خود باقی هستند. (شولتز، ۱۳۸۶، ص ۵۵۸) در واقع ظهور روان شناسی شناختی را نباید به منزله افول روانکاوی و رفتارگرایی تلقی کرد، بلکه باید به عنوان تکمیل کننده و اصلاح کننده دو رویکرد قبلی در نظر گرفته شود.

  2. 4 کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #1112
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض روانشناسی شادی

    این طرز تفکر ماست که قادر است در بحرانها ما را یاری کند و وجودمان را با نشاط و شادمانی تقویت کند وقتی قلبمان از شادی و نشاط آکنده باشد خواهیم توانست با دیگران به ملالیت و مهربانی رفتار کنیم هنگامی که در کاری شکست می خوریم با شجاعت بلند شویم و با راه خود ادامه دهیم . همیشه کلمات شادی بخش و امیدوار کننده بر زبان بیاوریم . حقیقت اندیش باشیم . توکل و اتصال به قدرت بی نهایت خود و نه قادر می تواند شادی و اطمینان را به دنبال داشته باشد.
    جهان بازتابی است از خود ما وقتی عشق می ورزیم تمام جهان به نظر فوق العاده می آید پس باید دید خود را تغییر دهیم تا بتوانیم بهتر و شادتر زندگی کنیم . عشق ورزیدن یکی از پایه های اساسی شاد زیستن است شاد زیستن ، عشق ورزیدن به لحظه لحظه ی زندگی است .
    ● مقدمه
    بین شادی وزندگی رابطه ی مستقیم وجود دارد. یعنی کسی که درظاهر و باطن شاد است. چهره ای گشاده دارد امیدواری پویایی و تفکر منطقی بر وجودش حکم فرماست احساس مثبت ایجاد فرصت برای دیگران وصفات پسندیده ی دیگرش اورادردل دیگران جای میدهد شادی تصمیم گیری را برای اوراحت ترمی نماید و چنین انسانی زمین را برخود تنگ نمی بیند در کوچه باغ زندگی اوازبن بست خبری نیست واتکا به خداوند واحساس برخوردار دائمی از حمایت های اورادر دل دارد درنتیجه از زندگی کردن لذت می برد وجودش برای خود و دیگران ارزشمند می گردد .
    ● تعریف شادی وشادمانی
    وقتی آدمی نیازهایش ارضاء می شود وبه چیزهای مورد علاقه اش دست می یابد احساس و هیجانی دراو پدید می آ ید که ازآن به شادی ونشاط تعبیر می شود وبا واژه هایی چون شادمانی سرود . وجد . سرخوش. مسرت . خوشی و خوشحالی هم معناست .
    شادی زندگی را خوشایند می سازد واشتیاق برای پرداختن به فعالیت های اجتماعی را آسان می نماید . ارسطو پروراندن عالی ترین صفات و خصایص انسانی را شادمانی می داند یعنی شادی تنها در لذتهای مادی گذرا خلاصه نمی شود ، شادمانی واقعی در نزدیک شدن به هدف والای آفرینش و آراسته شدن به خصلت ها و خوی های انسانی و الهی است . به طور خلاصه می توان گفت : شادی به طور مطلق امکان پذیر نیست و هر انسانی مطابق جهان بینی و اندیشه های خود اگر به چیز های مورد علاقه اش برسد و از زندگی اش رضایت داشته باشد در خود احساس شادی می کند که شادی نام دارد .
    ● انواع شادی و شادمانی
    نشاط و شادمانی گستره ای وسیع دارد اما در یک تقسیم بندی می توان آن را به دو قسمت تقسیم کرد :
    ۱) شادی های واقعی ، عمیق و تعالی بخش:
    امام علی (ع) می فرماید:((شادی انسان از بدست آوردن چیزی است که هرگز آن را از دست ندهد ))
    و برای او مفید خواهد بود هم چنین این شادی از آثار ایمان مذهبی است ، که مذهب بر زمینه های پیدایش شادی سفارش کرده و نشانه هایش را ستوده و راه رسیدن به آن و بهره مندی کامل از آن را پیش رو قرار داده است .
    راز و نیاز عاشقانه دعا و نیایش باشور و حال ، نماز با حضور قلب ، کمک به انسانی افتاده نوازش یتیمی غمگین ، سیر کردن گرسنه ای بی نوا ، دیدار بستگان ، گفتگو با دوستی صمیمی ، ابراز عشق به همسر و فرزندان و ... که همگی مصادیق ایجاد سرور در دلها است و از سفارشهای دین می باشد ، همان سرور و نشاطی را به دنبال دارد که دیدن بهار طرب انگیز و صبح پر لطافت و قطره ای شبنم بر رخسار گل سرخ و زمزمه ی جویبار و وزش نسیم روح اقرا دارد ، بلکه بیشتر چرا که در روایت داریم (( در بهشت خانه ای وجود دارد به نام خانه شادی و تنها کسی که یتیمان و بچه ها را خوشحال کند به آن داخل می شود . )) و لذت شادی آخرت بسیار پایدارتر است .
    ۲) شادی های گذرا :
    که به سبب هیجانات موقت و عوامل ساختگی و فعالیتهای زیانبار پدید می آید مانند شادی ناشی از مصرف مواد مخدر و موسیقی های مبتذل و ....
    نبودن لذت های واقعی سبب می شود که مردم به دنبال هیجانهای تازه باشند و این هیجانها وقتی به اوج می رسند دلتنگی به دنبال دارند چرا که هیجان تجربه می شود ولی شخص رشد نکرده و مرزهای روانی اش افزایش پیدا نمی کند . این گونه شادیها که توأم با هوسرانی و شهوت است انسان را به سرعت از خدا دور کرده ، از درک حقایق باز می دارد و واقعیت ها را شوخی جلوه خواهد داد .
    ۳) هیجانی به نام شادی :
    اسلام ضمن توجه به شادی های واقعی ، به شناخت و انس با شادی های معنوی و عمیق همراه با احساس مداوم زیبایی سفارش کرده و دریچه ی نوینی از شادابی پایدار را به سوی انسان می گشاید .
    لذت و خوشی تنها با عوامل مادی بدست نمی آید عوامل معنوی نیز در ایجاد شادی موثرند . گاهی انجام کارهایی که عادتاً باید لذت بخش باشند نه تنها لذتی به انسان نمی بخشد بلکه عذاب وجدان و تشویش روحی نیز می آورد . چرا که روح و وجدان آماده لذت بردن نیستند . ارضای تمایلات به هر صورت و در هر شرایط شادی آور نیست گاه پرهیز از لذت ، لذت بخش تر از نیل به لذت است . اگر چه شادی یک احساس درونی با منشأ باطنی است و آثار بیرونی هم دارد ، اما تا قلباً خود را آماده خوش رفتاری و خوش رویی نکنیم در رفتارمان تجلی پیدا نخواهد کرد و در این صورت است که احساس انبساط خاطر و روحیه ی مثبت می کنیم و احساس امنیت روانی و احترام به خویشتن ، آرامش روحی و رضایت مندی کرده ، هیجانی مثبت و انرژی زا به نام شادی و شادمانی در خود به وجود آورده .
    ۴) ضرورت شادی و شاد زیستن:
    شاد زیستن پاسخی به چگونه زیستن است برای جوانانی که زندگی هدفمند را جستجو می کنند و از بی حسی بی حالی و پوچی که از شاخصه های انسانهای وابسته به دنیاست گریزانند .
    نشاط نیروزا ، تکاپو بخش و عامل تقویت اراده انسان است که به پشتوانه ی آن استعدادها و توان مندیهای او رشد می کند و به راحتی به اهداف خود دست می یابد ، شادمانی زندگی را خوشایند می سازد و اشتیاق افراد را برای پرداختن به فعالیتهای اجتماعی آنان می نمایند .
    حضرت رضا (ع) در ضرورت شادی و تفریح جایگاه ویژه ای در تقسیم بندی اوقات و نظم روزانه اختصاص داده اند و توصیه نموده اند که (( ساعتی از روز را به تفریحات خود اختصاص دهید و از مسرت وشادیِ ساعات تفریح نیروی انجام وظایف وقتهای دیگر را تامین کنید . ))
    با شادی زندگی معنا می یابد و عواطف منفی مانند ناکامی و ناامیدی و ترس و نگرانی بی اثر می شود انسان در پرتو شادی می تواند خویش را بسازد و قله های سلوک را بپیماید و در اجتماع نقش سازنده ی خود را در زمینه های فرهنگی و سایر و اقتصادی ایفا کند .
    ضرورت شادی در برنامه ریزی اقتصادی و اجتماعی دولتها نیز خود را نشان می دهد و اگر دولت به بالابردن سطح شادی در جامعه توجه کنند در اجرای برنامه های خود موفق ترند چرا که با شاد یا غم گین شدن یک نفر تمامی جامعه تأثیر می پذیرد ، یعنی غم یا شادی فردی نیست و در یک جا باقی نمی ماند بلکه به همه افراد سرایت می کند .
    انسان اگر بخواهد ، به طور یقین می تواند زندگی شاد و سالمی داشته باشد . فقط کافی است که از داشته های خود بهتر بهره گیری کند تا بر اساس آن شادتر و با نشاط تر زندگی کند .
    (( رحیمی ، یگانه ، ۱۳۸۶، (۳۷ ۲۵ ) ))
    شادی و نشاط نیاز طبیعی انسان است و در همه افراد وجود دارد و باید به درستی به آن پاسخ داده شود . استاد مطهری ، نیاز به شادی و نشاط را مانند نیاز به غذا می داند که ضرورتی اساسی برای ادامه حیات و سلامت جسم و روان انسان است . روانشناسان علاقمند به مطالعه در حوزه شادی و شادابی ، بر شیوه های مثبت زندگی کردن و از جمله بر قضاوت های شناختی و ادراکی ما درباره آسایش متمرکز شده اند . به عبارت دیگر می خواهند بدانند چه چیزی انسان را شاد می کند و تعریف و درک ما از شادی و شادابی چیست ؟ به عنوان مثال : آیا پول و ثروت کلید شادی و شادمانی است و آدم های ثروتمند از آدام هایی که زندگی آنان تامین نیست شادترند ؟ شاید کسانی که دچار مشکلات اقتصادی و معیشتی هستند بر این باور باشند که افراد ثروتمند حتما از زندگی شادمانه تری برخوردارند این افراد اگر معتقدند که پول شادی می آورد در این باور خود تجدید نظر کنند !
    الف) برنامه ریزی برای شادی و شادمانه زیستن .
    برنامه ریزی برای شادمانه زیستن کار بزرگ و دشواری است و تلاش کردن برای رسیدن به شادی و نشاط به این معناست که زحمت زندگی دشوار را به جان باید خرید . اگر فلسفه اصلی شما این باشد که عنان زندگی تان در دست شماست و با وجود تمام مشکلات پیش روی خود می توانید با انتخاب های درست خویش شادمان باشید و فرصت بی نظیری به دست خواهید آورد تا از زندگی لذت ببرید . با جستجوی شادی و گشاده رویی تقریباً به فردی تبدیل خواهید شد که دیگران می توانند روابط سودمند و صمیمانه ای با شما داشته باشند . برخورداری از فرهنگ تفسیر مثبت وقایع روزمره ی زندگی نگاه مثبت به محیط و اطرافیان و خلاصه اعتقاد به معنی دار بودن حیات و این که حتی در رنج و سختی های زندگی هم نوعی دلیل و معنا وجود دارد ، می تواند سلامت هیجانی و نشاط ما را تأمین کند . دکتر الیس از مشهورترین روان شناسان بالینی در جهان معتقد است که از جمله موانع اصلی یک زندگی پر نشاط و آرام داشتن تصورات نامعقول و افکار منفی و مخرب است . باورهای منفی موجب بروز احساسات و هیجانات منفی ، نابسامانی مانند احساس گناه و ناشکیبائی در برابر مشکلات ، احساس ناکار آمدی ، کمال گرایی افراطی ، انتظارات و توقعات بی جا ، عصبانیت و آذردگی شدید از اطرافیان و همکاران می شود که هر یک به نوبه ی خود می تواند مانعی برای شادی و نشاط ما باشد .
    برای شادمانه زیستن نیازمند درمان عقلانی هیجانی هستیم تا افکار و هیجانهای منفی خود را کشف کنیم و کنار بگذاریم .
    محققان معتقدند که ویژگی های عاطفی ، روانی و شخصیتی افراد ، نوع تربیت و فضایی که در آن پرورش یافته اند ، نقش اساسی در شادابی و غم گینی آنان دارد . در عین حال جدا از دلایل و موارد خاص می توان عوامل مشترکی را بر شمرد که معمولاً خاستگاه شادی انسانها به شمار می آیند .
    مثبت اندیشی شادی آفرین است ، مثبت اندیشان به نتایج مثبت می رسند ، احساسات مثبت افکار مثبت می آفریند و احساسات مثبت هم موجب پیدایش افکار و احساسات مثبت می شود خوش بینی نسبت به حال و آینده و تفسیر مثبت داشتن از رخدادهای زندگی شادی آفرین است در حالی که بدبینی و بدگمانی و اطرافیان رنجش آور و مشکل ساز است . یاد آوری خاطره ها و رویدادهای خوش زندگی می تواند شادی آفرین باشد .
    خیر خواهی و داشتن افکار و احساسات خیرخواهانه ، نشاط و شادی آفرین است . انسان به طور طبیعی و ذاتی از کمک به دیگران لذت می برد و نوعی احساس رضایت و آرامش درونی را تجربه می کند و برای او شادی بخش است .
    امام علی (ع) به نقل از پیامبر اعظم (ص) می فرماید : کسی که برای رفع نیاز و حاجت انسان مومنی می کوشد مثل این است که تا قیامت عبادت کرده است و به قول حکیم توس :
    ب) کسی نیک بیند به هر دو سرا که نیکی رساند به خلق خدا
    توجه داشته باشیم که اندیشیدن به نعمت ها و قدر شناسی از آنها موجب آرامش و نشاط بیشتر ما در زندگی خواهد شد . در حالی که ناسپاسی و بی اعتنایی نیست به داشته ها و توانایی ها ما را دچار رنجش و جدال ذهنی و روانی دائمی می کند . امیدواری مانند نیک بینی و قدر شناسی نقش شگفت آوری در برخورداری از زندگی سالم و پر نشاط ایفا می کند در حالی که نومیدی و یأس موجب رنجوری همیشگی و شکست در زندگی خواهد شد . آموزه های قرآنی ما همواره انسانها را به رحمت خدا و امدادهای الهی امیدوار می کند و نومیدان را شایسته بهره مندی از رحمت خداوندی نمی داند .
    برخوردار بودن از یک شبکه خانوادگی دوستانه گسترده و صمیمی دلگرم کننده و نشاط آور است زیرا رابطه خواهی و پیوند جویی مثبت نیاز طبیعی و ضروری انسان در زندگی خانوادگی و اجتماعی است .
    از جمله عوامل دیگر و مهم شادمانه زیستن می توان به عفو و بخشش نسبت به دیگران و فرو نشاندن حس انتقام جویی اشاره کرد . انتقام گیری و کینه توزی نسبت به دیگران ما را در یک کشمکش خطرناک فکری و روانی قرار می دهد و موجب تخریب جسم و جان مان می شود .
    قابل تأمل است که در قرآن کریم در سوره آل عمران فرو خورندگان خشم ، شکیبایان و عفوکنندگان را در شمار انسانهای نیکوکار و متقی قرار می دهد و الگوهای رفتاری پیامبر بزرگوار و امامان معصوم ما هم بر این مهم دلالت دارد .
    باید توجه داشته باشیم که گذشت نسبت به دیگران به معنی چشم پوشی از حقوق مشروع و قانونی خود نیست ، بلکه در عفو در عین قدرت بر انتقام ، پاسخ خداپسندانه و انسان دوستانه ای است که می تواند نقش آموزشی و تربیتی سازنده ای داشته باشد . ( علم الهدایی ، حسن ، ۱۳۸۶ ، ( ۱۱۱ ۹۲ )
    شادی جریانی طبیعی است خداوند انسان را برای شاد بودن و لذت بردن از زندگی خلق نموده و تنها یک شرط برای بهره مندی کامل از شادی برای انسان قائل شد . و آن رسیدن به دانایی است که در سایه ی دانایی ما می توانیم از شادابی و نشاط بهره مند شویم و طنز هم در زندگی نقش بسیار موثری دارد . طنز می تواند لبخند را به لب ، درد را به دل و فکر را به ذهن بیاورد .
    طنز می تواند عاملی برای شاد می باشد .
    ● راه های افزایش شادی و نشاط در خانواده
    خانواده مهمترین نهاد اجتماعی است و تشکیل خانواده برای فرد برکات زیادی دارد در تحقیقاتی که روان شناسان معاصر در مورد مسئله سعادت و شادکامی و عوامل آن انجام داده اند به ازدواج به عنوان عامل اساسی سعادت و شادکامی اشاره شده است .
    خانواده یک سیستم است ، سیستم را به صورت مجموعه ی اجزا و عناصر یا افرادی که در کنار یکدیگر هستند . و بر روی هم اثر متقابل داشته و با هم هویت ویژه ای را می سازند توصیف می کنند . سیستم بر دو نوع اند : سیستم های باز و سیستم های بسته .
    سیستم بسته با دنیای بیرون از خود تعامل ندارد اما بر عکس (( سیستم باز )) سیستمی است که در آن پسخوراند یا واکنش وجود دارد در سیستم بسته شاخص فرسودگی افزایش می یابد در حالی که (( در سیستم باز )) به علت وجود فیدبک و انجام کنش و واکنش چنین حالتی پش نمی آید .
    ( گلزاری ، محمد رضا ، حسین نژاد ، ۱۳۸۱ ، ۹۶ ۹۰ )
    ● چگونگی تحقق شادی
    الف ) اصول زیستی شادی :
    ۱) تغذیه سالم : تغذیه ی سالم و کامل ( شامل پروتئین ها به اندازه ی کافی ، کربو هیدرات های مهم حیاتی و عناصر شیمیایی حیاتی ، مواد معدنی و قیبر دار ، چربی کم کم ، نه تنها اندام و وضع جسمانی را بهبود می بخشد ، بلکه تأثیرات مثبتی بر زندگی می گذارد .
    ۲) ورزش کنید . شادابی در گرو سلامت بدن است انسان وقتی از شادی و نشاط لذت میبرد که در سلامت جسمانی به سر برد ورزش این توانایی را در انسان فراهم می آورد و به سلامتی روح او نیز کمک می کند و او را شاداب نگه می دارد .
    ورزش روحیه ی شجاعت . از خود گذشتگی ، مبارزه با ظلم و ظالم و دفاع از مظلوم را در انسان تقویت می نماید و او را در ارائه نقش های اجتماعی اش یاری می کند به او حس اعتقاد به نفس می بخشد و موجب توسعه ی شخصیت در وی می شود .
    اراده را قوی و باعث عزت نفس فردی و اجتماعی می شود .
    ۳) به طرز صحیح تنفس کنید : تنفس مهمترین عملی است گرما در زندگی خود انجام می دهیم ، درست نفس کشیدن و در هوای پاک تنفس کردن ، انرژی حیاتی بدن را افزایش می دهد و اکسیژن را به سلولها که کوچکترین اجزای سازنده ی بدن ما هستند می رساند و بدین وسیله انرژی مورد نیاز بدن را برای داشتن عمر طولانی تامین می کند .
    ۴) به اندازه کافی خواب و استراحت داشته باشید : خواب چشمه ای پر برکت برای رفع خستگی و استراحت جهت تجدید قوا و کسب انرژی می باشد . در قرآن نیز به ارزش اشاره شده است : اوست که ... خواب را مایه ی آرامش قرار داد . در روایات هم داریم که خواب سبب تسلط قوای ذهنی و استواری و قوت بدن است .
    ب) اصول روان شناختی شادی :
    ۱) روی امور مثبت تکیه کنید : به جای ایراد گرفتن ، اعتراض کردن ، سخنان منفی و قضاوت سریع در رابطه با دیگران بایستی سعی کنیم با برقراری امنیت و آرامش روانی و عاطفی و احترام به عقاید و نظرات طرف مقابل ، او را به تکرار رفتارهای مثبت تشویق نمائیم در این صورت موجبات شادی او را نیز فراهم کرده ایم .
    ۲) در زندگی اعتدال داشته باشید : اصولاً رعایت اعتدال و میانه روی در تمام ابعاد زندگی موجب یک زندگی سالم و پر نشاط می شود و بر عکس عدم اعتدال موجبات نابودی خانواده را فراهم خواهد کرد و در نتیجه بدبینی و دلزدگی ایجاد می کند . اگر نیازمندی های آدمی ارضاء نشود تعادل روحی انسان به هم خورد . و موجب اضطراب می گردد . در این میان غم و شادی هر دو از نیازهای روح انسان هستند .
    افراط و تفریط در غم و شادی نشانه نوعی بیماری روحی است و تعادل در آن نشانه سلامت روح می باشد .
    ۳) در زمان حال زندگی کنید : زندگی ، مثل آب رودخانه است کسی که در آن قدم می گذارد هر لحظه در گذر است ، زندگانی یک تحول دائمی است و تنها چیزی که محقق و مسلم است همین (( امروز )) است . کسانی که در حسرت به دست آوردن آرمانها و آرزوهای دراز شادی آور در آینده می سوزند ، از رفتارهای امروز خود که می تواند برایشان مسرت بخش باشد غافلند .
    ۴) خلاقیت داشته باشید : همه انسانها کم و بیش ذهن خلاق دارند مهم آن است که بتوانند آن را بکار گرفته و و از آن استفاده نمایند افرادی که قدرت خلاقیت خود را شکوفا نموده اند برای هر مساله و مشکل راه حلی پیدا می کنند و وقتی با حادثه ای ناگوار بر خورد می کنند با روشهای خلاق احساس بد و منفی خود را به احساس مثبت و خوب تبدیل می کنند آنها از هر فرصت استفاده می کنند تا شرایطی به وجود آورند که زندگی شان شاد و متفاوت باشد .
    موارد زیر در پرورش خلاقیت کمک می کند : مطالعه ، نوشتن داستان ، بازی با کلمات ، بازی با اعداد ، حل معما ، نقاشی ، صریح سوالات باز ، تمرکز حواس ، مثبت نگری ....
    ۵) در ابراز محبت رقابت داشته باشید : از اساسی ترین نیازهای روانی افراد – که همواره روان شناسان آن را در درجه ی اول اهمیت قرار می دهند برخورداری از محبت است . محبت ، در واقعیت زندگی ، عمیق ترین ، پایدارترین ، جدی ترین و در عین حال زیباترین معانی را دارد .
    در خانه ای که محبت حاکم است غلبه جویی و تسلط بر دیگری و فخر فروشی و توقعات خارج از اندازه وجود ندارد . برای اینکه زندگی شادی داشته باشید در ابراز محبت رقابت کنید .
    ۶) روحیه سپاسگذاری و قدردانی داشته باشید : برای پر فروغ نگه داشتن شمع محبت و صفا تنها انجام دادن وظیفه و محبت قلبی کافی نیست بلکه اظهار محبت و تشکر بسیار مهم است . اظهار (( عشق و قدردانی )) حتی می توان با به کار بردن کلمه ی متشکرم از او تقدیر به عمل آورید در این صورت امکان تکرار آن عمل بیشتر می شود از طرف دیگر او نیز یاد می گیرد عشق و محبت شما را جبران کند و به همین عمل نشاط و شادی به همراه دارد .
    ۷) برای خود دوست یابی کنید : یکی از نیازهای اساسی روان انسان دلبستگی و تعلق به گروه است انسانها در هر مرحله از رشد محتاج گروه یا دسته اند که به آن تعلق داشته باشند . زندگی حقیقی ، زیستن با مردم و شریک بودن در لذتها و شادی های آنان است و بزرگترین مجازات برای انسان زندان انفرادی است .
    ج) اصول اجتماعی شادی :
    ۱) روابط اجتماعی با نشاط داشته باشید : کسانی که به درستی مهارتهای عملی ارتباطات اجتماعی را فرا گرفته باشند دارای وسعت فکر و هوش و فراستی خواهند شد که در روابط درون خانواده نیز تأثیر گذاشته و قوه ی دور اندیشی و آینده نگری را در آنها تقویت می نماید .
    مهارتهای اجتماعی با نشاط نه تنها شروع و تداوم روابط متقابل مثبت با دیگران را فراهم می آورد بلکه توانائی نیل به اهداف ارتباط با دیگران را نیز در شخص ایجاد می کند و در نهایت باعث شادی درونی می گردد . عوامل ایجاد کننده ی روابط متقابل مثبت به قرار زیر می باشد : لبخند زدن – ادای احترام به دیگران خوب گوش کردن به سخنان دیگران همکاری و مشورت ، ظاهر آراسته داشتن و ...
    مهمترین ، زیباترین و شادی آورترین روابط اجتماعی ، برقراری روابط خویشاوندی و رخت و آمد با بستگان می باشد برقراری روابط خویشاندی باعث می شود افراد خود را در شبکه ی وسیعی از حمایت اجتماعی ببیند و عواطف خود را نسبت به هم اظهار کنند .
    ۲) در انجمن های خیریه عضو شوید :
    گستره ی حمایت از محدوده ی کوچک خانواده آغاز می شود خویشاوندان ، همسایگان ، شهروندان ، فقرا مسکینان ، یتیمان و ... را نیز می شود .
    این حمایت های اجتماعی لذتی به همراه دارد که همه ی وجود انسان را در بر می گیرد و علاوه بر اجر اخروی ، فرد به حد اعلای خوشی زندگی که با رضایت ، سرور ، خوشحالی و نشاط همراه است واصل می شود .
    ۳) حتماً اشتغالی برای خود داشته باشید . اشتغال همه ی جنبه های شادی از جمله عاطفه ی مثبت ، رضایت از زندگی و عزت نفس را تحت تأثیر قرار می دهد و به نوعی بهداشت روانی را ارتقاء می بخشد .
    ۴) اگر علم هم دارید باز هم مشورت کنید : هم اندیشی در حائل علاوه بر اینکه تصمیمات را پخته می سازد نوعی احترام و توجه به شخصیت دیگر از هم به حساب می آید و باعث شادی می شود .
    ۵) در مراسم شادی حضور داشته باشید : برای انسان روزها و موقعیت هایی شاد و فرح انگیز پیش می آید بعضی از این شادیها در واقع حالت شخصی و درونی است که بر روان او می گذرد ، اما برخی دیگر هم متناسب با دین و فرهنگ و آداب و رسوم می باشد و عمومی است از قبیل روزهای عید و میلاد ائمه و یا مراسم ازدواج .
    د) اصول معنوی شادی :
    ۱) در زندگی احساسی معنا کنید : از بهترین مصادیق معنا دادن به زندگی دین داری است دین بر زندگی معنا و مفهوم واقعی می بخشد ، چرا که معنا برخاسته از هدف زندگی است و اینکه ما در جستجوی خدا باشیم و همیشه خدا را احساس کنیم و در زندگی مان آنچه او می خواهد پیاده نماییم . در حقیقت همان پشتوانه را یافته ایم و به آن تکیه خواهیم کرد . بدین ترتیب همه ی وقایع و رویدادها در صفحات تقویم زندگی مان شرین خواهد بود .
    ۲) خدا با شماست ، با او ارتباط برقرار کنید : هدف نهایی زندگی ، خداست و تنها اوست که می تواند زندگی را برایمان معنی کند او تنها کسی است که به ما آرامش می دهد نشاط و شادی که در نتیجه ی ارتباط با خداست که دلها آرام می یابد .
    ۳) دعا کنید : در دعا نوعی رابطه ی عاطفی بین انسان و خداوند برقرار می شود و در مواردی این رابطه منحصر به فرد است زیرا بعضی از مشکلات را با نزدیکترین دوستان و اقوام نیز نمی توان در میان گذاشت ولی در دعا آنها را با خداوند در میان گذاشته دست به درگاه او بلند می کنیم و این خود عاملی برای برون ریزی عاطفی در ما می شود و به آرامش و نشاط درونی خواهیم رسید.
    ۴) با یک ذکر انس بگیرید : تکرار عبارت ، دعا یا واژه ای مثبت شیوه ای کهن برای پالایش و تحول ذهن است و (( تمرین معنوی )) نامیده می شود یعنی به جای آنکه اجازه دهیم ذهن روی مشکلات و عواطف گوناگون مکث کند و باقی بماند به تکرار واژه یا عبارتی بپردازیم که به ما کمک کند تا با ادراک عینی تر ، فلسفی تر و یا معنوی تر از واقعیت پیوند برقرار کنیم .
    ( رحیمی یگانه ، زهرا ، ۱۳۸۶ ، ۸۷ ۵۰ )
    الف) شادی : ابراهام لینکلن گفته است ، اغلب مردم تقریباً به همان اندازه ای شاد هستند که انتظارش را دارند در واقع آنچه که در زندگی برای ما رخ می دهد آن قدر تعیین کننده شادی ما نیست بلکه بیشتر نوع واکنش ما نیست به آن رخدادهاست که نقش تعیین کننده دارد . شاد بودن همیشه آسان نیست . شاد بودن می تواند یکی از بزرگترین مبارزات ما در صحنه زندگی باشد و گاه می تواند تمام پا فشاری ها ، انضباط فردی و تصمیماتی را که که برای برای فراهم آمده اسم مخدوش کند . معنای بلوغ قبول مسئولیت خویش و تمرکز برداشته ها به جای نداشته هاست .
    افکار و اندیشه های ما تعیین کننده میزان شادی های ماست برای شاد بودن برافکار شاد تمرکز کنیم . ( متیوس ، اندرو ، ۱۳۸۳ ، ۵۳ ۵۲ )
    ب) شاد بودن بدون شرط و پیش شرط :
    متأسفانه ما انسانها برای شاد بودن شرط و پیش شرط تعیین می کنیم تا زمانی که چنین هرگز نخواهیم بود . راز واقعی شاد بودن این است که از تمام لحظه های زندگی لذت ببریم ، لحظات شادمانه را شکار کنیم . هنر این نیست که آنان در روزگار خوش و زمان موقعیت و لحظه های شیرین شاد باشد و احساس شادمانگی کند بلکه هنر این است که انسان در اوج درگیریها ، سختی ها و مشکلات احساس شادی و شادمانی کند . آنانی که در جستجوی شادمانگی هستند هرگز آن را نخواهند یافت اگر انسان با تعیین شرط به جستجوی شادمانگی بپردازد اشتباه است .
    ( ولیزاده ، صمد ، ۱۳۸۱ ، ص ۱۲۴ – ۱۲۳ )
    ● خصوصیات آدم های شاد
    ۱) افراد شاد زندگی خود را تحت کنترل دارند ، محل کار و زندگی خود را انتخاب می کنند و حداقل تغییرات دلخواه را ایجاد می کنند .
    ۲) آدم های شاد به ارتباط میان مغز و بدن و نیز جسم و روح واقف هستند این افراد به هر دو توجه دارند .
    ۳) افراد شاد زندگی را میدان و صحنه ی برد و یا باخت تلقی نمی کنند .
    ۴) افراد شاد به زندگی به شکل آموزگار نگاه می کنند و هر شکستی را ، امیدوار نه جبران کنند .
    ۵) افراد شاد قدم به قدم با برنامه ریزی خود را به موفقیت می رسانند .
    ۶) افراد شاد بر هدف خود تمرکز می کنند و با یاد آوری شادیهای زندگی، احساس لذت می نمایند .
    ۷) آنها به آینده با دید خوب و مثبت می نگرند .
    ۸) اشخاص شاد می دانند که بعضی از اتفاق ها در زندگی از کف اختیار ما خارج است .
    ۹) افراد شاد همواره تلاش می کنند تا موفقیت های شغلی و کاری خود را بهبود بخشند .
    ۱۰) افراد شاد هدف های زندگی خود را مشخص کرده اند و بتوانند از توانایی خود حداکثر استفاده را ببرند .
    ( ماهوان ، سعید ، ۱۳۸۵ ، ۲۳ )
    ● نکاتی در مورد شاد زیستن
    ۱) انرژی درونی خود را از زیبایی هایی که شفا را احاطه کرده جذب کنید وقتی چنین کاری را انجام می دهید این پذیرش انرژی تبدیل به منبع نیرومندی در زندگی شفا می شود .
    ۲) این حقیقت باستانی را بنویسید و در طول روز تکرار کنید (( وقتی شادی را برای خودتان تقاضا می کنید همیشه از شما می گریزد وقتی شادی را برای دیگران بخواهید خودتان آن را خواهید یافت .
    ۳) به دامن طبیعت پناه ببرید . کوه پیمایی کنید و در ساحل قدم بزنید وقتی زمانی را به بهره بردن از زیبایی های طبیعت اختصاص می دهید این اعتقاد را کنار می گذارید که برای شاد بودن به کالاهای بیشتری نیاز دارید .
    ۴) بخشیدن بدون انتظار دریافت پاداش یا جایزه را تمرین کنید پاداش شما احساس آرامش و شادی است .
    ۵) به خاطر داشته باشید که هر اندیشه ی منفی درباره ی دیگران به خودتان باز می گردد و افکار منفی را با افکار مثبت جایگزین کنید در نتیجه آرامش و نشاط و اعتماد به نفس در شما افزایش می یابد.
    ( وین دبلیو ، دایر ، ۱۳۸۵ )
    ● نتیجه گیری
    با توجه به مطالبی که ذکر شد و انواع شادی و روشهای شاد زیستن مطرح گردید و اینکه ما انسانها خودمان بهتر از هر کسی می توانیم به شادمانه زیستن خود کمک کنیم و یک زندگی بسیار خوبی را برای خود و خانواده مان رقم بزنیم و همچنین ارتباطی که شادی با سلامتی دارد یک جسم سالمی داشته باشیم و از این دنیا و زیبایی هایش استفاده کنیم و بتوانیم لبخندی را بر لب دیگران هم بنشانیم و همه ها از نعمتهای خداوند بهترین استفاده را داشته باشیم . و با چهره ای خندان در جامعه خود فضای محبت ، صمیمت و دولتی را گسترش دهیم .
    ● پیشنهادات
    ۱) اگر شادی ، توکل به خدا ، اعتماد به نفس و خلاقیت و فعال بودن را در مردم نهادینه کنیم بسیاری از مشکلات مان حل خواهد شد .
    ۲) دستگاهها و سازمانهای مختلف بایستی در حوزه مسئولیت خود برای سبط و گسترش فرهنگ شادی برنامه های لازم را تدوین و برای اجرای آن برنامه ها به صورت جدی تلاش نمایند .
    ۳) تولید برنامه های شاد در صدا و سیما افزایش یابد و فلسفه ی شادمانگی دریافت برنامه ها مد نظر قرار گیرد که کمک شایان توجهی به نهادینه کردن شادی در جامعه خواهد داشت .
    ۴) ایجاد محیطی شاد با جوی شادمانه در محیط های کاری نه تنها بهره وری کارمندان را به صورت جدی افزایش می دهد . بلکه جو تفاهم ، همدلی و خلاقیت را هم افزایش می دهد .
    ۵) ضرورت برنامه ها و محیط شاد در دانشگاه ها و مدارس نیز دو چندان می باشد اگر می خواهیم نسلی خلاق با نشاط ، صبور ، انعطاف پذیر تربیت کنیم بایستی برای شادی آنها برنامه ریزی کنیم.

  4. 3 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #1113
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض ارتقاء هوش هیجانی نیاز امروز و حسرت فردا

    داخل دفتر کنار معاون دبیرستان نشسته بودم، بلکه آرامش از دست رفته اش را به او بازگردانم. زنگ آخر بود و دبیران در حال رفتن به کلاس ها بودند، هنوز سر و صدای دانش آموزان تمام نشده بود که ناگهان در باز شد و دانش آموزی برافروخته وارد شد. بی مقدمه و با لحن و تُنِ صدایی که مناسب دانش آموز و فضای مدرسه نبود معاونِ مدرسه را مورد خطاب قرار داد و گفت: «آقا این چه مدرسه ای است؟» و با عصبانیت دفتر خود را روی میز کوبید و گفت: «نگاه کنید چه بلایی سر دفتر من آورده اند. مگر مدرسه مسئول مراقبت از اعمال و اموال ما نیست؟» چنان برافروخته بود که نمی دانست چه می گوید و چگونه می گوید. معاون که بر عکس، روحیه ی آرام و با حوصله همیشگی اش به دلیل عمل جراحی فرزندش که فردا انجام می شد و دیر رسیدن یکی از سرویس ها که برای بار اول نیز نبود به هم ریخته بود و چهره اش نیز مؤید آن بود، تاب نیاورد و ضمن قطع کردن حرف او سرش داد کشید که وقتی او طرز صحبت با بزرگتر از خود را بلد نیست چگونه انتظار دارد به حرف او، حتی اگر منطقی هم باشد ترتیب اثر داده شود و چون اولین باری نیست که این گونه برخورد می کند، بهتر است به مدیر مدرسه مراجعه کند، تا ایشان ضمن توجه به حرف او به وضعیت رفتاری اش نیز رسیدگی کند. معاون مدرسه، تلفنی موضوع را به مدیر اطلاع داد و طبق نظر مدیر قرار شد وی جهت کسب آرامش، این زنگ به کلاس نرود و فردا همراه اولیاء خود به مدرسه بیاید.
    لحظاتی بعد وقتی نماینده آن کلاس برای بردن گچ به دفتر آمد موضوع را این گونه تعریف کرد: در اثر شوخی دو دانش آموز هنگام ورود به کلاس و برخورد آن ها با میز، دفتر دانش آموز مذکور به زمین افتاد و زیر پای آن ها خاکی شد و او به محض ورود به کلاس و دیدن دفتر خاکی خود، به شدت عصبانی شد و بدون هیچ درنگی به سمت رقیب درسی خود در میز پشتی، که چندی بود از او پیشی گرفته بود، رفت و با تندی و کلماتی نامناسب او را مورد خطاب قرار داد. اگر چه دانش آموز بی گناه عکس العملی نشان نمی داد او همچنان تاخت و تاز می کرد تا این که دبیر وارد شد و او را به آرامش دعوت کرد و وقتی او نتوانست بر خشم خود غلبه کند، دبیر به ناچار برای آرام کردن کلاس، او را اخراج کرد. لحظه ای تأمل کافی بود تا به خاطر آورم امسال فرصت حضور در کلاس های اول را نیافته ام. ولی نکته ای که توجه مرا جلب می کرد این بود که، کار این دانش آموز با مثالی که راجع به هوش هیجانی در کلاس های دیگر بیان کرده بودم شباهت زیادی داشت. از جابرخاسته تا به اتاقم بروم که پشت در دفتر، دانش آموز خاطی را دیدم که آرام و سر به زیر ایستاده بود. از او خواستم تا به اتاق من بیاید و او که انگار منتظر فرصتی بود تا از آن حال و هوا خارج شود به دنبالم راه افتاد. وارد اتاق شدیم و هنوز پشت میزم مستقر نشده بودم که بغضش ترکید. گریست و آرام شد و آرام سکوت را شکست و با صدایی گرفته گفت: «تقریباً همیشه همین طور است در اکثر مواقع برخوردهایی را انجام می دهم که باعث رنجش دیگران می شود و بعد از مدتی به خود آمده و درصدد جبران برمی آیم، که خیلی وقت ها تلاشم بی نتیجه می ماند. امروز هم طبق معمول مرتکب اعمالی شدم که شاید جبرانشان ممکن نباشد.»
    می دانستم که آقای شیخ عباسی معاون دبیرستان به خاطر بیماری فرزندش نگران است و این را چند روز قبل که شماره ی پدرم را برای مشاوره گرفتند فهمیدم، پس در چنین شرایطی حتی اگر حق با من باشد نباید با ایشان آن طور صحبت می کردم و از شما می خواهم همین امروز مراتب شرمندگی و عذرخواهی ام را به اطلاع ایشان برسانید. من تا امسال همیشه در زمینه درسی سَرآمد بوده ام و شاید به همین علت از این گونه رفتارهایم در مدارس قبلی چشم پوشی شده است. ولی در این جا دیگر کسی تحمل کارهایم را ندارد. دیگر خودم هم خسته شده ام، از اینکه عجولانه عملی را انجام می دهم که برای جبرانش مجبور به عذرخواهی باشم، عذاب می کشم! گر چه اقرار به اشتباه و عذرخواهی درگذشته برایم سخت نبود ولی در حال حاضر غرورم این اجازه را به من نمی دهد و همین اوضاع را برایم سخت تر می کند. حتی غرورم اجازه نمی داد تا برای رفع این مشکل از مشاور مدرسه کمک بگیرم ولی امروز... لحظه ای مکث کرد و سربه زیر انداخت و ادامه داد، ...می توانید کمکم کنید؟» دوست داشتم کمکش کنم ولی او لحظه های سختی را می گذراند و برای کمک به او لازم بود تا کمی حال و هوایش عوض شود. از او پرسیدم آیا فیلم catch me if you can را دیده است؟ پاسخ او منفی و در عین حال همراه با تعجب بود و ادامه دادم این فیلم که چندی قبل به همراه تفسیر آن از یکی از شبکه های سیما پخش شده است، ماجرایی واقعی از زندگی فردی شیاد و جاعل است که در طی سالیان متمادی در قالب حرفه های مختلف و تأثیر گذار ظاهر شده و به اندازه ای تواناست که همه او را در غالب نقش هایش پذیرفته و با او ارتباطی مطلوب برقرار می کنند و حتی وقتی در صحنه ای یک مامور امنیتی در چند قدمی دستگیری اوست، او ضمن کنترل و اداره کردن ترس و هیجان خود و برقراری ارتباطی مطلوب خود را مامور یک شبکه دیگر امنیتی معرفی کرده و وانمود می کند که فرد مجرم قبل از رسیدن آن ها فرار کرده است و برای چندمین بار می گریزد و همه اعمال فوق را نه تنها به کمک IQ (هوش شناختی)، بلکه با کمک EQ ( هوش هیجانی) بالای خود انجام می دهد.
    اینکه فردی موفق می شود به وسیله EQ بالای خود دیگران را فریب دهد نکته ی مثبتی نیست و متأسفانه عده ای از افراد بد با تکیه به این نیرو از دیگران سوء استفاده می کنند و جلوگیری از کار آنان نیز کار ساده ای نیست، ولی نکته ی مهم این جاست که حتی یک فرد بد می تواند با تکیه بر نیروی مذکور به گونه ای عمل کند که مورد قبول دیگران باشد. حال آنکه فردی همچون تو با IQ بالا و به رغم داشتن ذاتی خوب در برقراری ارتباط و تعامل با دیگران موفق نیست و در ذهن دیگران جلوه خوبی ندارد و این حاصل EQ پایین توست که خوشبختانه قابل ارتقاء است.
    حرفم را قطع کرد و گفت درباره هوش هیجانی چیز زیادی نمی دانم ولی اگر تا این حد مؤثر است می خواهم درباره آن بیشتر بدانم. اشتیاق شنیدن در او ایجاد شده بود و درنگ جایز نبود و من برایش از هوش هیجانی گفتم؛ از این که در حقیقت، هوش هیجانی چیزی در درون هر یک از ماست که تا حدی نامحسوس است. هوش هیجانی است که تعیین می کند چگونه رفتار خود را اداره کنیم، چگونه با مشکلات اجتماعی کنار بیاییم و چگونه تصمیماتی اتخاذ کنیم که به نتایج مثبت ختم شوند.
    افراد زیادی با IQ بالا وجود دارند که توانایی آن ها در اداره کردن رفتارشان و کنار آمدن با دیگران آن ها را محدود می کند و در مقابل افرادی با IQ متوسط در زندگی بسیار موفق عمل می کنند. پس می توان انتظار داشت دو نفر با IQ و تحصیلات یکسان درجات متفاوتی از موفقیت در زندگی را تجربه کنند و این ها نشانگر آن است که هوش هیجانی، عنصری بنیادی از رفتار انسان است که جدا و متفاوت از هوش شناختی (IQ) عمل می کند.
    هوش شناختی (IQ) از بدو تولد ثابت و یا دست کم ثبات نسبی دارد و هیچ فردی با یادگیری اطلاعات جدید باهوش تر نمی شود، ولی هوش هیجانی (EQ) مهارتی انعطاف پذیر است که به آسانی و در سنین مختلف قابل آموختن است. درباره مکانیسم آن می توان این گونه سخن گفت که حواس ما روزانه در معرض اطلاعات بسیار زیادی قرار می گیرند که این اطلاعات برای تجزیه و تحلیل به مغز وارد می شوند. قسمت های مختلف مغز برای اعمال خاص برنامه ریزی شده است. این احساسات از محلی به مغز وارد شده که برای رسیدن به مقصد خود، یعنی جلو مغز که برای تصمیم گیری و تفکر منطقی و پاسخی حرکتی برنامه ریزی شده است، باید مسیری را در مغز طی کنند.
    در میانه این مسیر از محلی عبور می کنند که در این محل واکنشی هیجانی نسبت به احساسات ایجاد می شود. این جا همان محلی است که با اتکا به آن بدون هیچ دلیل و علتی، به طور مثال، در یک نگاه شیفته فردی شده و یا از او متنفر می شویم و یا در مقابل صحبت و یا عملی که از دیگران سر می زند با او درگیری کلامی و یا فیزیکی پیدا کرده و بعد از مدتی کوتاه پشیمان می شویم. مغز طوری برنامه ریزی شده است تا از ما مخلوقاتی، هیجانی بسازد و این مسیر نشانه ی این امر و مؤید این نکته است که احساسات در تمام جنبه های رفتاری ما نقش دارند. بعد از ایجاد واکنش هیجانی در محل فوق، قسمت جلو مغز که مسئول تصمیم گیری و پاسخ گویی است، توان متوقف کردن هیجان فوق را ندارد ولی به طور پیوسته با این محل به رد و بدل کردن پیام می پردازد و این فرایند یعنی تبادل اطلاعات سرچشمه ی هوشِ هیجانی است. سلول های عصبی زیادی بین دو مرکز منطق و هیجان وجود دارند و مسیری را برای تبادل اطلاعات فراهم می کنند. هر چه بیشتر درباره آنچه احساس می کنیم فکر کنیم و با آن احساس کار مثبتی را انجام دهیم، این مسیر تبادل اطلاعات پیشرفته تر و رشد یافته تر خواهد شد. در بعضی افراد این مسیر ارتباطی مثل جاده ای شن ریزی شده است که حرکت و تبادل اطلاعات در آن کند و مشکل است و در مقابل افرادی قرار دارند که این مسیر در آن ها به اتوبان هموار و چند بانده تبدیل شده است که حجم زیادی از اطلاعات با سرعتی زیاد در آن مبادله می شوند و این ها همان افرادی هستند که هوش هیجانی بالایی دارند. در هوش هیجانی چهار مهارت به کار گرفته می شود که در دو گروه جای می گیرند. گروه اول شامل قابلیت های فردی و گروه دوم شامل قابلیت های اجتماعی است. قابلیت فردی از دو مهارت خود آگاهی و خود مدیریتی شکل گرفته و قابلیت اجتماعی شامل آگاهی اجتماعی (توانایی درک دیگران) و مدیریت رابطه است. خود آگاهی یعنی توانایی در درک صحیح و دقیق هیجان ها در لحظه وقوع و اینکه در وضعیت های متفاوت چه تمایلاتی وجود دارد و خود مدیریتی یعنی قدرت استفاده از «آگاهی از هیجان ها» جهت انعطاف پذیر ماندن و رهبری کردن رفتار به طور مثبت. همچنین آگاهی اجتماعی یعنی توانایی در حدس زدن هیجان های دیگران و فهمیدن احساس آن ها و مدیریت رابطه ی محصول سه مهارت اول و عبارت است از توانایی به کارگیری آگاهی از هیجان های خود و هیجان های دیگران در جهت برقراری و اداره ارتباطی مطلوب در رسیدن به هدف مورد نظر. قابل ذکر است که انسان ها با گذر عمر و در برخورد و روابط با دیگران به تدریج به درجات بالاتری از هوش هیجانی دست می یابند و یاد می گیرند چگونه ارتباطات خود را بهبود بخشند. ولی ممکن است در این گذر زمانی فرصت های زیادی را در زمینه های مختلف همچون تحصیل و شغل و ازدواج از دست داده باشند که شاید جبران بعضی از آن ها هیچگاه ممکن نباشند، ولی چنانچه انسان بتواند در سنین پایین تر با آموزش و تمرین به این توانایی دست یابد از فرصت ها بهتر استفاده کرده و کمتر حسرت خواهد خورد. و همه این ها نشان می دهد که فردی همچون تو که از IQ بالایی برخوردار است، با مدد EQ تا چه حد موفق تر خواهد شد.
    حرفم را قطع کرد و با نیشخندی گفت با این حساب من امروز و خیلی از روزها همه این اصول را زیرپاگذاشته ام و خوشحال می شوم تا با یادگیری و رعایت این اصول به ارتباطی مطلوب دست پیدا کنم. پس برایم از روش ها و راه های پیشرفت آن بگویید. هنوز لب به سخن نگشوده بودم که زنگ به صدا درآمد و من برای به ثمر رسیدن حرف هایم کتابی را در این زمینه به او دادم تا ضمن مطالعه ی آن، هفته ی آینده دوباره در این باره صحبت کنیم. او دست های مرا فشرد و در حالی که شوق و امتنان در دیدگانش موج می زد گفت: مطمئن باشید در مدت کوتاهی تغییرات زیادی در اعمال و رفتارم خواهید دید و دوان دوان رفت تا از سرویس جا نماند و من با فکر زود گذشتن این زنگ ضمن تکیه به پشتی صندلی نگاهی به ساعت اتاق انداختم و نزدیکِ ساعت، نوشته ای بیشتر از همیشه توجه مرا به خود جلب کرد که روی آن کلامی از مولای متقیان علی(ع) این گونه نقشن بسته بود «به هنگام خشم نه تنبیه، نه تصمیم و نه دستور» و در آن لحظه چقدر این جمله به دلم نشست و با خود اندیشیدم مطالبی که علم تجربی در طی سالیان دراز به مدد آزمون و خطا به آن دست می یابد به زیبایی و همچون دُرّی گرانبها در کلام ائمه و معصومین وجود دارد و ما از رمزگشایی آن غافلیم.

  6. 2 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #1114
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض هاله!؟

    هاله، تصویر کامل زندگی ما است. هاله در برگیرنده ی آگاهی ما است، همه ی افکار و احساسات و آگاهی ما از آن منشأ می گیرند. هاله شامل تمام تجربیات زندگی ما از لحظه ی تولد تا لحظه ی مرگ است.
    ● هـالهٔ نورانـی انسان
    میدان ظریف انرژی اطراف انسان هاله نام دارد. این انرژی حیاتی تجلی چند بعدی انرژی درخشان کیهانی است، که کالبد فیزیکی را در برگرفته، در آن نفوذ می کند و به آن حیات و معنا می بخشد.
    هاله، تصویر کامل زندگی ما است. هاله در برگیرنده ی آگاهی ما است، همه ی افکار و احساسات و آگاهی ما از آن منشأ می گیرند. هاله شامل تمام تجربیات زندگی ما از لحظه ی تولد تا لحظه ی مرگ است. همچنین هاله شامل همه ی خاطرات گذشته زندگی ما است، که از طریق سرنوشت )کارما (پیشاپیش معین شده است.
    هاله، کالبد زنده و چند بعدی آگاهی ما است، که افکار و احساسات واقعی را نشان می دهد، زیرا همواره به واقعیت درونی ما پاسخ می دهد. در واقع، وضعیت کالبدهای نامرئی، لایه های هاله ای و چاکراها می تواند به واسطه ی تجربیات ماو نحوه پاسخ ما به آنها، هر روز با روز پیش متفاوت باشد. با مشاهده ی ساختار و رنگهای هاله می توانیم اطلاعات مهمی درباره ی سلامت جسمی، عاطفی، ذهنی و روحی فرد کسب کنیم. رنگها بازتاب سلامت کلی هاله هستند. یک هاله ی سالم دارای رنگهایی شفاف، روشن و درخشان است. رنگهای کدر در هاله نشان دهنده ی مشکل یا بیماری هستند. محل و شدت گرفتگی و عدم کارآیی انرژی می تواند شدت و مرحله ی بیماری را نشان دهد.
    رنگها همچنین بازتاب وضعیت ذهنی و عاطفی ما هستند. مثلاً رنگ غالب زرد در هاله، یا تابش رنگ زرد قوی در کالبد ذهنی، نشان دهندهٔ تمایل به زندگی، تجربه و تفکر است. هاله از کالبدهای جداگانه و در عین حال مرتبط با آگاهی و لایه های انرژی اتری تشکیل شده است. چهار کالبد نامرئی آگاهی که مشخص کننده ی شخصیت، ادراک، روش زندگی و عواطف روحی ما هستند عبارتند از:
    کالبد اتری، کالبد عاطفی، کالبد ذهنی و کالبد معنوی
    همچنین هاله دارای هفت لایه ی مجزای انرژی است، که به نحو بنیادی با آنچه سیستم چاکرا می نامیم و در طول نخاع قرار گرفته است در ارتباطند. اصولاً تفاوت بین لایه ی هاله ای و یک کالبد هاله ای این است:
    « یک کالبد هاله ای، کالبدی از شعور و آگاهی است. یک لایه ی هاله ای نمود فعالیت چاکرا در هاله است.»
    ● چهار کالبد نامرئی هاله نورانـی انسان
    ۱) کالبد اول: کالبد علّی / کالبد معنوی
    کالبد معنوی، کالبد آگاهی همراه با مسیر واقعی معنوی و خط مشی زندگی ما است. کالبد معنوی والاترین سطح توانایی بالقوه و بازتاب توانایی ما برای آشکار ساختن استعدادهای بالقوه روحی در زمین است. اصل و بنیاد واقعیت وجود ما، ابراز « وجود » است، واین علت نهایی هستی ما است. کالبد معنوی که کالبد علّی نیز نامیده می شود، بالاترین نوسان را در بین کالبدهای هاله ای دارد. بسته به میزان تکامل روحی ما، این کالبد می تواند تا فاصله ۹۰ سانتیمتری از کالبد فیزیکی وسعت داشته باشد. کالبد معنوی، سفید رنگ و درخشان است و حاوی ماهیت واقعی روحی ما است. « آگاهی علّی در رابطه با ماهیت موضوع است، در حالی که آگاهی ذهنی جزئیات موضوع را مطالعه می کند. کالبد علّی نشانگر ماهیت ماده و علل واقعی نهفته در پس توهم ظاهر است سطح علّی دنیای واقعیت ها است و با ماهیت و طبیعت بنیادی چیزها در ارتباط است. شفابخشی در این سطح قویتر از کالبد ذهنی است. »
    ۲) کالبد دوم: کالبد ذهنی
    کالبد ذهنی یک نقشه ی کلی از پتانسیل روحی ما است. به هر حال این پتانسیل ( توان بالقوه ) برای بروز و به مرحله ی تجربه در آمدن، نیاز به طرح های انرژی دارد. این طرح های انرژی به صورت افکار ( آگاهانه و ناخودآگاه ) در کالبد ذهنی ذخیره شده اند. طرح های ذخیره شده در کالبد ذهنی، چارچوب مشخصی را برای بروز شخصیت درونی ایجاد می کنند. « خود »، اندیشه های واقعی را از طریق کالبد ذهنی بیان می کند و آشکار می سازد. کالبد ذهنی به صورت یک نور زرد طلایی دیده می شود که از ناحیه سر و شانه ها می تابد و اطراف تمام بدن گسترش می یابد. وقتی فرد روی یک فرآیند ذهنی تمرکز می کند، کالبد ذهنی بزرگتر و روشن تر می شود. کالبد ذهنی که تا فاصله حدود ۳۰ سانتیمتر از بدن امتداد دارد، افکار را به کالبد عاطفی انتقال می دهد، که نسبت به افکار، واکنشهای عاطفی نشان می دهد، مانند عشق، ترس، شادی، خشم و غیره. یک کالبد ذهنی متعادل برای انسان، روشنی و هدایت به ارمغان می آورد.
    ۳) کالبد سوم: کالبد عاطفی / اثیری
    کالبد عاطفی نسبت به کالبد اتری سیال تر و دارای نوسان بالاتری است. کالبد عاطفی که بازتاب کیفیت و شدت عواطف است، به صورت ابرهایی رنگین و متحرک دیده می شود. در هنگام ضربه و شوک به نظر می رسد که این بخش ناگهان از وجود ما بیرون می پرد، و نوعی « بی حسی عاطفی » ایجاد می کند، که به ما فرصت می دهد تا به تدریج خود را با حادثه تطبیق دهیم. کالبد عاطفی که کالبد اثیری نیز نامیده می شود، جایگاه عواطف ما است. کالبد عاطفی پل بین ذهن و کالبد فیزیکی است. انرژی عاطفی ما بر ترسها، امیدها، عشقها و دردهای ما حاکمیت دارد. کالبد عاطفی، شدت و طبیعت بروز شخصیت فرد را در سطح فیزیکی کنترل می کند. کالبد عاطفی ( کالبد اثیری ) نمایشگر آرزوها، خلقیات، احساسات، تمایلات و ترسهای ما است. « خود » عاطفی، بیان « خود » ذهنی ما است. کالبد عاطفی بیان کالبد ذهنی است. گرفتگی عاطفی مانع آشکار شدن و شفافیت افکار و خط مشی در کالبد فیزیکی می شود.
    انرژی کالبد عاطفی بر کالبد اتری تأثیر می گذارد، که آن هم به نوبه ی خود بر کالبد فیزیکی تأثیر دارد.
    ۴) کالبد چهارم: کالبد اتری
    کالبد اتری به صورت رنگ یا سایهٔ آبی خاکستری دیده می شود و تقریباً به فاصله ۵/۲ سانتی متر از کالبد فیزیکی وسعت دارد. کالبد اتری مسؤول انتقال انرژی حیاتی از میدان انرژی کیهانی به کالبد فیزیکی است. کالبد اتری از ماده ی اتری یا نامرئی تشکیل شده است و طرح بنیادی کالبد فیزیکی را تشکیل می دهد. هر سلول کالبد فیزیکی، یک قرینه ی اتری دارد. کالبد اتری به عنوان یک فیلتر نیز عمل می کند. انرژی کیهانی از طریق کالبد معنوی، ذهنی، عاطفی و اتری به جسم فیزیکی می رسد. کالبد اتری، سطح حد واسط بین کالبد فیزیکی و سایر کالبدهای نامرئی هاله است. هرگاه جریان انرژی قطع شود، کالبد فیزیکی دچار اشکال می شود و اگر این عدم تعادل تصحیح نشود، بیماری در کالبد فیزیکی نمودار می شود. هر یک از کالبدهای نامرئی هاله، با سایر کالبدها در ارتباط است.
    Last edited by aligol172; 30-06-2011 at 13:33.

  8. 3 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #1115
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض روانشناسی ادراک

    ادراک را فرایند آگاه شدن از اشیا ویژگی ها و رابطه ها از طریق اندام های حسی تعریف کرده اند. در واقع ادراک یعنی تفسیر شدن اطلاعات حسی برای معنی بخشیدن به آنها.
    ● نگاه کلی
    ـ فرآیند تفسیر داده های حسی چگونه است؟
    ـ ایشان چگونه رنگ ها شکل ها ، فاصله ها و حرکت ها را از هم تشخیص می دهد؟
    ـ چگونه یک داده حسی در دو موقعیت متفاوت تفسیرهای متفاوتی پیدا می کند؟
    ـ چگونه یک داده حسی در دو موقعیت متفاوت تفسیرهای متفاوتی پیدا می کند؟
    اطلاعاتی که توسط سیستم های حسی به مغز ارسال می شوند جدا جدا و متفاوت از هم هستند ولی آنها در فرآیند پردازش ادراکی (perception) در مغز یکپارچه شده و با تجربه های گذشته مورد مقایسه قرار می گیرند و بدین ترتیب یک احساس خاص معنی و مفهوم پیدا می کند (دریافت ادراکی) و سپس این ادراک ها برای شناخت جهان بکار می روند. در بررسی ادراک همواره دو مسئله کلی مطرح بوده است. یک دستگاه ادراکی پس از دریافت احساس ها باید معین کند که در آن چیست؟" و "در کجا قرار دارد؟" جواب به این سوال ها در محدوده دو موضوع "بازشناسی" (Recognition") و "مکان یابی" (Localization) قرار می گیرد و نظام ادراکی باید به انها جواب دهد.
    ● ارتباط احساس با ادراک
    این موضوع که در فرآیند ادراک احساس ها تفسیر می شوند ممکن است به این شکل مورد تفسیر قرار گیرد که آنها جدا و چیزی متفاوت از هم هستند ولی باید گفت که انها از هم جدا نیستند و به نظر می رسد که این دو تجربه بخش هایی از یک طیف (پیوستار) می باشند. از طرف دیگر آنها چیزهایی متفاوت از هم نیز هستند. اگر چه در ادراک همیشه محتوی حسی وجود دارد با این حال آنچه ادراک می شود متاثر از آمایه و تجربه های پیشین است؛ به نحوی که ادراک را باید چیزی فراتر از ثبت محرک های موثر بر سیستم حسی ۹۰ به شمار آورد. به بیان دیگر احساس و ادراک از این جهت که هر دو با محرک های حسی (اطلاعات حسی) سروکار دارند؛ با یکدیگر ارتباط دارند و از آن جهت روش های متفاوتی را بکار می برند از هم متفاوت می شوند.
    ● فرایندهای ادراکی
    ▪ بازشناسی
    یکی از عمده ترین فرآیندهای ادراکی "بازشناسی" است. بازشناسی یعنی "منتسب شدن یک محرک (احساس) به یک مقوله" اینکه شنیدن صدای زنگی را در یک موقعیت به صدای زنگ تلفن منتسب می کنیم و یا دیدن چراغ قرمزی را به چراغ قرمز تابلو راهنمایی و رانندگی منتسب می کنیم و نه چراغ قرمز ماشین آتش نشانی یک فرآیند بازشناسی است. در فرآیند بازشناسی ویژگی های زیادی را از شی یا محرک در نظر می گیریم. این ویژگی ها عبارتند از "شکل ، اندازه ، رنگ ، بافت و وضعیت قرار گرفتن" با این حال ویژگی "شکل" نقش اصلی را در بازشناسی ایفا می کند.
    فرآیند بازشناسی فقط به شناخت اشیا و محرک از هم منجر نمی شود بلکه پس از انتساب بسیاری از ویژگی های بیان نشده و پنهان مانده را نیز استنباط می شود. این چراغ قرمز راهنمایی و رانندگی؛ پس باید متوقف شویم یا این یک پیراهن است پس باید از پارچه درست شده باشد و نه فلز یا هر چیز دیگر.
    ▪ مکان یابی
    دیگر فرآیند ادراکی "مکان یابی" است. به کمک فرایند مکان یابی دستگاه ادراکی می تواند جایگاه اشیا و محرک ها را در جهانی سه بعدی تشخیص دهد. به کمک مکان یابی است که ادراک می کنیم که چراغ قرمز راهنمایی و رانندگی در چهارراه اول قرار ندارد بلکه آن در چهارراه بعدی قرار دارد؛ پس لازم نیست توقف کنیم. در مکان یابی با سه موضوع اساسی یعنی "جداسازی اشیا ، ادراک فاصله و ادراک حرکت" سروکار داریم. از طریق جداسازی شکل و زمینه از هم جدا می شوند و از طریق ادراک فاصله عمق و فاصله اشیا را ادراک می کنیم و از طریق ادراک حرکت ثبات یا متحرک بودن و سست حرکت اشیا و محرک ها را می شناسیم.
    ▪ ثبات ادراک
    یکی از فرآیندهای ادراکی که تکمیل کننده فرایندهای بازشناسی و مکان یابی است "ثبات ادراک" (Perceptionconstancy) می باشد؛ ثبات ادراک عبارت است "از ثابت نگهداشتن ظاهر اشیا به رغم متغیر بودن آنها" ثبات ادراکی کمک می کند که رنگ ها شکل ها ، مکان ها ، اندازه ها و هر چیز دیگر به همان صورتی که در جهان هستند بازنمایی و ادراک شوند. با این وجود ثبات ادراکی همراه با خطایی نیز است. خطاهایی که می توان آن را "خطاهای ادراکی" نام نهاد.
    ▪ ارتباط با ادراک
    فرآیندهای ادراکی مستلزم توجه است و توجه مستلزم انتخاب کردن. برای مثال برای بازشناسی یک شی قبل از هر چیز باید توجه بر آن متمرکز شود، اما بیشتر اوقات انسان با سیل عظیمی از محرک ها (که توسط اندام حسی دریافت و ارسال می شوند) روبرو است که امکان توجه به همه آنها برای بازشناسی وجود ندارد؛ بنابراین باید انتخاب کنیم. بطور کلی ، افراد محرکی برای ادراک کردن انتخاب می کنند که با موقعیت و وضعیتی که در آن قرار دارند متناسب باشد. برای مثال موقع خواندن یک مقاله بیشترین توجه به جملات آن مقاله معطوف است و نه صدای ماشینی که از خیابان در حال عبور است (بعضی مواقع اصلا وجود محرکی دیگر در اطرافیان را متوجه نمی شویم) این فرآیند که به ادراک کمک می کند "توجه انتخابی" (Selective Attention) نام دارد.
    ▪ فیزیولوژی ادراک
    یافته های تحقیقاتی (بویژه بر روی قطعه پس سری مغز که جایگاه حس و ادراک بینایی است) نشان داده اند که فرآیندهای ادراکی در نواحی متفاوتی به اجرا در می آیند. برای مثال در ادراک بینایی فرآیند بازشناسی اشیا در اختیار بخشی از دستگاه بینایی شامل ناحیه گیرنده بینایی مغز و قسمتی تحتانی قشر مخ می باشد؛ در حالی که فرایند مکان یابی اشیا در ناحیه گیرنده بینایی مغز و قسمتی فوقانی مغز انجام می پذیرد. از طرف دیگر تحقیقات نشان داده اند که ویژگی هایی که برای بازشناسی بکار می روند در اختیار سلول های عصبی متفاوتی هستند و این بدین معنی است که نوعی تقسیم کار در مغز وجود دارد که در آن هر ناحیه وظیفه ای تخصصی را بر عهده دارد.
    ▪ رشد ادراک
    این موضوع که آیا انسان توانایی هایی ادراکی را به ارث می برد (فطری بودن) یا در طول زمان می آموزد (اکتسابی بودن)؟ توجه بسیاری از دانشمندان علوم رفتاری را به خود جلب کرده است. در این بین عده ای بر نقش کامل وراثت و عده ای بر نقش کامل آموزش تاکید کرده اند. با این حال امروزه هیچ کس تردیدی ندارد که وراثت و آموزش هر دو بر ادراک تاثیر می گذارند؛ کودک با مجموعه ای از فرایندهای ادراکی وراثتی بدنیا می آید ولی اگر محیط او محدود کننده باشد؛ فرایندهای ادراکی به درستی و بطور کامل رشد نخواهد کرد و ادراک کودک مشکلاتی مواجه خواهد بود.
    Last edited by aligol172; 30-06-2011 at 13:33.

  10. 2 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #1116
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض وقتی که ذهن ما را گول میزند!

    ذهن آدمی پیچیده ترین پدیده در آفرینش است. شاید به همین خاطر است که هر گروه از روان شناسان تنها توانسته اند به یک جنبه از ماهیت ذهن بپردازند. گروهی از آنها در مورد فرایندهای عاطفی مثل غمگینی، شادی، ترس و دیگر هیجان های بشری مطالعه کرده اند و این فرایندها را پایه دیگر کارهای ذهن دانسته اند.روان شناسان شناخت گرا می گویند «خطاهای شناختی» آن قدر قدرت دارند که می توانند حال و روز ما را سیاه کنند.
    «نه! حتما یه چیزی بود که به ام سلام نکرد... ببین من چقدر بدبختم که اینم دیگه به ام سلام نمی کنه!»، «همش دعوا، دعوا، دعوا؛ فایده نداره این دوستی وقتی همیشه توش فقط دعوا باشه»، «چه فایده که به ام جایزه دادن و تقدیر کردن؟ اینا فقط به خاطر منافع خودشون این کارو کردن»، «نمره ام شده ۱۶، من تو تمام این ۱۳ سالی که درس خوندم همیشه نمره ام از ۱۷ بالاتر بوده، فاجعه است».
    شاید شما هم وقتی حالتان بد بوده است، در مورد دوستانتان، خودتان و حتی جهان این جور فکر کرده اید. عده ای از روان شناسان به نام شناخت گرا ها معتقدند که شما به این خاطر که حالتان بد است این فکرها را نمی کنید بلکه این فکرها هستند که حالتان را بد می کنند. آنها به این فکرها می گویند «خطاهای شناختی» و چندین دسته از آنها را شناسایی کرده اند.
    ذهن آدمی پیچیده ترین پدیده در آفرینش است. شاید به همین خاطر است که هر گروه از روان شناسان تنها توانسته اند به یک جنبه از ماهیت ذهن بپردازند. گروهی از آنها در مورد فرایندهای عاطفی مثل غمگینی، شادی، ترس و دیگر هیجان های بشری مطالعه کرده اند و این فرایندها را پایه دیگر کارهای ذهن دانسته اند.
    گروهی دیگر خودشان را راحت کرده اند و فقط آن چیزهایی که نمود فرایندهای ذهنی است و می توانستند ببینند یعنی رفتارها را مطالعه کردند. اما یک گروه دیگر هم هستند که در دهه های اخیر خیلی سروصدا کرده اند. آنها از استعاره کامپیوتر برای مطالعه ذهن استفاده می کنند.
    کامپیوتر هم که می دانید کاری بلد نیست جز پردازش اطلاعات. این گروه آخر از اساتید که به روان شناسان شناخت گرا معروف هستند، معتقدند که پایه همه درد و مرض های روانی را هم باید در همین پردازش های شناختی ذهن جست وجو کرد؛ البته پردازش هایی که از لحاظ منطقی غلط است.
    روان شناسان شناختی که وقتی پا به کلینیک های روان شناختی گذاشتند اسمشان شد «شناخت درمانگر» به مراجعانشان می گویند چیزی که آنها را ناراحت کرده است برداشت غلطشان از واقعیت است و نه خود واقعیت.
    البته این حرف را صدها سال پیش فیلسوفان رواقی زده بودند اما کسانی که توانستند این برداشت های غلط را طبقه بندی کنند، روی آن تحقیق کنند و با تغییرشان حال و روز مراجعانشان را عوض کنند، کسانی نبودند جز شناخت درمانگران اواخر قرن بیستم.
    ● زوج طلایی شناخت درمانگری؛ الیس و بک
    شما هم اگر اهل مطالعه کتاب های ساده روان شناسی باشید، در سال های اخیر نام آلبرت الیس و آرون تی بک را روی جلد کتاب های ترجمه شده دیده اید. این دو که هنوز هم سر و مر و گنده دارند تحقیق می کنند و بیمار درمان می کنند، از شناخته شده ترین شناخت درمانگران دنیا هستند.
    الیس آدم خوش مشربی است. این را، هم می شود از شوخی ها و حاضرجوابی های توی مصاحبه هایش فهمید و هم از اجزای نظریه اش که به نام عجیب و غریب درمان «عقلانی عاطفی» مشهور است. آلبرت می گوید کل این بدحالی شما از یک زنجیره ساده ABC حاصل شده است. A همان رویداد هاست و C واکنشی که ما به رویداد ها نشان می دهیم. تمام حرف الیس توی ۲ تا چشم خالی حرف B خوابیده است. او می گوید B یا باورهای ما میانجی بین رویدادها و واکنش ما هستند. متوجه نشدید؟ به این مثال توجه کنید:
    شبی پنجره خانه شما ناگهان به هم می خورد. اگر شما فکر کنید دزد آمده است احتمالا می ترسید، حالت دفاع یا گریز رویمان به دیوار می گیرید و در واکنش به آمدن دزد یک کاری می کنید. اما اگر بیندیشید که گربه ملوس توی کوچه امشب ترجیح داده به جای پریدن روی اتومبیل همسایه و بیدار کردن همه اهل کوچه با صدای دزدگیر، فقط شما را با صدای پنجره بیدار کند، شما به خواب ناز خود ادامه می دهید. البته باورها از این فکرهای ساده عمیق ترند، اما نمودشان در ذهن، همین فکرها هستند.
    آرون تی بک اما انگار کمی از الیس پیچیده تر و باکلاس تر فکر می کند. او می گوید این فکرهای منفی که الیس می گوید ۳ نمونه اند: فکرهای منفی در مورد خود، فکرهای منفی در مورد جهان اطراف و فکرهای منفی در مورد آینده. به این ۳ تا هم می گوید: «سه گانگان شناختی». او بیشتر از بقیه بیماری های روان شناختی روی افسردگی و «فرض های شناختی افسردگی زا» کار کرده است.
    فرایندهایی که ما به آنها می گوییم «تحریف یا خطاهای شناختی»، بیشتر از نظریه بک گرفته شده اند.
    ● ۱۰ نافرمانی!
    لازاروس یک کتاب دارد به نام «لطفا یک دقیقه این ۴۰ فکر سمی را کنار بگذار». همان ۴۰ فکر سمی را هم می توان با کمی پس و پیش در این خطاهای شناختی جا داد. در واقع خطاهای شناختی، الگوهایی هستند که ممکن است ما آنها را مرتب در ذهنمان تکرار کنیم بدون اینکه به غلط بودنشان واقف باشیم. این فکر ها اگر زیاد در ذهنمان تکرار شوند می توانند ما را به افسردگی، احساس تنهایی، اضطراب، عزت نفس پایین و حتی پرخاشگری سوق دهند.

  12. 2 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #1117
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض آیا ثروتمند شدن به IQ بالا نیاز دارد؟

    راستش را بخواهید برای سرو سامان دادن به اوضاع مالی خود حتما نباید نابغه باشید. این یکی از نتایج تحقیقات جدید در زمینه هوش و تمکن مالی است. هرچند مطلب زیر نتیجه تحقیقاتی در آمریکا و در آن به مشکلات ورشکستگی ، کارت اعتباری و مالیاتی که از جمله مسائل معمول مالی و اقتصادی آمریکاییان است اشاراتی شده است، اما بدون در نظر گرفتن این موارد و با توجه به اینکه این شیوه زندگی در ایران نیز آغاز شده است، میتوان از توصیه ها و نکته سنجیهای موجود در آن بهره مند شد.
    راستش را بخواهید برای سرو سامان دادن به اوضاع مالی خود حتما نباید نابغه باشید. این یکی از نتایج تحقیقات جدید در زمینه هوش و تمکن مالی است که در طی آن با بررسی هزاران تن از اشخاص در دهه ۵۰ عمر، نشان میدهد که افرادی که دارای بهره هوشی یا IQ متوسط تا پایین هستند در پس انداز مالی به اندازه افرادی با IQ بالا موفق هستند. در عین حال، احتمال اینکه افراد باهوش درگیر مشکلات مربوط به کارت اعتباری شوند بیشتر است.
    به گفته جی زاگورسکی (Jay Zagorsky) نویسنده این تحقیق و از دانشمندان محقق در زمینه منابع انسانی در دانشگاه اوهایو :" اگر من شخصی با هوش اندک باشم، نباید تصور کنم که برای پس انداز مالی، در هیچ زمینه یا شکلی ناتوان هستم و بالعکس، اگر دارای بالاترین بهره هوشی هم باشم، نباید تصور کنم که دارای ویژگی یا مزیت خاصی هستم."
    ▪ من اهمیتی به میزان IQ شما نمی دهم شما میتوانید موفق شوید.
    ـ توجه به این نکته بسیار اهمیت دارد که این تحقیق در میان ۷۴۰۳ تن از افراد نسلی خاص متولدین سالهای ۱۹۵۷ تا ۱۹۶۴ و اطلاعات مالی/اقتصادی آنان از سال ۲۰۰۴ انجام گرفته است. این احتمال وجود دارد که یک گروه سنی دیگر، عادات اقتصادی دیگری داشته باشد. از طرفی این تحقیق منکر این عقیده نیست که هوش بالاتر با درامد بیشتر همراه است، نشده است. این تحقیق از این جهت متفاوت است که در آن به بررسی ارتباط میان هوش و دو عامل دیگر پرداخته شده است:
    ـ ثروت یا ارزش خالص که از تفاضل دارائیها و بدهیها حاصل میشود. زاگورسکی برای رسیدن به این رقم، سرمایه، حقوق ماهیانه، اموال نقد، سهام و هرگونه مال با ارزش را جمع بسته و سپس تمام دیون و بدهی ها را از آن کم میکند.
    ـ تنشهای مالی که با سه پرسش مشخص میشوند: آیا دارای کارت اعتباری که تا سقف آن استفاده شده باشد هستید؟ آیا در پنج سال گذشته قسط پرداخت نشده یا قسطی که دو ماه دیر شده باشد داشته اید؟ آیا تا کنون اعلام ورشکستگی کرده اید؟
    زاگورسکی عوامل خارجی موثر بر ثروت، از جمله تحصیلات، طلاق، ارثیه، سیگار کشیدن و سلامت روانی &#۱۵۰;اعتماد به نفس و توانایی کنترل خواسته های نا معقول را نیز درنظر گرفته است و با شگفتی متوجه شده است که:
    ـ در حالی که احتمال بالا بودن درآمد اشخاصی با IQ بالاتر از متوسط سه بار بیشتر از افراد دارای IQ زیر متوسط است، اما احتمال اینکه ثروت خالص گروه اول بیشتر از گروه دوم باشد تنها ۱.۲ برابر است. به عبارت دیگر، تعداد اشخاصی که با بهره هوشی کمتر از متوسط دارای درآمد بالا باشند اندک است، اما تعداد نسبتا زیادی از آنان "ثروتمند" هستند.
    ـ میزان بهره هوشی، کم یا زیاد، نقش عمده ای در ثروت خالص ندارد. ثروت خالص گروه دارای بهره هوش متوسط در گروه مورد بررسی معادل ۱۸.۶ ماه از درآمد آنان است و ثروت خالص گروه باهوش &#۱۵۰;با IQ ۱۲۵ و بالاتر تنها اندکی بیش از ۲ سال حقوق آنان است.
    ـ درآمد متوسط موارد مورد بررسی با بهره هوشی ۱۰۵ با درآمد متوسط افراد دارای IQ ۱۱۰ برابر است اما این گروه ثروت خالص بیشتری دارند.
    ـ اوج احتمال بروز مشکلات اقتصادی در گروهی است که دارای بهره هوشی نزدیک ۱۰۰ هستند. زاگورسکی میگوید :" من تصور میکردم که افراد باهوشتر دارای ثروت بیشتری باشند و خوب، فکر میکردم چنن افرادی اشباهات کمتری مرتکب میشوند...فکر کردم که نکند دچار اشتباه شده باشم." اما هیچ اشتباهی صورت نگرفته بود.
    به گفته شرمن دی. هانا (Sherman D. Hanna) اقتصاددانی که در دانشگاه اوهایو تدریس میکند و گزارش زاگورسکی را مطالعه کرده است، این تحقیق به بررسی فاکتورهایی که میتوانند تاثیر فراوانی بر تمایل فرد به پس انداز داشته باشند، نپرداخته است. افراد دارای بهره هوشی بالا مشاغلی با درآمد و مزایای خوبی دارند و به دلایل متعدد در زمینه مالی احساس امنیت میکنند. یا اینکه این افراد هم مانند دیگران دوست دارند تمام درآمد خود را خرج کنند.
    هانا میگوید : از نظر یک اقتصاددان، هدف بالا بردن ثروت خالص نیست بلکه هدف باید بالا بردن میزان رضایت فرد از پول و دیگر منابع مالی خویش باشد. پس این تفاوت میتواند دلیل موجهی داشته باشد." همکاران دانشگاهی زاگورسکی هم چنین نظری دارند. آنها میگویند :" ما بسیار "ثروتمندیم". چون مجبور نیستیم ساعات متمادی کار کنیم و میتوانیم بر روی هر پروژه ای که بخواهیم کار کنیم."
    هانا درباره قسطهای پرداخت نشده یا معوق نیز چنین توضیح داد که افراد دارای بهره هوشی پایین و درآمد پایین به احتمال فراوان کارت اعتباری نداشته و یا کارتهایی با سقف خرید پایین دارند و به همین دلیل از نظر اقتصادی محتاط ترند. از طرف دیگر دانشجویان بسیار باهوش این استاد با اطمینان از درآمد بالای آینده خود، دست به ریسکهای بزرگ مالی زده اند یا به امید شغل پردرآمد آینده، در یک سفر خارجی تا نهایت سقف کارت اعتباری خود را خرج کرده اند.
    هانا یادآوری میکند که نمونه های مورد بررسی در این تحقیق بسیار اندک بوده است زیرا در کل ۲.۳% از کل جمعیت دارای بهره هوشی ۱۳۰ و بیشتر هستند که در این تحقیق در حدود ۱۷۰ نفر بوده اند. بهره هوشی ۱۴۰ و بیشتر نیز تنها در ۱% کل جمعیت دیده میشود.
    با این وجود، این تحقیق در اثبات اینکه اصول ابتدایی مدیریت مالی بسیار ساده بوده و برای اشخاص دارای حداقل هوش نیز قابل اجرا هستند، کار خوب و موثری انجام داده است.

  14. 2 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #1118
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض خطاهای شناختی

    امروزه بسیاری از افرادا در سیر تفکر خود به دلیل عدم آشنایی با اصول تفکر منطقی و صحیح ، ناخواسته دچار خطای شناختی می شوند. عدم اطلاع از خطاهای شناختی ورطه ای بسیار خطرناک و سهمگین می داند. شاید بسیاری از گرفتاری های مردم ما به دلیل آلوده بودن افکار ما به این نوع خطا ها باشد. به نظر می رسد افسردگی ، بی قراری ، رقابت های ناصحیح، خشونت، پرخاشگری و بسیاری از رفتارهای غیر عادی ما بی ارتباط با خطاهای شناختی نباشند.آلبرت الیس روان شناس معروف این خطاها را شناسایی و در قالب ده خطای شناختی معرفی نموده است. انسانهایی که تفکر غیر منطقی دارند و یا خطاهای شناختی در افکارشان هویدا است، در بسیاری از موارد اطلاع چندانی از این خطاها ندارند. شاید عدم اطلاع، باعث آلودگی این افکار با خطاهای شناختی می شوند. در این نوشتار سعی بر آن است که خطاهای شناختی به صورت ساده و در قالب مثال های روشن و واضح بیان شوند. امید است بسیاری از نگرانی ها، حالات و افکار نامطلوب که در پشت این خطاهای شناختی وجود دارند، با اطلاع رسانی از بین بروند.
    ● خطای اول : تفکر همه یا هیچ
    در این نوع افکار قانون همه یا هیچ حاکم است . فرد یک رفتار، فکر، موفقیت ، ، پدیده یا موضوع را کلا سفید یا سیاه می بیند. هر چیز کمتر از کامل ، شکست بی چون و چراست. عدم قناعت به مقدار و یا بخشی از یک کار ، یک فعالیت و یا یک امتیاز ، آنها را از مزایای آن امر محروم می کند. به طور مثال عده ای این نوع تفکر را دارند که یا باید فلان ماشین را داشته باشند یا اصلا هیچ ماشینی را نمی خواهند. این نوع تفکر در بسیاری از قسمت های زندگی دیده می شود. در مثالی دیگر مدرس دانشگاه بیان می دارد که اگر این تعداد دانشجو بود و با این شرایط به طور مثال من این درس را خواهم داد. در مثال دیگر خانمی که رژیم لاغری گرفته بود، پس از خوردن یک قاشق بستنی گفت: برنامه لاغری من دود شد و به هوا رفت. با این طرز تلقی به قدری ناراحت شد که یک ظرف بزرگ بستنی را تا به آخر نوش جان کرد.
    ● خطای دوم : تعمیم مبالغه آمیز
    افرادی که این نوع خطا را در افکار دارند حقایق زندگی را پررنگ تر از مقدار واقعی آن می بینند. شدت و مقدار واقعی خیلی کمتر از مقدار و شدتی است که در ذهن فرد قرار دارد. فردی که دچار این خطای شناختی است ، هر حادثه منفی و از جمله یک ناکامی شغلی را شکستی تمام عیار و تمام نشدنی تلقی می کند و آن را با کلماتی چون هرگز و همیشه توصیف می کند. فروشنده دوره گرد افسرده ای که فروش خوبی نداشته و در حال رانندگی پرنده ای به شیشه اتومبیلش خورده بود گفت: چه بد شانس هستم، پرنده ها همیشه به شیشه اتومبیل من می خورند. شاید بتوان این طور بیان کرد که این افراد به دلیل مبالغه در بخشی از افکار ، نمی توانند جوانب مثبت زندگی را ببینند. شاید در مثال ذکر شده بتوان این طور بیان کرد که این فروشنده دوره گرد ازخیلی مواهب که دارد غافل است و این که او ماشینی دارد که خیلی از فروشندگان دیگر ندارند .
    ● خطای سوم : فیلتر ذهنی
    افرادی که دارای این نوع افکار هستند تحت تاثیر یک حادثه منفی همه واقعیت را تار می بینند. به جزیی از یک حادثه منفی توجه می کنند و بقیه را فراموش می کنند.عدم توانایی در دیدن بخش های مهمتر این حوادث ، عاملی است که ذهن ما را درگیر می کند. شبیه چکیدن یک قطره جوهر که بشکه آبی را کدر می کند. به مثالی توجه کنید: به خاطر طرز برخورد شایسته خود با همکاران اداره، از طرف رئیس اداره تشویق می شوید، اما در این میان و در حین دریافت جایزه یکی از همکاران کلمه ای نه چندان جدی در مقام انتقاد به شما می گوید. روزهای طولانی در حالی که همه گفته های مثبت و مراسم با ارزش تشویق را فراموش می کنید، تحت تاثیر این انتقاد بسیار جزئی یک همکار، رنج می برید.
    ● خطای چهارم : بی توجهی به امر مثبت
    افرادی که دارای این نوع تفکر غیر منطقی هستند، توجه زیاد و با ارزشی به جنبه ها ی مثبت زندگی خود ندارند و همیشه نکات مثبت را برای خود بی اهمیت جلوه می دهند. با بی ارزش شمردن تجربه های مثبت، اصرار بر مهم نبودن آنها دارند. کارهای خوب خود را بی اهمیت می خوانند، معتقدند که هر کسی می تواند این کار را انجام دهد. بی توجهی به امر مثبت شادی زندگی را می گیرد و شما را به احساس ناشایسته بودن سوق می دهد. به طور مثال نگهبان ساختمان تجاری با تیز هوشی موفق به شناسایی یکی از سه سارقی شده بود که در هفته قبل از یکی از مغازه های این ساختمان دزدی کرده بودند. مسئول ساختمان ضمن قدردانی از نگهبان که بعد از چند روز موفق به کشف این گره شده بود از نگهبان خواست که یکی از روزهای هفته زمانی را مشخص کند که در جلسه ای با حضور افراد و مالکین ساختمان از زحمات وی قدردانی شود. نگهبان امروز و فردا کرده و یکسره میگفت کار مهمی نکرده ام و از تعیین وقت سرباز می زد.
    ● خطای پنجم : نتیجه گیری شتابزده
    بی آنکه زمینه محکمی وجود داشته باشد نتیجه گیری شتابزده می کنید. ذهن خوانی: بدون بررسی کافی نتیجه میگیرید که کسی در مورد شما منفی فکر می کند. پیشگویی: پیش بینی می کنید که اوضاع بر خلاف میل شما در جریان خواهد بود. بدون هر گونه بررسی می گویید« آبرویم خواهد رفت، از عهده انجام این کار برنخواهم آمد». و اگر افسرده باشید ممکن است به خود بگویید «هرگز بهبود نخواهم یافت».
    ● خطای ششم: درشت نمایی
    از یک سو در باره اهمیت مسایل و شدت اشتباهات خود مبالغه می کند و از سوی دیگر ، اهمیت جنبه های مثبت زندگی را کمتر از آنچه هست برآورد می کند. به دلیل اعتماد به نفس پایین، این افراد چون خود را نسبت به دیگران دست کم می گیرند، در صورت انجام کاری خطا ، این اشتباه خود را خیلی پررنگ تر از حد و حدود واقعی آن اشتباه می بیند. به طور مثال شخصی دوست قدیمی خود را می بیند و به او سلام می گوید، دوست قدیمی مانند همیشه سلام او را به گرمی جواب نمی دهد. او از این مسئله ناراحت می شود و این واقعه را برای خود فاجعه تلقی می کند. این درحالی است که شاید دلایل مختلفی برای سرد برخورد کردن وجود داشته باشد. از طرفی این قدر هم مهم نباشد ولی ساعتها این مسئله ذهن فرد را درگیر خود می کند.
    ● خطای هفتم : استدلال احساسی افرادی که دارای استدلال احساسی هستند فکر می کنند که احساسات منفی ما لزوما منعکس کننده واقعیت ها هستند. این نوع استدلال احساسی ما را از بسیاری واقعیت ها دور نگه می دارد . به طور مثال : «از سوار شدن در هواپیما وحشت دارم، چون پرواز با هواپیما بسیار خطرناک است».« یا احساس گناه می کنم پس باید آدم بدی باشم». یا «خشمگین هستم، پس معلوم می شود با من منصفانه برخورد نشده است.» یا «چون احساس حقارت می کنم، معنایش این است که فرد درجه دومی هستم». یا «احساس نومیدی می کنم، پس حتما باید نومید باشم».
    ● خطای هشتم : باید ها
    انتظار دارید که اوضاع آن طور باشد که شما می خواهید و انتظار دارید .همیشه این انتظار محقق نمی شود و یا با درصد کمتری محقق می شود. به طور مثال نوازنده بسیار خوبی پس از نواختن یک قطعه دشوار پیانو با خود گفت:«نباید اینهمه اشتباه می کردم». آنقدر تحت تاثیر این عبارت قرار گرفت که چند روز متوالی حال و روز بدی داشت. انواع و اقسام کلماتی که «باید» را به شکلی تداعی می کنند، همین روحیه را ایجاد می نمایند. آن دسته از عبارت های «باید» دار که بر ضد شما به کار برده می شوند،به احساس تقصیر و نومیدی منجر می گردند. اما همین باورها، اگر متوجه سایرین و یا جهان به طور کلی شود منجر به خشم و دلسردی می گردد«نباید این قدر سمج باشد».خیلی ها می خواهند با «باید» ها و «نباید»ها به خود انگیزه بدهند. «نباید آن شیرینی را بخورم». این نوع فکر اغلب بی تاثیر است زیرا«باید» ها تولید تمردد می کنند و اشخاص تشویق میشوند که درست برعکس آن را انجام دهند.
    ● خطای نهم : برچسب زدن
    برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ چیز است. به جای اینکه بگویید«اشتباه کردم». به خود برچسب منفی می زنید:«من بازنده هستم». گاه هم اشخاص به خود برچسب «احمق» یا «شکست خورده» و غیره می زنند. برچسب زدن غیر منطقی است، زیرا شما با کاری که می کنید ، تفاوت دارید. انسان وجود خارجی دارد اما «بازنده» و «احمق» به این شکل وجود ندارد. این برچسب ها تجربه های بی فایده ای هستند که منجر به خشم، اضطراب ، دلسردی و کمی عزت نفس می شوند. گاه برچسب متوجه دیگران است. وقتی کسی در مخالفت با نظرات شما حرفی می زند ممکن است او را متکبر بنامید. بعد احساس می کنید مشکل به جای رفتار یا اندیشه بر سر«شخصیت» یا «جوهر و ذات» او است. در نتیجه او را به کلی بد قلمداد می کنید و در این شرایط فضای مناسبی برای ارتباط سازنده ایجاد نمی شود.
    ● خطای دهم : شخصی سازی و سرزنش
    در این خطا، فرد خود را بی جهت مسئول حادثه ای قلمداد می کند که به هیچ وجه امکان کنترل آن را نداشته است. وقتی زنی از آموزگار پسرش شنید که او در مدرسه خوب درس نمی خواند با خود گفت « این نشان می دهد که من مادر بدی هستم» و چه بهتر که این مادر علل واقعی درس نخواندن فرزندش را می جست تا او را کمک کند. شخصی سازی منجر به احساس گناه ، خجالت و نا شایسته بودن می شود . بعضی ها هم عکس این کار را می کنند و سایرین و یا شرایط را علت مسائل خود تلقی می کنند و توجه ندارند که ممکن است خود در ایجاد گرفتاری سهمی داشته باشند « علت زندگی زناشویی بد من این است که همسرم منطقی نیست». سرزنش به خاطر ایجاد رنجش اغلب موثر واقع نمی شود.

  16. 2 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #1119
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض از احساس درونی خود پیروی کنید!

    گاهی توصیف چگونگی و چرایی این حس درونی بسیار مشکل است، اما ما میدانیم که: دوستمان تمام حقیقت را به ما نمیگوید، برنامه تعطیلات را برای دو هفته آینده بگذاریم خوب است نه ماه آینده و تغییر شغل از کار A به کار B برایمان رضایت بیشتری به همراه خواهد داشت.
    هر کسی این حس را به نامی میشناسد، نوعی غریزه، پیشگویی یا تنها یک احساس خاص، این حس، همان شهود و درک بی واسطه شما از وقایع است و هنگامی که این صدای کوچک ذهن شما را تسخیر میکند میتواند گیج کننده، بازدارنده و حتی ترسناک باشد.
    لین رابینسون (Lynn Robinson)، نویسنده کتاب "شهود ربانی: راهنمای شما در بنا کردن زندگی محبوبتان" (Divine Intuition: Your Guide to Creating a Life You Love) درباره برقراری ارتباط و اعتماد به این حس درونی توضیحاتی داده است. شهود، درست مانند یک سیستم مسیریاب درونی است. زمانی که بدانید مقصدتان کجاست، این سیستم راه رسیدن به آنرا به شما نشان خواهد داد.
    ۱) ذهن خود را آرام کنید تا صدای درونی خود را بشنوید.
    کمتر پیش می آید که ما صدای درون خود را در لحظه ای که به آن نیاز داریم بشنویم. هنگامی که تحت فشار و عصبی هستید، صداهای آزار دهنده دیگری (همسر، مادر، رئیس و...) ندای درونتان را در خود غرق میکند و این احتمال وجود دارد که با امواج شدید "بایدها" به سمت نادرستی حرکت کرده و ندانید واقعا چه میخواهید. ذهن ما در زمانی که مشغول استراحت بوده و آرامش دارد بسیار بیشتر از زمانی که در اوج یک واقعه پرتنش واقع شده شفاف و دقیق است.
    پس با درنظر گرفتن زمانهایی برای خارج شدن از حال و هوای وظایف زندگی، این آرامش ذهنی را برای خود ایجاد کنید. برای قدم زدنی کوتاه از خانه یا محل کار خود خارج شوید یا پنج دقیقه درب اتاق خود را بسته، در آرامش فکر کنید. اگر عادت کنید با درون خود همراه شوید، خواهید توانست با ذهنی باز و همراه با آرامش در مقابل منفی بافیها و "بایدها" ایستادگی کرده و صدای درون خود را بشنوید.
    ۲) پرسشتان را از ندای درونتان بپرسید و به پاسخ آن عمل کنید
    برای ایجاد اعتماد به حس درونی خود در زمان مواجهه با تصمیمات مهم، آنرا در مورد مسائل کم خطر بیازمایید. در مورد امور روزانه سرسری تصمیم نگیرید و توجه کامل خود را به آنها معطوف کنید.
    به جای اینکه از خود بپرسید شام چی داریم؟ فکر کنید چه غذایی برای شام دلچسب تر است؟ سپس به سراغ موضوعات جدیتر بروید: چگونه میتوان کاری کنم که دخترم انقدر خجالتی نباشد؟ آیا با زندگی در نزدیکی خانواده شادتر خواهم بود؟ این پرسشها را در پس ذهن خود نگه دارید و هنگامی که حس شهود به سراغتان آمد، آنها را مطرح کنید.
    هنگامی که به راهنمایی خواستن خو گرفتید، به آن ادامه دهید و گام به گام پیش بروید. به گفته رابینسون :"افراد از پیروی حس درونی خود واهمه دارند زیرا این کار به تغییر منجر میشود." اما تغییر لزوما نباید آنی باشد. اگر ندای ذهنتان میگوید زمان تغییر شغل فرا رسیده است، یک راست به دفتر رئیس نروید و استعفا بدهید، بلکه ابتدا رزومه خود را به روز درآورده و تحقیق کنید که درحال حاضر کار مناسب و بهتر وجود دارد یا خیر.
    ۳) احساس واقعی درک درونی را بشناسید
    درک درونی شهود یا صدای درون نوعی بینش سریع و آنی معنا شده است، اما این حالت با واکنشهای سریع مرتبط با ترس، خشم و اندوه متفاوت است. برای مثال، یکی از همکاران جدیدتان از شما دعوت میکند که یک قهوه با او بنوشید و شما بلافاصله این دعوت را رد میکنید.
    رد دعوت او به این دلیل نیست که ندای درونتان میگوید: "از او خوشم نمی آید"، بلکه این ترس شماست که میپرسد: "نکند او از من خوشش نیاید".دفعه بعد، هنگامی که در چنین موقعیتی قرار گرفتید، به جای پاسخ فوری، پاسخ دادن را به بهانه چک کردن برنامه کارتان کمی عقب بیاندازید و از خودتان بپرسید که آیا این همکار تازه، میتواند دوست جدیدی هم باشد؟
    ۴) جنبه منطقی خود را از دست ندهید
    رابنسون میگوید:"من هرگز به مردم نمیگویم که تنها بر حس درونی خود اتکا کنند. همه ما دارای جنبه های عقلانی و منطقی هستیم که وجودشان دلیلی دارد." پس، به ندای درون خود اعتماد کنید و واقعیات را نیز بسنجید.
    برای مثال، اگر قصد جابجایی دارید و احساس میکنید در یک شهر خاص خوشبخت خواهید بود، ابتدا گشتی در آن بزنید، از هزینه زندگی، امکانات شغلی و همچنین شرایط مدارس آن باخبر شوید و ببینید که با توجه به این اطلاعات همچنان ذوق جابجایی در وجودتان هست یا خیر.
    ۵) به خود اعتماد داشته باشید
    این کار مشکل تر از آنست که تصور میکنید. هرچه باشد، مگر ما که هستیم که بتوانیم تمام پاسخها را بدانیم؟ اما، ۶۲ درصد از مدیران موفق در یک نظرخواهی اعلام کرده اند که بیشتر تصمیمات خود را بر اساس ندای درون خود به انجام رسانده اند.
    از دفعاتی که بر اساس شهود عمل کرده و نتیجه درست از کار درآمده، فهرستی تهیه کنید و هر زمان که احساس عدم اطمینان داشتید به آن مراجعه کنید. هرچه بیشتر در زمینه تشخیص، گوش سپردن و عمل کردن به ندای درون خود تمرین کنید، بیشتر به آن اطمینان یافته و به ساختن زندگی محبوب خود نزدیکتر میشوید.

  18. 2 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #1120
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض افزایش بهره هوشی!

    نتایچ آزمایش های هوش در کشورهای مختلف نشان می دهد که در قرن گذشته متوسّط بهره هوش به نسبت سه امتیاز در هر دهه افزایش یافته است. جیمز فلین، دانشمند سیاسی که در نیوزیلند کار می کند، در دهه ۱۹۸۰ اظهار داشت که امتیازات در گروه های مختلف مردم در آزمونهای متعارف هوش به طور مداوم در دهه های گذشته افزایش داشته است. پژوهش های پیشین به این رَوَند توجّه نشان نداده بودند، زیرا امتیازات بهره هوش همواره با توجّه به امتیاز متوسّط برای گروه فعلی محاسبه می شود. بنا به تعریف، حدّ وسط صد در نظر گرفته می شود. بنابراین، کسی که ۲۰ درصد بیش از حدّ متوسّط کسب کند، دارای بهره هوشی ۱۲۰ خواهد بود. امّا اگر امتیاز شخص مزبور با حدّ وسط برای گروه مشابه، که یک نسل قبل از آن تحت آزمایش قرار گرفته، مقایسه شود، امتیاز نهایی حدود ۱۳۰ خواهد بود. فلین اوّلین کسی بود که به طور سیستماتیک مقایسه هایی از این قبیل میان نسل ها را انجام داد.
    از آن زمان به بعد، به اصطلاح "اثر فلین" در اثر مطالعات متعدّد مورد تأیید واقع شده است. همین الگو، یعنی افزایش قریب سه امتیاز بهره هوش در هر دهه، عملاً برای هر نوع آزمون هوش، که تقریباً از هر نوع گروهی گرفته شده، مصداق یافته است. الگوی مزبور برای حدود ۲۰ کشور که داده ها برای آنها قابل حصول بود، ازجمله ایالات متّحده آمریکا، کانادا و ملل مختلف اروپایی، به کار برده شد، گو این که در صد افزایش تا حدّی نسبت به هر کشور و نوع آزمون تغییر می کرد. در بلژیک، هلند و اسرائیل، افزایش در بالاترین حدّ خود بود، یعنی ۲۰ امتیاز در ازاء هر نسل (یعنی ۳۰ سال)، و در دانمارک و سوئد در پایین ترین حدّ، یعنی ۱۰ امتیاز در ازاء هر نسل قرار داشت.
    اگرچه داده ها محدود است، امّا بیش از پیش به نظر می رسد که افزایش در حال سرعت گرفتن است. مثلاً، در هلند، برای آخرین دوره اندازه گیری شده، یعنی ۱۹۷۲ تا ۱۹۸۲، امتیازات بیشترین حدّ افزایش را (بالای ۸ امتیاز) داشت. فلین، داده هایی را برای یک نوع آزمون، یعنی جدول ارقام فزاینده ریون[۱]، یافت که کلّ یک قرن را تحت پوشش قرار میداد. او نتیجه گیری کرد که کسی که صد سال قبل در زمره ده درصد بهترینها بوده، امروزه در زمره ۵ درصد ضعیف ترین ها طبقه بندی خواهد شد. این بدان معنی است که کسی که یک قرن پیش شخصی باهوش تلقـّی میشد، اکنون کودن محسوب می گردد. چنین نتیجه ای دارای مفاهیم ضمنی غیر منتظره ای برای رابطه بین هوش و سنّ است. امتیازات بهره هوشی افراد مسن تر معمولاً پایین تر از افراد جوانتر است. تا کنون، همیشه فرض بر این بود که این نتیجه دلالت بر زوال هوش با بالا رفتن سن داشت. امّا، با توجّه به این که افراد مسن تر در دورانی که سطح عمومی هوش پایین تر بود تحت پرورش قرار گرفتند، این مشاهدات را می توان توجیه کرد. فلین ثابت کرد که اگر بهره هوشی مردم با آزمون هایی متناسب با دورانی که در آن پرورش یافته اند مورد ارزیابی قرار گیرد، امتیازات فرد مسن مشابه فرد جوان خواهد بود. این که افراد مسن تر در آزمون های هوش از امتیاز کمتری برخوردار می شوند به این دلیل نیست که با بالا رفتن سن کودن شده اند، بلکه به این دلیل است که نسل جوانتر صرفاً ازمزیت رقابتی برخوردار هستند.
    ممکن است انتظار داشته باشیم که اثر فلین در آزمون هایی که بر فرهنگ یا تحصیل تأکید دارند روشن تر باشد. امّا عکس قضیه صادق است: برای آزمون هایی که توانایی تشخیص الگوهای انتزاعی و غیر کلامی را مورد سنجش قرار می دهند، افزایش بسیار چشمگیرتر است. آزمونهایی که بر دانش مدرسه ای سنـّـتی تأکید دارند پیشرفت به مراتب کمتری را نشان می دهند. این بدان معنی است که چیزی به مراتب عمیقتر از صرفاً انباشت اطّلاعات درون مغز مردم رخ می دهد. هیچیک از دانشمندانی که اثر مزبور را مورد مطالعه قرار داده اند، نمی توانند توضیحی ساده بیان نمایند.
    خود فلین اذعان دارد که از نتایج حاصله مات و سر در گم شده است، و برای او سخت دشوار است که باور کند نسل او به مراتب باهوش تر از نسل والدینش است. او استدلال زیر را عرضه میکند. تعداد کسانی که امتیازات آنها به آن اندازه بالا است که به عنوان "نابغه" طبقه بندی شوند، نسبت به نسل گذشته بیش از ۲۰ درصد افزایش یافته است. این به آن معنی است که ما، به گفته فلین، اکنون باید شاهدِ "نوزایی فرهنگی عظیم تر از آن باشیم که بتوان آن را نادیده گرفت." از آنجا که او این استنتاج را غیر قابل قبول می داند، به مطرح کردن این نکته می پردازد که آنچه که افزایش یافته خودِ هوش نیست بلکه نوع "توانایی حلّ مسأله انتزاعی" است. امّا اگر ما به حاصل اکتشافات علمی که به طور دائم بر شتابش افزوده میشود، نوآوری های تکنولوژیک و تحوّلات فرهنگی به طور اعمّ بنگریم، "نوزایی فرهنگی" دیگر چنین ایده نامعقولی به نظر نمیرسد. چه آن را عامل فزاینده "هوش" بخوانید یا "بالا برنده "توانایی حلّ مسأله انتزاعی"، در این استنتاج که مردم از لحاظ تعقـّـلی و تفکـّری از قابلیت بیشتری برخوردار شده اند، تغییری به وجود نمی آید.
    از نظر من، محتمل به نظر می رسد که این پیشرفت فکری و عقلی، درست مانند ترقّی عمومی در کیفیت زندگی، منبعث از ترکیب عواملی چند است. برخی از عوامل ممکن است دارای تأثیر منفی بر توسعه فکری و عقلی باشند، امّا اکثر تحوّلات مثبتند و یکدیگر را تقویت می کنند. بدیهی ترین عامل تحصیلات طولانی تر است، امّا این به تنهایی نمی تواند همه چیز را توضیح دهد، زیر فلین دریافته است که بهره هوشی کودکان آمریکایی حتـّی در طیّ دورانی که زمان سپری شده در مدرسه یکسان بوده، در حال بالا رفتن بوده است. عامل دیگر می تواند تأثیر وسائل ارتباط جمعی، بخصوص تلویزیون، باشد؛ امّا این نمی تواند پیشرفت قبل از اختراع تلویزیون در دهه ۱۹۵۰ را توجیه کند. بهداشت و تغذیه نیز که به طور عمومی و کلـّی بهبود یافته می تواند بی تأثیر نباشد. ثابت شده است که تغذیه ضعیف در سنین اوّلیه به پیشرفت فکری آسیب میزند، امّا این نیز فقط در مورد کودکانی مصداق دارد که شدیداً مبتلا به فقر غذایی هستند. عاملی که ممکن است ندیده گرفته شده باشد این است که امروزه والدین معمولاً توجّه بیشتری به کودکان خود نشان می دهند و به این وسیله پیشرفت شناختی آنها را برمی انگیزند. این امکانپذیر است زیرا والدین معمولاً کودکان کمتری دارند که به آنها بپردازند، از وقت آزاد بیشتری برخوردارند، ثروتمندترند، از تحصیلات بیشتری بهره مندند، و نسبت به نیازهای اطفالشان از بینش بهتری نصیب برده اند.
    عاملی که عمومیت بیشتر دارد این است که جامعه به طور کلـّی در سطح فکری بالاتری عمل می کند، اطـّـلاعات بیشتر، معضلات فکری افزونتر، مسائل پیچیده تر، مثالهای بیشتری برای پیروی، و روش های استدلال بیشتری برای به کار بردن به کودکان کنجکاو میدهد. صِـرف استفاده هر روزه از وسائل زندگی مانند وی سی آر، مایکروویو، و ترموستات، نوع انتزاعی تری از استدلال را می طلبد که نسل های مسن تر غالباً توانایی آن را ندارند. پیچیدگی فزاینده زندگی احتمالاً در برانگیختن پیچیدگی فزاینده ذهن تأثیر داشته باشد. استفاده فزاینده از کامپیوترها برای تحصیل یا بازیها در سنین اوّلیه محتملاً دانش عمومی، استدلال انتزاعی و زرنگی فکری و عقلانی را بیش از پیش تقویت می کند.

  20. 2 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •