تو پنداری که بد گو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است
تو پنداری که بد گو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است
تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
شیوه و ناز تو شیرین، خط و خال تو ملیح
چشم و ابروی تو زیبا، قد و بالای تو خوش
شکنج زلف پریشان به دست باد مده
مگو که خاطر عشاق گو پریشان باش
شراب تلخ می خواهد که مرد افکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایی ز دنیا و شر و شورش
شکرانه را که چشم تو روی بتان ندید
ما را به عفو و لطف خداوندگار بخش
شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای
قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
از چشم خود بپرس که ما را که میکشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست
توبه كردم كه نبوسم لب ساقي و كنون
میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)