دل سر حيات اگر کماهی دانست / در مرگ هم اسرار الهی دانست
" ت " فقط به خاطر تو ساويس
دل سر حيات اگر کماهی دانست / در مرگ هم اسرار الهی دانست
" ت " فقط به خاطر تو ساويس
دست گلت درد نکنهنوشته شده توسط Mahmoud66
متشکر![]()
من منتظر بودم تا شما بگین
پس کووووووووووو!
خودم میگم
...........
تقدیر من از عشق همین است که بود
یک قلب شکسته است و لبهای کبود
باز هم " د "
من " د " ديگه بلد نيستم, يك چيز ديگه بگين لطفاَ
![]()
دوری که درآن آمد و رفتن ماست / او را نه نهايت، نه بدايت پيداست
از صداي سخن عشق نديدم خوشتردرهمه گنبد دوار ندیدم یادگاری کزعشق بماند خوشترهان درست بید؟
يادگاري كه در اين گنبد دوار بماند
====================
اينم ادامه:
دلا رفيق سفر بخت نيكخواهت بس
نسيم روضه ي شيراز پيك راهت بس
====================
ديگه شب همگي خوش تا بعدا!!!
(مشاعره ي نصف شبي هم عالمي داره!!![]()
)
ويرايش: باز دوباره آقا محمود گوي سبقت رو ربود و بنده رفرش نكردم!!!
اينم با "ت"
تكيه بر جاي بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگي همه آماده كني
ديگه واقعا شب خوش!!!![]()
Last edited by Marichka; 06-05-2006 at 01:54.
راس ميگه منكه قاط زدم وپس وپيش ميگم(اخه امروز دريا متلاطم بود ونرفتم ماهي گيري(تفريح جمعه ها)واز ساعت 10ديشب تاحالا يه بند اينجامنوشته شده توسط Dianella
![]()
بايد يرم كلينيك ترك اعتياد وبگردي![]()
پس تا فردا شب ومطلب جديد خداحافظ همه گي
نگيد كم اورد ودر رفت ها
بعداتحرير:سين پيداكردم
سعديا مرد نكونام نميرد هرگز
مرده انست كه نامش به نكويي نبرند
ااخ بازم دال![]()
قبوله بسه
فرداشب يكي شروع كنه ماهم بيايم
فقط دال نباشه![]()
Last edited by saviss; 06-05-2006 at 02:11.
ساقی گل و سبزه بس طربناک شده است / درياب که هفتهی دگر خاک شده است
-----------------------------------------
حالا كه همه رفتين من هم برم
شب خــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــوش
شبتون خوش باشه
..........
تا که روز سرنوشت ایستادگی خواهیم کرد..؟
وه؟ چه ننگین جامهء فاخری از جنس دین و گناه..
هيچوفت برام مهم نبود چهره و زيبايي تو
اما اسير دلتم اون دل دريايي تو
هيچوقت برام مهم نبود چشماي تو چه رنگيه
اما نگاتو دوست دارم نگات پر از قشنگيه
با اين كه زيبايي تو از روي گل تازه تره
احساس پاك تو ولي از همه دنيا بهتره
مي خوام كنار تو باشم حتي اگه فقير باشي
حتي اگه به چشم شهر از زشتي بي نظير باشي
با تو قشنگه زندگي تويي كه خوب و ساده اي
كي بهتر از تو واسه من وقتي به من دل داده اي
زيبايي هر چهره اي دنياييه تموم مي شه
يه روز پاييز مي رسه خزونه و تموم مي شه
اما دلي كه عاشقه تا زندگي موندنيه
مثل ترانه هاي ناب در هر زمان خوندنيه
همچو دودي كز آتشي خيزد
از تن خويشتن جدا گشتم
سر خوش و شادمان از اين سودا
كه ز بندي گران رها گشتم
نگهي سوي پيكر افكندم
سرد و آرام ، روي بستر بود
از غم چند لحظه پيش هنوز
چهره اش خسته ، ديده اش تر بود
نرم و آرام از شكاف دري
چنگ انداختم به پيكر شب
جان پر موج و نرم من لرزيد
در سكوت خيال پرور شب
پر كشيدم و ميان تاريكي
سر خوش و بي شكيب و بي آرام
گه در آميختم به ناله ي جغد
گه به بانگ خروس بي هنگام
همره كاروانيان نسيم
از دل شهر شب گذر كردم
گوشه ي خوابگاه عاشق خود
جا گرفتم بر او نظر كردم
عاشق شوخ چشم خود سر من
روي بستر غنوده بود بهناز
فتنه ي چشم او نهان شده بود
زير مژگان دلفريب دراز
بانگ بر او زدم كه : سنگين دل
خفته يي ؟ گور خوابگاه تو باد
ديده بر هم نهاده يي آرام ؟
خاك در ديده ي سياه تو باد
چون سپند از ميان بستر جست
از سر او پريد خواب گران
ديدگان دريده از بيمش
در پيم شد به هر طرف نگران
گفتمش از پي چه مي گردي ؟
اين منم ! انتقام خونينم
آمدم تا به سان سايه ي مرگ
دست در گردن تو بنشينم
پنجه هاي اثيري ي سردم
مي دود در دو زلف چون شب تو
وين لب مرگزاي ناپيدا
مي زند داغ مرگ ، بر لب تو
بانگ زد : اي خيال ، اي كابوس
رحم كن ، پوزش مرا بپذير
گفتمش : رحم براي تو اي بي رحم ؟
هيچ گه ، هيچ گه ، بمير ، بمير
دست ا. شمعدان مرمر را
كرد پرتاب سوي گفته ي من
تا مگر بگسلد ز هم بدرد
پيكر از نظر نهفته من
خنده كردم ، چنان هراس انگيز
كه ز رخ رنگ زندگيش پريد
ناله ي دلخراش جانكاهش
موج زد ، بر جگر خراش كشيد
پيكرش خسته بر زمين افتاد
در ميان خموشي ي شب تار
گوش كردم ، نمي كشيد نفس
دل او باز مانده بود از كار
نرم و آرام از شكاف دري
چنگ انداختم به پيكر شب
جان پر موج و نرم من لرزيد
در سكوت خيال پرور شب
بازگشتم ، به سوي كلبه ي خويش
كلبه تاريك بود و ماه نبود
خواستم در شوم به پيكر باز
هر چه كردم تلاش ، راه نبود
...
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)