تحمل کــن عزیز دل شکسته
تحمل کن به پای شمع خاموش
تحمل کن کنار گریـــــه مــــن
به یاد دلخـوشی های فـرامــوش
جــهـان کوچک من از تو زیباست
هنوز از عـطـر لبـخـند تو سرمست
واسه تکــــرار اسم سـاده توست
صدایی از من عاشق اگـر هسـت....
تحمل کــن عزیز دل شکسته
تحمل کن به پای شمع خاموش
تحمل کن کنار گریـــــه مــــن
به یاد دلخـوشی های فـرامــوش
جــهـان کوچک من از تو زیباست
هنوز از عـطـر لبـخـند تو سرمست
واسه تکــــرار اسم سـاده توست
صدایی از من عاشق اگـر هسـت....
دامـن کشـان ز دیده مـن می روی به ناز
اما بـه دوسـتی قسم، از دل نـمـی روی
با ســرگـرانی از بر مـن مـی روی، ولـی
دانـم ز یار غمـزده، غــافـل نـمی روی
_______________________________
رفتی ؟ برو که اشک منت توشه راه باد
خـرّم بــمــان! به دستِ دعــا می سـپارمت
هر جا کـه می رسی ز مــن خسته یاد کن
هر جا که می روی به خــدا می ســپارمت
تو را خواهم، اگر چه خود پرستی
به زیر بالِ پروانه نشستی
به هر لحظه که این را با تو گفتم
پریشان دیدمت، از جای جستی
برای خود پری از نور ساختم
سراسیمه به راهی دور تاختم
چنان پرواز کردم تا رهی دور
تو را دیدم ولی هیهات کور یافتم
به هنگام وصالم آهنگ نواختی
تو را دیدم برایم شعر ساختی
به من گفتی برو اینک ز یادم
بگفتم دیر است مرا در دام انداختی
یک جام ِ پُر از شراب دستت باشد
تا حالِ من ِ خراب دستت باشد
این چند هزارمین شبِ بی خوابی ست
ای عشق، فقط حساب دستت باشد
سلام
یک بار دیگه تذکر می دهم دوستان
در فاصله زمانی کوتاه بیشتر از 5 پست پشت سر هم ندهید .
مثلا 5 تا شعر هم الان ندهید یک ساعت بعد دوباره 5 تا شعر دیگه !!!!!!
ممنون
امشب
شعري نخواهم نوشت
بيست و سومين شمع را
براي تولدت روشن ميكنم
و پرهايم را طواف ميدهم
بر گرد آتشي كه تــــو در جانم روشن كرده يي
بيست و سه تكه خاكستر كوچك كافي است
تا پر سوخته حرمت پيدا كند.
جشن تولد توست
و من
بيست و سه بار به دنيا مي آيم و خاكستر مي شوم
تا راز حضور تو را بدانم.
ققنوسم من امشب!
من در این کلبه ی چوبی که همه
جای جایش آغشته به عطر تن توست
و در این لحظه که آمیخته است
عشق با هر نگه ساده تو
قلبی از عاطفه را، چشم پر خاطره را
به تو خواهم بخشید
تو که در این صبح سپید
چشم دوخته ای بر رخ من
و مرا می خوانی با صدایی که آمیخته است
به گل و سبزه و نور
...من تو را تا به ابد
تا زمانی که این قلب میل به تپیدن دارد
نازنینم
دوستت خواهم داشت!...
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
بیمار خنده های توام بیشتر بخند!
خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب
_________________
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چو موج خون فشان دارد
آوازعاشــقانه ی ما درگــلو شکــــست
حق با ســکوت بود،صـدادرگلوشکست
دیـــگر دلم هــوای ســـرودن نمی کند
تنـــها بهـــــانه ی دل ما درگلوشــکست
سربسته ماند بغــض گره خورده دردلم
آن گریه های عقده گشادر گلو شکست
ای داد، کــــس به داغ دل باغ دل نــداد
ای وای ،های های غرا درگلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم ،خواب بود
خوابم پرید و خاطره هـا درگلو شکست
بادا مبــاد گــشت و مبـــادا به باد رفت
آیا زیــاد رفت و چـــرا درگــلو شکـست
فرصت گذشت و حرف دلـم نا تمام ماند
نفرین و آفرین و دعــــا درگلو شکست
تا آمــــدم که با تو خـــداحا فــــظی کنـم
بغضــم امان نداد و خدا درگــلوشـکست
در کنج غم، نصـیبِ من از عشـق ِ رویِ او
جز درد و رنج و گریه ی بی اختــــــیار نیست
دردا که بـا خبـــــر ز دلِ بی قـــــــرار ِ من
آن مایـــه یِ قـــــرار ِ دلِ بیــــــقرار نیست
عمــــریست کز فــــراق، سراپا در آتشـــم
بیمـــار و رنج دیده و تب دار و تشـنه کام
گفتــــم که عقــل نان نیـــــالایدم به ننگ
اکــنون اســیر ِ عشـــقم و ننگ آیــدم زنان
بیچاره دل، که تا رسد آن نازنــین به من
از شوق می تپــد که به پایــــش در اوفــتد
گویم دلا که پای در آتــش چه می نــهی؟
دل جهــد می کــند که مگــر با سر اوفــتد
ازعشق ِ من به کوچه و بازار قصه هاست
امــــروز شــــهر پرشــده ازگفـتگویِ من
ازبس که شب زدست غمش ناله می کنم
همسـایه شِکوه می کند از های و هویِ من
بی او نه دیده پنــد پـــذیرد، نه دل قــرار
با او نه تابِ شوق و نه یارایِ دیدن است
هم اکنون 6 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 6 مهمان)