تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 111 از 129 اولاول ... 1161101107108109110111112113114115121 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,101 به 1,110 از 1281

نام تاپيک: مجموعه مقالات و موضوعات روانشناسي

  1. #1101
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض روانشناسی سیاسی

    بخش مهمی از موضوعات علم سیاست به « رفتار انسان » باز می گردد. آدمی موجودی بسیار پیچیده و گاه « آب زیر کاهی » است که به راحتی قابل شناخت و خصوصا پیش بینی نیست. مونتی پالمر و همکارانش به درستی اشاره می کنند که برخی از ضروری ترین سئوالات سیاسی به طور ذاتی به حوزه ی روانشناسی باز می گردد. ( مونتی پالمر و دیگران : ۱۳۶۷، نگرشی جدید به علم سیاست، ص ۱۳۹ ) چگونه انسان گرایش های سیاسی اولیه را می آموزد؟ چگونه افکار او و یا در سطح وسیع تری « افکار عمومی » شکل می گیرد؟ افکار در طی چه فرآیندی متحول می شوند؟ فرآیند تصمیم گیری سیاسی از چه صافی های ادراکی عبور می نماید؟ چه عواملی موجب هواداری یا مخالفت فرد در قبال نامزدهای انتخاباتی می گردد؟ و دهها پرسش مهم دیگر که به حوزه ی روانشناسی سیاسی باز می گردد. یادمان باشد که در عرصه ی روابط سیاسی « دزد بازار آشفته می خواهد » لذا پیش از آنکه با نظم منطقی بیرونی مناسبات سروکار داشته باشیم، باید به تحلیل مناسبات متقابل و ناپیدای میان اشخاص ، احزاب ها، گروه ها، فرقه ها، کشورها و ... بپردازیم. خوب یا بد « دنیا جای آزمایش است و نه جای آسایش » پس بازی گران سیاسی « بی گدار به آب نمی زنند.»
    البته « مونتی پالمر و همکارانش » به درستی اشاره می نمایند که نه می توان کلیه ی پدیده های سیاسی را به توضیحات روانشناختی تقلیل داد ( روانکاوی نمودن ) و نه ایتکه از کلیه ی عوامل روانی صرف نظر نمود. ( همان منبع، ص ۱۴۰ ) در این بخش به چند موضوع از مباحث روانشناسی سیاسی اشاره ای اجمالی می نماییم:
    ۱) یکی از مباحث مهم در روانشناسی سیاسی بحث هویت یابی سیاسی افراد چه در قالب مفهوم خویشتن در سطح فردی و یا در بعد اجتماعی مانند هویت های حزبی و یا قومی و ملی و غیره است. هویت فرد از بدو تولد او تعیین نمی شود بلکه موضوعی « آموختنی » و « اکتسابی » است. خانواده، مدرسه، گروه همسالان و رسانه های گروهی نقش بسزایی در تربیت و تعیین هویت فرد ایفا می نمایند هر چند که تصمیم گیر نهایی خود شخص می باشد. برخی بررسی ها نشان داده است که در خانواده ای که در حضور فرزندان بحث های سیاسی مطرح می شود، احتمال همبستگی سیاسی میان والدین و فرزندان بیشتر خواهد بود. نیز نقش رسانه های گروهی ـ خصوصا اینترنت ـ پیرامون هویت یابی ـ سازی سیاسی جوامع جوانی چون ایران غیر قابل انکار است. طبیعی است که در وضعیت « همبودی زمانی ـ جهانی » کشورها و گروه های ذی نفع درصدد دگرگونی نگرش ها و انگاره های رفتاری مردمان دیگر کشورها متناسب با معیارهای مطلوب خویش هستند. این امر ضرورت توجه به بیشتر به این موضوع را افزایش می دهد.
    ۲) حجم عمده ای از مباحث سیاسی به تحلیل رفتار سیاسی از زاویه ی « منافع » باز می گردد. عرصه ی ستیزه ی سیاسی به میدانی می ماند که در آن « چشم چشم را نمی بیند. » ظاهر و باطن روابط سیاسی در بسیاری از اوقات متفاوت با هم می باشد. چراغ سبز اولیه ی ایالات متحده ی آمریکا به صدام ( حاکم خودکامه ی وقت عراق ) در درباره ی اشغال کشور کویت بخشی از برنامه ی وسیع راهبردی غرب در چهارچوب منافع خود در منطقه ی خاورمیانه بود که صدام قادر به مشاهده زوایای درونی آن نبود. لذا مسئله ی اصلی نه در شناخت تصویر ذهنی موجود که به ساخت تصویر ذهنی مورد نیاز کشورها بنا بر منافع ملی شان باز می گردد. به عبارت دیگر تلاش می شود تا کشور الف ( گروه سیاسی الف ) به شکلی فکر نماید که کشور ب ( یا گروه سیاسی ب ) خواهان آن است. در برخی از کلاس های درس خود ( سال ۱۳۸۲ ) زمانی که از دانشجویان درخواست نمودم تا یک سرباز آمریکایی را در ذهن خود ترسیم نمایند غالبا وی را فردی قوی، هوشمند، تا بن دندان مسلح، ماجراجو، ( و البته بعضا بی ادب و تند خو ) ترسیم می کردند. این تصویر ذهنی از سربازان آمریکایی با برنامه ریزی تبلیغاتی هدفمند و گسترده ای ( خاصه در حوزه ی فرهنگ ) در جهت منافع ایالات متحده ی آمریکا در اذهان مردم جهان سوم ساخته شده است.
    ۳) از دیر باز در ادبیات سیاسی جهان اسلام مسئله ی « وازع داخلی » و « وازع خارجی » انسان مطرح بوده است. وازع در لغت به معنای حاکم، نهیب زننده می باشد. چرا برخی امور مورد پذیرش قلبی قرار گرفته اما برخی دیگر به صورت اجبار تلقی می گردند؟ دانشمندان پیشین مانند ابن خلدون متوجه این نکته شده بودند که صرف اجبار بیرونی به شکل « تحمیل منفی » تلقی می شود در حالی که علاقه ی درونی نیاز به اجبار و مهار بیرونی را از میان می برد. به تعبیری دیگر، « تازی را به زور به شکار نتوان برد. » یکی از حوزه های مهم مطالعاتی در گرایش روانشناسی سیاسی به بررسی نحوه ی درونی کردن ساخت ها و هنجارهای رسمی ( قانونی ) باز می گردد.
    ۴) شناخت پدیده های سیاسی متاثر از صافی های ادراکی حاکم بر فرد می باشد. چه مسایلی بر ادراک ما تاثیر گذارند؟ در این زمینه می توان به اعتقادات ( و ایدئولژی ها )، منافع، تجربیات شخصی اشاره نمود.
    چرا شعارهای انتخاباتی شمال شهر تهران با جنوب شهر متفاوت است؟
    چرا برخی نامزدهای انتخابات شورای شهر تهران ( سال ۱۳۷۷ ) در برخی از مجالس سخنرانی خویش از « کروات » استفاده می نمودند و در برخی مکان های دیگر صورتی ساده به خود می گرفتند؟ مخاطبین با چه معیارهایی به ارزیابی ایشان پرداخته و ایشان چه معیارهایی در ارزیابی مخاطبین سخنرانی های خود داشتند؟
    ● مثالی تاریخی
    یکی از قابل تامل ترین سخنرانی های میرزا ملکم خان ناظم الدوله به استفاده از ظرفیت های اعتقادی مخاطبین برای انتقال مفاهیم ( حتی مغایر با اعتقادات ایشان ) تاکید دارد. خانم دکتر « فرشته نورایی » رساله ی مقطع دکترای خویش ـ در آمریکا ـ را به موضوع افکار میرزا ملکم خان ناظم الدوله اختصاص داده و آنرا به صورت کتاب در سال ۱۳۵۲ به چاپ رسانیده است. در ضمیمه ی این اثر ترجمه ی متن سخنرانی میرزا ملکم خان تحت عنوان « مدنیت ایرانی » ( به زبان انگلیسی در جمع مبلغان مسیحی در شهر لندن ـ ۱۸۹۱ میلادی ) در صفحات ۲۲۹ الی ۲۳۴ آمده که مطالعه ی آن از نظر درک شیوه ی تبلیغات روانی برخی از متجددان غربگرا در کشورهای اسلامی سودمند است. ملکم خان در این سخنرانی اشاره دارد که « اصول احادیث و سنن » در اسلام، دریایی بی کران است که می توان « هر قانون جدید یا اصول تازه ای را به استناد به آن « ضابطه ها» و « احکام » وضع نمود. او می گوید :
    « .... در این بابت « تجربه هم داشته ایم . تردید نیست که باید آن اصولی را که اساس تمدن « شما » را می سازند اخذ نماییم، اما به جای اینکه آن را از لندن و پاریس بگیریم و بگوییم که فلان سفیر یا فلان دولت چنین و چنان می گوید ( که هرگز هم پذیرفته نمی شود ) آسان است که آن اصول را اخذ نماییم و بگوییم که منبع آنها اسلام است . ثبوت این امر به آسانی امکان دارد و این را به تجربه دانسته ایم . یعنی همان افکاری که از اروپا آمدند و مطرود بودند همین که گفته و ثابت شد که در خود اسلام نهفته اند، بی درنگ و از روی اشتیاق مقبول گردیدند . » ( فرشته نورایی : ۱۳۵۲، ص ۲۳۳ ) و در توصیه پایانی خویش به مبلغان مسیحی می گوید « حال که چنین تجربه ای داشته ایم . { منظور وی تجربه اخذ عقاید غربی با رنگ و بوی دینی است . } به نظر من به سود میلیون ها مسلمان است که سیاستمداران « شما » ـ که این اندازه پول و نیروی بدون نتیجه مصرف کرده اند ـ بهتر است که روش خود را تغییر دهند و در عرضه کردن آن اصول خارجی « سعی در متقاعد ساختن مردم » نمایند که همه ی آن اصول از خود ما مسلمانان است. بدین طریق نماینده ی شما در یک سال، بیشتر می تواند در بیداری مملکت و نشر تمدن کمک نماید ـ و حال آنکه تمام سعی و کوشش شما در یک قرن آن اثر را نداشته است. ... هر سفیری که بتواند مردم ما یا حکومت ما را متقاعد گرداند که او با علایق مذهبی به هیچ وجه کاری ندارد و علیه دین ما نیست، مسلما به سیاست و منافع شما بهتر می تواند خدمت نماید که تا کنون مجموع لشکر و بحریه و راه آهن و بانک های شما از پیش برده اند . » ( همان منبع، ص ۲۳۴ )
    روش اقناع سازی منورالفکرانی چون میرزا ملکم خان هم اکنون نیز مورد توجه و استعمال بخشی از روشنفکران حاضر در جهان اسلام می باشد. ( شیوه ی : خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو )
    ۵) یکی دیگر از مباحث مهم در روانشناسی سیاسی به نقش گروه مرجع جامعه در هدایت نیازهای احساس شده ایشان باز می گردد. مثلا گفته می شود که باید مقامات یک کشور ( مانند قضات ) ـ به جهت کاهش احتمال وقوع فساد سیاسی و خیانت به کشور ـ از نظر مالی بی نیاز باشند. در اینجا بر خلاف نگاه سطحی بینان این سخن به معنای « ضرورت ثروتمند کردن » ایشان نیست. بلکه مقصود اصلی بی نیازی ذهنی مقامات سیاسی ( به همراه دارا بودن معیشتی متوسط و معقول ) بوده است. چه آنکه « از تنگی چشم فیل معلومم شد آنان که غنی ترند محتاج ترند. » زرق و برق بنزهای الگانس سیری ناپذیر است. از این رو توجه روانشناسی سیاسی به چگونگی هدایت نیازهای ذهنی سیاستمداران از طریق گروه های مرجع ( رفتاری و مقایسه ای ) معطوف می شود.

  2. 2 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #1102
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض روانکاوی و انشعاب در بدو پیدایش!

    با وجود سیطره و اهمیت اندیشه های فروید بر روانکاوی نوین، انحصارطلبی وی چندان پایدار نبود. برخی دوستان و شاگردان دیروز فروید به مخالفان و منتقدان امروز تبدیل شده بودند. چنین مخالفتی چندان برای فروید خوشایند نبود و به همین دلیل به طرد مرتدان مکتب خویش پرداخت. کارل یونگ، آلفرد آدلر و کارن هورنای، ۳ ضلع اصلی مخالفان فروید را تشکیل می دهند. نکته قابل تامل این که هر سه نفر پیش از آن که مقابل استاد خود بایستند، از فرویدی های سخت آیین orthodox به شمار می آمدند.
    کارل یونگ (۱۹۶۱ ۱۸۷۵)
    پیوند دوستی و مصاحبت علمی میان فروید و یونگ آنچنان عمیق بود که کسی گمان نمی کرد زمانی میان این دو جدایی افتد و کسی که فروید او را «جانشین و ولیعهد» خود می دانست، راهی متمایز را برای خود برگزیند. جدایی یونگ از فروید که با انتقادهای شدید از آرای فروید همراه بود، موجب شکل گیری روان شناسی تحلیلی «analytical psychology» شد.
    هر چند یونگ در منطقه ای خوش آب و هوا نزدیک آبشار معروف راین در شمال سوئیس به دنیا آمده بود، ولی فضای نامناسب خانواده که معلول پدری کشیش ولی بی ایمان و مادری با اختلال های هیجانی بود، موجب شد یونگ به جهان بیرون، بی اعتماد و در دنیای رویاها و پندارهای خویش بزرگ شود. دلبستگی وی به دنیای رویاها، الهام بخش وی در حل بسیاری از بحران های زندگی اش شد. چنان که نوشته اند هنگام انتخاب رشته دانشگاهی، رویایی را در خواب دید و با تعبیر و تفسیر آن، مسیر آینده علمی خود را انتخاب کرد. یونگ سال ۱۹۰۰ از دانشگاه بیسل در سوئیس با مدرک دکترای پزشکی فارغ التحصیل شد. علاقه وی به روانپزشکی موجب شد سمت استادی روانپزشکی دانشگاه زوریخ را به دست آورد، هر چند پس از چند سال از این سمت کناره گیری کرد.
    آشنایی یونگ با فروید پس از خواندن کتاب تعبیر رویاها. (the interpretation of dreams) در سال ۱۹۰۰ شکل گرفت؛ کتابی که یونگ، آن را شاهکار تلقی می کرد. شدت دلبستگی این دو به یکدیگر چنان بود که در نخستین دیدار حدود ۱۳ ساعت با یکدیگر به گفتگو پرداختند و همین مساله «رابطه نزدیک پدر فرزندی اما زودگذر آنان» را فراهم آورد. یونگ با آن که شاگرد فروید بود، از نظریات و عقاید او انتقاد می کرد و این فضای مخالفت با انتشار کتاب یونگ تحت عنوان روان شناسی ناهشیار کاملاً نمایان شد. ۱۹۱۲ سال جدایی استاد و شاگرد از یکدیگر بود. یک سال بعد، یونگ دوره ای از آشفتگی شدید هیجانی را تجربه کرد و این وضعیت ۳ سال به طول انجامید. هر چند استاد وی، فروید نیز در همان دوران در حال تجربه وضعیت مشابه وضعیت یونگ بود. یونگ برای دفع وضعیت آشفتگی خویش به شیوه فروید تمسک جست و به تحلیل و برخورد با ذهن ناهشیارش پرداخت. علاقه وافر یونگ به اساطیر موجب شد که چند بار به آفریقا سفر کند و به بررسی فرآیندهای روانی اقوام نانویسا بپردازد. در نهایت وی در سن ۸۶ سالگی با میراث عظیمی که در روان شناسی به یادگار گذاشته بود، چشم از جهان بست.
    ● روان شناسی تحلیلی
    شاید بسیاری با ذکر عنوان روان شناسی تحلیلی «analytical psychology» نام یونگ در ذهنشان تداعی شود. بی شک یکی از زمینه های تمایز اندیشه های یونگ با نظام تفکر فروید به نوع نگاه این دو به ماهیت لیبیدو بر می گردد. در حالی که فروید لیبیدو را بر مبنای میل جنسی تعریف می کرد، یونگ آن را نیروی حیاتی می دانست که تنها بخشی از آن را میل جنسی تشکیل می دهد. یونگ با مفهوم عقده ادیپ فروید موافق نبود و معتقد بود برخلاف آنچه فروید درباره عقده ادیب مطرح می کند، تمایل کودک به مادر به دلیل قرارگرفتن مادر به عنوان منبع مولد غذاست.
    از سوی دیگر، یونگ برخلاف فروید معتقد نبود که سرنوشت انسان صرفاً در ۵ سال اوّل زندگی رقم می خورد بلکه بیان می کرد شخصیت افراد به وسیله اهداف و اشتیاق و امیدهایشان شکل می گیرد. از سوی دیگر، طرح مساله ناخودآگاه جمعی (Collective unconscious) به معنای واکاوی عمیق ذهن ناهشیار است که از سوی یونگ در روان شناسی مطرح شد. در واقع برای یونگ روان تنها در گذشته محدود نمی شود بلکه مقدمه ای برای آینده نیز هست و در خود اهدافی را می گنجاند و به تحلیل آنها می پردازد.
    ● ناخودآگاه جمعی
    یونگ ناخودآگاه را به ۲ بخش ناخودآگاه شخصی (personal unconscious) و ناخودآگاه جمعی تقسیم کرد. از نظر یونگ، قلمرو ناخودآگاه شخصی شامل خاطره ها، تکانه ها، آرزوها و دیگر تجارب فردی است که از سوی فرد سرکوب یا فراموش شده است. نکته قابل تأمل این که رویدادهای مربوط به ناخودآگاه شخصی در سطحی نه چندان عمیق قرار دارند که به آسانی می توان آنها را به قلمرو خودآگاهی منتقل کرد. از سوی دیگر، یونگ تجارب موجود در ناخودآگاه شخصی را به صورت عقده ها «Complexes» طبقه بندی می کند.
    عقده هایی که در قالب اندیشه هایی همچون قدرت و حقارت نمایان می شوند و رفتار انسان را تحت تأثیر قرار می دهند. سطح عمیق تر ناخودآگاه که در واقع عمیق ترین سطح روان به شمار می آید، ناخودآگاه جمعی است. قلمرویی که تمامی تجارب نسل های گذشته را در خود جای داده است. اهمیت این قلمرو تا به آنجاست که سیطره و تأثیر آن در شکل گیری شخصیت آدمی انکارناپذیر است. تمایز میان ناخودآگاه شخصی و ناخودآگاه جمعی را باید در این نکته جستجو کرد که تجارب موجود در ناخودآگاه جمعی برخلاف تجارب ناخودآگاه شخصی قابل انتقال به قلمرو خودآگاه نیست و در واقع ما به هیچ عنوان از آن تجارب آگاهی نداریم.
    ● کهن الگوها
    کهن الگوها «archetypes» در واقع گرایش های ارثی هستند که در ناخودآگاه جمعی انسان وجود دارند و فرد را مستعد انجام رفتاری می کنند که اجداد وی انجام می دادند. بررسی های وسیع یونگ در آثار اساطیری و تمدن های گوناگون موجب به کشف نمادهای مشترک در تمدن های گوناگون شد. از سوی دیگر، مواجهه با بیماران و بررسی رویاهای آنها موجب شد یونگ رگه هایی از کهن الگوها را در رویاهای بیمارانش بیابد. در این میان، ۴ کهن الگو بیش از دیگران توجه یونگ را به خود جلب کرد. این ۴ کهن الگو عبارتند از: نقاب، آنیما و آنیموس، سایه و خود.
    نقاب یا همان پرسونا (Persona) در واقع واسطه ای میان فرد و افراد دیگر در روابط اجتماعی است. در واقع نقاب در حکم ماسکی است که فرد به صورت خود می زند تا فرد با چهره ای موجه در جامعه ظاهر شود. چنین نقابی می تواند مطابق با شخصیت واقعی فرد باشد یا با شخصیت واقعی فرد تطابق نداشته باشد. در مفاهیم جامعه شناسی نقاب معادل نقش هایی است که افراد در جامعه به تناسب انتظارات دیگران ایفا می کنند.
    ▪ آنیما «anima» و آنیموس و «animus»: این کهن الگوها اشاره به این مطلب دارند که هر فرد در حیات خویش برخی خصوصیات جنس مخالف را از خود بروز می دهد. آنیما اشاره به خصایص زنانگی است که در مردان مشاهده می شود و آنیموس بیانگر خصایص مردانگی است که می توان در زنان یافت.
    ▪ سایه «shadow»: این کهن الگو که از آن به خود تاریک تر نیز تعبیر می شود، بخش پست و حیوانی ما را تشکیل می دهد. سایه در برگیرنده همه امیال غیراخلاقی و منع شده ای است که ما به ارث برده ایم. از نگاه یونگ، سایه خطوط قرمز قلمرو رفتارهای اخلاقی است که معمولاً انسان ها از انجام آنها امتناع می کنند. هر چند باید به این نکته توجه کرد که سایه کنار جنبه منفی، بعد مثبتی نیز دارد. برانگیختگی، بینش و آفرینندگی از ابعاد مثبت سایه به شمار می آید که انسان برای ادامه حیات خویش به آنها نیاز دارد.
    ▪ خود «self»: در میان کهن الگوهای ذکر شده، «خود» مهم ترین کهن الگو به شمار می آید. در واقع ثبات شخصیت فرد مدیون وجود «خود» است. خود از یک سو می کوشد یکپارچگی شخصیت را حفظ کند و از سوی دیگر، به دنبال خودشکوفایی «self actualization» است. مسلماً خودشکوفایی چیزی جز رشد متوازن همه جنبه های شخصیت نمی تواند باشد. نکته قابل تامل این است که یونگ خودشکوفایی را مستلزم ورود به دوره میانسالی می داند و این دقیقاً برخلاف نظر فروید است که مهم ترین مرحله رشد شخصیت را دوره کودکی می دانست.
    ● جایگاه یونگ در روان شناسی
    بدون شک اندیشه های یونگ در روان شناسی، ادبیات، تاریخ، مذهب و هنر تأثیرگذار بوده است. با وجود این روان شناسی تحلیلی یونگ آن گونه که باید و شاید در روان شناسی علمی موردتوجه قرار نگرفته است. شاید یکی از دلایل این بی توجهی به نوع سبک نگارش یونگ باز می گردد. سبک دشوار و پیچیده یونگ موجب شده بود آثار وی تا دهه ۱۹۶۰ به انگلیسی ترجمه نشود. از سوی دیگر، روش های سنتی علمی چندان مورد توجه و استفاده یونگ قرار نگرفته و همین امر موجبات اعتراض روان شناسان آزمایشگاهی را فراهم آورده است. در واقع مفاهیمی همچون عقده ها، ناهشیاری جمعی و کهن الگوها را نمی توان از منظر اعتباریابی علمی مورد بررسی قرار داد. هر چند باید به این نکته اشاره کرد که اندیشه های وی در میان دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ به دلیل محتوای اسطوره ای مورد اقبال عمومی واقع شد.
    ● روان شناسی اجتماعی
    هر چند سیطره ماشین گرایی و اثبات گرایی را در قرن نوزدهم نمی توان انکار کرد، اما اواخر قرن رویکردی ظهور کرد که مدعی نگاهی نو به ماهیت انسان بود. رویکرد روان شناسی اجتماعی که محصول مطالعات بین رشته ای انسان شناسی، جامعه شناسی و روان شناسی است، نشان می دهد ماهیت انسان از طریق نهادهای اجتماعی شکل می گیرد. مسلماً چنین نگاهی چندان خوشایند شاگردان وفادار فروید که در چارچوب زیست شناختی و فیزیک می اندیشند، نبود. اما در این میان آلفرد آدلر و کارن هورنای به استقبال این رویکرد شتافتند و سخن از تأثیرات روابط بین فردی به میان آوردند.
    ● اضطراب اساسی کارن هورنای
    اندیشه های کارن هورنای (۱۹۵۲ ۱۸۸۵) در مقام طرفدار اولیه حقوق زن و پیرو فروید متأثر از دوران پر تلاطم کودکی وی است. هورنای در هامبورگ آلمان متولد شد. در خانواده ای که پدرش چندان توجهی به وی نمی کرد و مادرش با این که زنی روشنفکر بود کارن را طرد می کرد. چنین فضایی موجب شد هورنای احساس حقارت و بی ارزشی کند و بعدها مفهوم بنیادین اضطراب اساسی در اندیشه وی نمایان شود. در سال ۱۹۱۳ درجه دکتری پزشکی خود را از دانشگاه برلین گرفت. گویا سرنوشت چنین رقم خورده بود که اضطراب دوران کودکی در بزرگسالی نیز بر زندگی هورنای سایه افکند. آشفتگی، روابط نامناسب با همسر و درگیر چند ماجرای عشقی شدن موجب شد تحت روانکاوی قرار گیرد. سال های ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ دوران تحصیل هورنای در انستیتوی روانکاوی برلین است که موجبات آشنایی وی را با روانکاوی سنتی و آرای فروید فراهم آورد. با گذشت زمان، به مخالفت با برخی از آرای فروید پرداخت و همین مساله موجب شد وی انستیتوی روانکاوی آمریکا را تأسیس کند.
    اضطراب اساسی شاه کلید اندیشه هورنای است که به صورت احساس جدایی و درماندگی کودک در دنیایی که بالقوه خصومتگر است، تعریف می شود. چنین تعریفی می تواند تداعی کننده فضای دوران کودکی خود هورنای باشد. در نگاه هورنای اضطراب اساسی معلول عوامل محیطی و اجتماعی است که موجب می شود روابط والدین و کودک مختل شود. از نگاه هورنای مهم ترین مسأله برای کودک مبتلا به اضطراب اساسی در دنیای تهدیدکننده، جستجوی امنیت است و چنین جستجویی محرک اصلی رفتار انسان در تمام دوران عمر خویش به حساب می آید. کودک برای رهایی از این اضطراب تولید شده توسط اجتماع یا محیط به تعدادی از راهبرد های رفتاری برای رفع یا کاهش احساس ناامنی روی می آورد. رفع این اضطراب و تعارض های روانی کودک مستلزم ایجاد فضای تفاهم و صمیمیت در خانواده است.
    بر خلاف نگاه بدبینانه فروید درباره تعارض های روانی، هورنای دیدگاهی خوشبینانه درخصوص این مساله دارد. هورنای کارهایش را نه در جهت مخالفت با آرای فروید بلکه به عنوان بسط دهنده نظام فرویدی تلقی می کرد. با وجود گذشت ۶۰ سال از بیان آراء و اندیشه های هورنای، پیوند نزدیکی میان آرای وی و دیدگاه های معاصر می توان احساس کرد. مطالعه درباره روان شناسی زن، تفکیک هویت زن سنتی و هویت زنی که از طریق کار به دنبال تحقق خویش است، از جمله اندیشه های بدیع وی به حساب می آید.

  4. 2 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #1103
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض نگاهی به دلیل تفاوتهای «امید به زندگی» در زنان و مردان

    چرا مردان کمتر از زنان عمر می کنند؟ یک کتاب جدید به نام «چرا مردان اول می میرند» شرح داده است که چگونه مردان می توانند این فاصله را از بین ببرند. گوش کنید ای مردان، وقتش رسیده است که پهلوان پنبه بازی را رها کنید و آمار زیر را جدی بگیرید؛
    بیماری عروق قلبی در مردانی که از لحاظ بالینی افسرده به شمار می آیند سه برابر بیشتر است.
    در همه گروه های سنی خودکشی در مردان بیشتر از زنان است.
    قتل و خودکشی یکی از سه علت اول مرگ در مردان ۱۵ تا ۳۴ ساله است.
    در ایالات متحده زنان ۸۵ ساله ۲/۲ برابر بیشتر از مردان ۸۵ ساله هستند. این نسبت در ۹۰ سالگی سه به یک است.
    اینها فقط حقایقی هستند که در کتاب «چرا مردان اول می میرند؛ چگونه بر طول عمر خود بیفزایید»، کتاب تازه دکتر «ماریان لگاتو» بررسی شده است. این کتاب روی دلایل زیستی، فرهنگی و شخصی این امر متمرکز شده است که چرا در امریکا طول عمر مردان به طور میانگین شش سال کمتر از زنان است. به گفته «لگاتو»؛ «به دلیل اینکه آقایان از بدو تولد شکننده تر و ذاتاً آسیب پذیرتر از خانم ها هستند، میزان مرگ ومیر در آنها بیشتر است و برخلاف خانم ها که سرسختانه می جنگند تا نیازهای سلامتی ویژه خود را ارزیابی و شناسایی کنند، آقایان درصدد درمان برابر برنمی آیند.» وی در ادامه می گوید؛ «نیازهای آنان هیچ وقت شناخته نشده است. مردان به طور وحشتناکی مسامحه گرند و این روش درستی نیست.» چالش های پزشکی مردان به شرایط فرهنگی آنان به شدت بستگی دارد. «لگاتو» می گوید؛ «قوانین از همان اولین روزهای پس از تولد وضع می شود؛ درد را تحمل کن، ضعیف نباش، سستی نشان نده و مرد باش، اغلب مردان تنها تحت فشار همسران خود یا وقتی که وضع شان بسیار طاقت فرسا می شود، به پزشک مراجعه می کنند.»
    وی که مفهوم «طبابت وابسته به جنس» را ترویج می دهد، می گوید؛ «زنان از لحاظ منطقی توانایی آن را دارند که به جست وجوی کمک برآیند. مغز آنان پیچیده تر و باانگیزه تر است. دلایل فرهنگی که باعث می شود مردان به دکتر نروند، دارد آنان را می کشد.»
    ● چگونه مردان می توانند بیشتر عمر کنند
    «لگاتو» در کتاب خود چگونگی پایان دادن به فقدان آگاهی مردان (و حتی جوامع پزشکی) درباره نیازهای سلامتی ویژه مردان که می تواند به جلوگیری از مرگ آنان کمک کند،را بررسی کرده است. به گفته او مردان شایستگی بهتر بودن و استفاده از استانداردهای بالاتر را دارند. «لگاتو» می گوید؛ «ما نمی توانیم این وضعیت که مردان شش سال زودتر از زنان بمیرند را تحمل کنیم. وقتی که ما می توانیم بر سرطان پستان و ایدز پیروز شویم، مطمئناً می توانیم مردان را نجات دهیم.» وی عوامل مهمی را که مردان با توجه به آن می توانند تفاوت فاحشی در سلامتی و افزایش امید به زندگی خود ایجاد کنند، مشخص کرده است.
    ۱) رک و پوست کنده با یک پزشک صحبت کنید
    خجالت را در اتاق انتظار جا بگذارید. خانم ها از همان اوایل زندگی یاد می گیرند با پزشک خود بی پرده و روشن صحبت کنند. علائمی که صحبت کردن در مورد آنها ناخوشایند باشد (مثل اختلالات نعوظ) می تواند نشانه بیماری های خطرناک مثل دیابت یا بیماری قلبی باشد. همچنین مردان به رغم سنت های فرهنگی خود، باید درخواست کنند پستان شان معاینه شود. به قول «لگاتو» «این هم یک قسمت از بدن است که باید معاینه شود.»
    او مردان را تشویق می کند که خود بیضه های خود را معاینه کنند، همان طور که به خانم ها تاکید می شود پستان های خود را از نظر ناهنجاری ها معاینه کنند. هرچند مردان ممکن است از معاینه پروستات شانه خالی کنند، ولی تحمل این معاینه از تحمل درد درمان سرطان بسیار آسان تر است.
    ۲) سطح تستوسترون خون تان را اندازه گیری کنید
    به گفته «لگاتو»؛ «از آغاز ۳۰ سالگی، تستوسترون به میزان یک درصد در سال کاهش می یابد. کاهش سطح تستوسترون می تواند منجر به کاهش انرژی، توده عضلانی، توانایی انجام ورزش های سنگین، حافظه، تمرکز و قدرت جنسی شود. این مساله نه تنها کیفیت زندگی را مختل می کند، بلکه ممکن است در ایجاد افسردگی دخیل باشد که از عوامل مهمی است که بر سلامت مردان تاثیر می گذارد و به طور بارزی باعث افزایش ریسک بیماری های عروقی قلب می شود. درمان های مختلفی شامل ژل ها، آمپول ها و وصله های چسبیدنی وجود دارد که می تواند ذخیره این هورمون حیاتی را به میزان مناسب برگرداند.» یک متخصص غدد داخلی به نام «رابرت روکسین» معتقد است بین کاهش تستوسترون و کاهش انرژی و قوای جنسی ارتباط کمی وجود دارد. اما مثال هایی وجود دارد که کاهش چشمگیر آن (بیشتر در سنین ۶۰ تا ۸۰ سالگی) می تواند کیفیت زندگی را مختل سازد. وی می گوید؛ «البته وقتی به طور طبیعی کاهش یابد، نه، ولی اگر خیلی کاهش یابد، چرا.
    کاهش سطح از ۸۰۰ به ۵۰۰ اثر بالینی ندارد ولی ممکن است کاهش سطح از ۸۰۰ به ۴۰۰ خیلی کم باشد. به عنوان مثال، بیماران دیابتی ممکن است احتمال بیشتری برای کاهش قابل توجه تستوسترون داشته باشند. برعکس، هورمون های هیپوفیزی می توانند این اثرات را در افرادی که تستوسترون شان آشکارا کاهش می یابد متعادل کنند. دامنه مقادیر طبیعی بسیار گسترده است.»
    ۳) دستگاه ایمنی
    به گفته «لگاتو»؛ «دستگاه ایمنی مردان به اندازه زنان قوی نیست و میزان مرگ در مردان در برابر هفت بیماری از ۱۰ بیماری عفونی شایع (به ویژه سل و بیماری های مقاربتی) بیشتر است. استفاده از وسایل بهداشت جنسی به ویژه کاندوم ضروری است. وقتی مردان به کشورهای خارجی سفر می کنند باید واکسیناسیون مورد نیاز را انجام دهند. واکسیناسیون کزاز هر ۱۰ سال یک بار باید تکرار شود.» وی در ادامه می افزاید؛ «ایمنی سازی نباید پس از دو سالگی پایان پذیرد.» همچنین تغذیه مناسب و استفاده از مکمل ها می تواند سودمند باشد. به رغم تمرکز جنسیتی که بر پوکی استخوان اعمال می شود، این بیماری به مردان نیز آسیب می رساند.
    ۴) تشخیص و درمان افسردگی
    افسردگی مردان ممکن است خیلی شایع تر از آن چیزی باشد که حدس می زنند. علائم همیشه آشکار نیست. «لگاتو» می گوید؛ «ما به راحتی اعلام می کنیم در سراسر دنیا زنان دو برابر بیشتر از مردان افسرده اند. واکنش مردان در این شرایط با رفتاری چون نوشیدن الکل، تماشای تلویزیون و افراط در اعمال جنسی مشخص می شود.» وی متقاعد شده است آسیب پذیری ناشی از افسردگی می تواند سلامتی مردان را از راه های دیگر به خطر اندازد و منجر به افزایش مواردی از بیماری ها و مرگ ومیر ناشی از آن شود. افسردگی همچنین یک نشانه شایع از «آندروپوز» است که با کاهش تستوسترون در مردان مشخص می شود و مشابه یائسگی (منوپوز) در زنان است، ولی با تظاهرات کمتر. در حقیقت مردان نیز در معرض گرگرفتگی (که اغلب در خانم ها به عنوان تغییر دوره زندگی شناخته می شود) هستند، ولی چند سال دیرتر.
    به گفته «لگاتو» سیستم پزشکی کنونی اغلب مانع از درک مناسب پزشکان از شخصیت و نوع زندگی بیماران می شود. زمانی را به بحث در مورد این مسائل با پزشک اختصاص دهید و پذیرای درمان باشید. «لگاتو» می گوید؛ «درمان همیشه شامل یک قرص نیست و مشاوره های سازمان یافته می تواند بسیار مفید باشد.» در حالی که «روکسین» بر این اعتقاد نیست که آندروپوز یک حالت سرشتی در مردان باشد. دیگران با بینش «لگاتو» در مورد افسردگی مردان موافق اند.
    «جیمز کرمن» روانپزشکی که رئیس «مرکز سلامت رفتاری و روان درمانی» یک گروه پزشکی در نیوجرسی است، با این نکته که افسردگی در مردان از آنچه گزارش می شود بسیار شایع تر است، موافق است. او همچنین به فاکتورهای فرهنگی اشاره می کند که اغلب سبب اکراه مردان از پذیرش درمان می شود. «کرمن» می گوید؛ «نحوه ابراز افسردگی در مردان با زنان متفاوت است و می تواند به اختلالات خواب، تغییر خلق و کاهش علایق جنسی منتهی شود. اگر افسردگی درمان نشود، می تواند پیامدهای مصیبت باری داشته باشد.» وی درباره خودکشی معتقد است هرچند زنان بیشتر اقدام به خودکشی می کنند اما مردان آن را بهتر به انجام می رسانند. «لگاتو» می گوید؛ «مردان نیاز به این دارند که بدانند چگونه افسردگی می تواند برای سلامتی شان مخرب باشد و باید رک و پوست کنده در مورد وضعیت خود با یک پزشک صحبت کنند. بهترین روش، لذت بردن از امروز و استفاده هر چه بهتر از زمان حال است.»
    ۵) مراقب پسران جوان باشید
    طبیعت بی پروا و شیوه زندگی جوانان آنان را در معرض آسیب یا مرگ قرار می دهد. حس قضاوت و تصمیم گیری در زنان زودتر از مردان تکامل می یابد. به این مساله باید مخلوطی از تستوسترون و سایر هورمون ها و فرآیندهای زیستی مردانه را هم که شامل یکسری غرایز بالقوه مهلک است، بیفزایید. مراقبت از فعالیت آنان و ایجاد محدودیت های محتاطانه حیاتی است. «لگاتو» می گوید؛ «پسران مانند اتومبیل پورشه بدون ترمزند. آنان خطر پذیرند، آرمانگرا و پرحرارت هستند و اعتقاد دارند خطری تهدیدشان نمی کند.»
    ۶) خطر بیماری قلبی خود را ارزیابی کنید
    ضروری است که بنشینید و احتمال خطر بیماری عروق قلبی را از روی عوامل زمینه ساز ژنتیکی محاسبه کنید و با یک پزشک در مورد آن حرف بزنید. آیا هیچ یک از بستگان شما پیش از ۶۰ سالگی در اثر بیماری قلبی درگذشته اند؟ سطح کلسترول خون تان چقدر است؟ آیا تجربه وقوع سنکوپ، از دست دادن هوشیاری یا تنفس کوتاه داشته اید؟ «لگاتو» می گوید؛ «ما به طرز وحشتناکی به این مساله بی اعتناییم.» در این زمینه نیز مردان از نظر ژنتیکی در مقایسه با زنان خوشبخت نیستند. به گفته «لگاتو»؛ «هورمون زنانه استروژن یک سپر حمایتی برای خانم ها ایجاد می کند که آقایان به طور طبیعی فاقد آن هستند.» توضیح بیشتر اینکه علائم بیماری عروق قلبی در مردان می تواند در ۳۵ سالگی بروز کند، درحالی که زنان ریسک حمله قلبی مشابه مردان را تا مدت زمان خیلی دورتری نشان نمی دهند. مردانی که سابقه خانوادگی بیماری قلبی دارند باید پزشک خود را آگاه کنند و اقدامات پیشگیری مناسب برایشان از ۳۰ سالگی شروع شود. «لگاتو» می گوید؛ «این راهش نیست. ما باید نسبت به اینکه چرا بیماری های عروق قلب حدود ۳۵ سالگی آغاز می شود نگاه موشکافانه یی داشته باشیم.»

  6. 2 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #1104
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض ارتباط درونگرایی و برونگرایی با اضطراب

    اگر درونگرایی و برونگرایی در حد کمال در افراد ظاهر شوند ما را در برابر دو شخصیت نابهنجار قرار می دهند که اولی به صورت اختلال اسکیزفرنی و دومی به صورت اختلال هیستری تظاهر خواهد نمود. تعداداین افراد البته بسیار کم است و اکثریت مردم میان این دو قطب نهایی جای دارند. عده ای نزدیکتر به قطب نهایی درونگرایی و گروهی نزدیکتر به قطب نهایی برون گرایی هستند. و عده کثیری هم هر دو جنبه برونگرایی و درونگرایی را به صورت متعادل دارا می باشند که اصطلاح آمبی وِرت (ambivert) به آنها اطلاق می شود.
    ● مقدمه
    از دیدگاه یونگ (۱۹۱۳) پدیده های برونگرایی (Extraversion) و درونگرایی (Introvwersion) دو جنبه مهم از شخصیت انسانی را تشکیل می دهند.
    ▪ برونگرایی: هنگامی که توجه به اشیا و امور خارج چنان شدید باشد که افعال ارادی و سایر اعمال اساسی آدمی نتیجه ارزیابی ذهنی نباشد، بلکه معلول مناسبات امور و عوامل خارجی باشد، برونگرایی خوانده می شود. (سیاسی، علی اکبر، ۱۳۷۱، ص ۸۲).
    افراد درون گرا از لحاظ روانی دارای سرعت فعالیت مغزی بالاتر از حد طبیعی هستند و این امر سبب می شود که افراد درون گرا به قوای محرکه (Stimulation) کمتر از حد طبیعی نیاز پیدا نمایند. افراد درون گرا دارای دیدگاه درونی و ذهنی هستند و آمادگی بیشتری را برای خود داری و تسلط بر نفس خویش از خود نشان می دهند.
    این افراد اوقات خود را به مطالعه و بیشتر در تنهایی سپری نموده و کمتر مایل به معاشرت با دیگران هستند. (بنزیگو، ۱۹۹۹).
    از سوی دیگر افراد برون گرا دارای سرعت فعالیت مغزی پایین تر از حد طبیعی هستند و از این رو این افراد برای اداره امور زندگی خویش به قوای محرکه بالاتر از حد طبیعی نیاز دارند.
    افراد برون گرا بیشتر دارای دیدگاه عینی و خارجی بوده و دارای فعالیت عملی عالیتری هستند (سیاسی ـ علی اکبرـ همان منبع). ولی میزان تسلط آنها بر نفس خودشان نسبت به افراد درون گرا کمتر است. این افراد مایلند که بر محیط افراد خود تأثیر گذارده و به رقابت با دیگران پرداخته و در مجامع عمومی بیشتر ظاهر می شوند. (بنزیگر ـ ۱۹۹۹).
    بنابراین اگر درونگرایی و برونگرایی در حد کمال در افراد ظاهر شوند ما را در برابر دو شخصیت نابهنجار قرار می دهند که اولی به صورت اختلال اسکیزفرنی و دومی به صورت اختلال هیستری تظاهر خواهد نمود. تعداداین افراد البته بسیار کم است و اکثریت مردم میان این دو قطب نهایی جای دارند. عده ای نزدیکتر به قطب نهایی درونگرایی و گروهی نزدیکتر به قطب نهایی برون گرایی هستند. و عده کثیری هم هر دو جنبه برونگرایی و درونگرایی را به صورت متعادل دارا می باشند که اصطلاح آمبی وِرت (ambivert) به آنها اطلاق می شود. (سیاسی علی اکبر به نقل از یونگ (۱۹۱۳)).
    از سوی دیگر اضطراب یک ترس درونی شده است از اینکه مبادا تجارب دردآور تکرار شوند. از دیدگاه فروید، اضطراب هسته مرکزی روان نژندی است و علامت اخطاری است به «خود».
    ● اهمیت پژوهش
    زمانی که افراد به مدت نسبتاً طولانی در معرض اضطراب مزمن (Chronic anxiety) قرار می گیرند، سیستم های عصبی رتیکلوآندوتلیال (Reticlo endothelial system R.A.S) آنها به گونه ای خود را تنظیم می نمایند که فرد به طور طبیعی در حالت بیداری، هوشیاری بیشتری را نسبت به وقایع اطراف خویش نشان می دهد. این امر طبیعتاً سبب می شود که نیاز به محرک خارجی در آنها کمتر شده و تا زمانی که منبع اضطراب کشف و رفع نگردد به سوی درونگرایی متمایل می شوند. (بنزیگرـ ۱۹۹۹).
    با توجه به موارد فوق مشاهده می شود که وجود اضطراب در افراد جامعه تأثیر بسزایی در میزان درونگرایی و برون گرایی آنها دارد. به گونه ای که ممکن است یک فرد برون گرا در اثر شدت فشارهای وارده ناشی از اضطراب به تدریج به فردی درون گرا تبدیل شود و در صورتیکه این فشار همچنان ادامه داشته باشد ممکن است در افرادی که با مشاغل اجتماعی سر و کار دارند و باید در تعامل دایم با جامعه باشند سبب کاهش شدید کارآیی آنها بشود. این موضوع در جامعه معلمان بسیار حائز اهمیت است.
    براساس دیدگاه آیزنگ نظریه یونگ مبنی بر اینکه «درونگرایی به عنوان یک حالت روانشناختی طبیعی در شرایط خاص محیطی است» کاملاً صحیح می باشد و این امر مبتنی بر خواص فیزیولوژیکی بدن است و به عنوان یک واکنش طبیعی در برابر اضطراب تلقی می شود.
    از سوی دیگر افراد درونگرا در مواردی که جامعه شان افراد برون گرا مورد تقدیر و ستایش قرار می گیرند، دچار خجالت زدگی شده و احساس کم ارزشی می کنند (آرون ـ ۱۹۹۶).
    همچنین بسیاری از افرادی که در معرض اضطرابهای مداوم قرار می گیرند ممکن است نسبت به زندگی دارای دیدگاه منفی شوند. ولی باید اعلام نمود که اضطراب در زندگی افراد به علت انتخابی است که آنها برای ادامه زندگی خویش انجام داده اند و این انتخاب بنا به هر دلیلی ممکن است آنها را با مشکلات مواجه کرده باشد. اما نکته مهم این است که تمایل افراد به درون گرایی در زمان رویارویی با اضطراب های ممتد این توانایی را به آنها می دهد که با تمرکز بیشتری به مشکل خود توجه نموده و نهایتاً درحل آن مشکل کوشش نموده و موفق شوند.
    در این موارد افراد درون گرا با دقت هر چه تمام تر که به جمع آوری اطلاعات در خصوص علل بروز مشکلات و چگونگی رفع آنها می پرازند.(Aron, Elaine w. )و آنقدر کوشش می کنند تا نهایتاً با حل مشکلات مورد نظر به طور طبیعی به دیدگاه مثبت نسبت به زندگی دست می یابند.
    دراینجا باید به نظریه آیزنک اشاره نماییم که بروز درون گرایی و برون گرایی در افراد همیشه حالت نسبی داشته و در ارتباط با وقایع خارجی زندگی آنها می باشد به صورتی که در شرایط مناسب افراد دارای یک حد تعادل در رفتارهای درون گرا و برون گرای خویش بوده و براساس شرایط زندگی خویش ممکن است بیشتر به سوی درون گرایی و یا برون گرایی متمایل شوند.
    به طور مثال فردی که درحالت عادی برون گرا است ممکن است پس از تماس طولانی مدت با اضطراب مزمن تبدیل به یک فرد درون گرا بشود و پس از رفع اضطراب می تواند دوباره به شخصیت برون گرای خویش برگشت نماید. (آیزنک Eysenek ۱۹۸۱).
    بنابراین با توجه به روابط پویا و دینامیک ما بین دو بعد رفتاری درونگرایی و برون گرایی و ارتباط آن با اضطراب، اهمیت این امر مشاهده می شود.
    Eysenck, Hans J. A Model of Personality, Springer Verlag, Berlin, ۱۹۸۱.
    از پرسشنامة مربوط به ۱۶ فاکتور شخصیتی (۱۶PF) که توسط کاتل (Cattel) و اِبِر (Eber) و تاتسوکا (Tatsuoka) در ۱۹۸۶ طراحی شده است برای ارزیابی جنبه های شخصیتی افراداستفاده می شود. در این پرسشنامه اختصاصاً سوالات مربوط به چهارگونه شخصیتی شامل برون گرایی، درون گرایی، اضطراب شدید و اضطراب خفیف استخراج و ارائه می شوند.
    ● تعریف واژه ها
    ▪ اضطراب: anxiety
    ـ تعریف نظری: اضطراب یک ترس درونی شده است از اینکه مبادا تجارت دردآور گذشته تکرار شوند. از دیدگاه فروید فروید کششهای غریزی نامطلوب موجب اضطراب می شوند. اضطراب با احساس ترس مترادف است با این تفاوت که ترس منشاء خارجی دارد ولی اضطراب منشاء درونی دارد. (شفیع آبادی ـ ۱۳۷۸ ص ۵۲).
    ▪ درون گرایی: Introversion
    ـ تعریف نظری: رفتاری است که با دیدگاه درونی ذهنی همراه بوده و فرد درون گرا آمادگی بیشتری برای خود داری و تسلط بر نفس از خود نشان می دهد. این افراد کمتر تمایل به حضور در جمع دارند و و بیشتر دقت خود را به مطالعه و فعالیتهای ذهنی انفرادی می گذرانند. (آیزنگ ـ ۱۹۴۷).
    ▪ برون گرایی: (Extraversion)
    ـ تعریف نظری: رفتاری است که با دیدگاه عینی و خارجی مشخص شده و با فعالیت عملی بالاتری همراه است، افراد برون گرا (آمادگی کمتری برای تسلط بر نفس خویش برخوردارند. (آیزنگ ـ ۱۹۴۷).
    از پرسشنامه (MBTI) (Myers Briggs) برای ارزیابی میزان برون گرایی ـ درون گرایی و از پرسشنامه اضطراب (State Trait) برای ارزیابی میزان اضطراب استفاده خواهد شد.
    در پرسشنامه ۱۶PF که توضیح داده شد هر چهار موضوع درون گرایی ـ برون گرایی، اضطراب خفیف و شدید با هم قابل محاسبه هستند.

  8. 3 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #1105
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض مغز دخترا بهتر کار میکنه یا پسرا؟

    مغز یک نوزاد در رحم بسیار سریع رشد می کند و طی یک یا دو ماه از چند سلول، به پیچیده ترین ساختار طبیعت تبدیل می شود و در ادامه جنین در ششمین ماه بارداری توانایی های مهمی کسب می کند که همگی تحت کنترل مغز او هستند. در هنگام تولد، مغز نوزاد هنوز به طور کامل شکل نگرفته است و تنها به اندازه یک سوم اندازه واقعی رشد کرده است زیرا مدت زیادی طول می کشد تا مغز کامل شده و به شکل تکامل یافته خود دست یابد.
    سپس در سال اول تولد، تراکم سیناپسهایی(سیناپس به محل اتصال سلولهای عصبی گفته می شود) که در مغز ایجاد می شود به سرعت افزایش یافته و همان فرآیندی که قبل از تولد آغاز شده است ادامه می یابد. ولی در حدود ده ماهگی میزان افزایش سیناپسها متوقف شده و از یک سالگی تا پایان عمر ثابت می ماند.
    از همان اوایل، تفاوت های جنسیتی در مغز نوزادی که هنوز متولد نشده است، مشهود است. یکی از این تفاوت ها آن است که قسمت های راست و چپ مغز در پسرها ارتباطات کمتری به نسبت دختران پیدا می کند.
    بنابر همین تفاوت ها، مطالعات اخیر نشان داده که پسرها در برخورد با انواع خاصی از مسائل (مانند امتحانات هجایی یا جدول کلمات) تنها از یک طرف مغزشان استفاده می کنند، در حالیکه دخترها از هر دو طرف استفاده می کنند.
    نیمه راست مغز همچنان که رشد می کند، سعی می کند ارتباطاتی با نیمه چپ مغز برقرار کند اما در پسران(البته در دوران کودکی) نیمه چپ آمادگی ایجاد ارتباطات را ندارد و لذا این «اتصالات» صورت نمی گیرد و در عوض سلول ها به نیمه راست، یعنی جایی که از آن آمده اند، باز می گردند لذا اتصالات در نیمه راست مغز غنی تر صورت گرفته و همین وضعیت باعث موفقیت پسران در حل مسایل ریاضی (در زمان تحلیل ، بررسی و حل مسایل ریاضی نیمکره راست مغز بیشترین فعالیت را دارد) است.
    از طرف دیگر در دختران ارتباط بین دو نیمکره با موفقیت بیشتری برقرار شده و لذا باعث می شود که توانایی های کلامی دختران بسیار بالاتر باشد.
    دختران در سال های اولیه مدرسه در مقایسه با پسران هوشبهر بیشتری دارند و نمرات بهتری را می آورند ولی در دوران دبیرستان و دانشگاه این تفاوت ها کاهش می یابد.
    در ۷ ۶ سالگی، هنگامی که کودکان آموزش جدی را شروع می کنند، از آنجا که در این سنین پسران(به طور مقطعی) از لحاظ ذهنی بین ۱۲ ۶ ماه عقب تر از دختران هستند،«هماهنگی حرکتی ظریف» (مانند نگهداشتن مداد یا استفاده از قیچی) در آنها(پسران) دیرتر شکل می گیرد. مطابق با این مساله، اینکه پسران و دختران از ۵ ۴ سالگی به کودکستان بروند عالی است، زیرا آنها(هم دختران و هم پسران) توانایی اجتماعی را کسب می کنند اما به نظر می رسد که پسران بیشتر از دختران به این آموزش ها نیازمند هستند و شاید لازم باشد بنا بر تشخیص والدین و یا مربی، کودکان پسر، مدت زمان بیشتری را در کودکستان سپری کنند .
    ● پسران با دختران متفاوتند
    کسانی که نیمه راست مغزشان پیشرفته تر است (مانند پسران) از مزایایی نیز برخوردار هستند. پسران علاوه بر آنکه توانایی های ریاضی بهتری دارند، اهل عمل نیز هستند و اگر با مشکلی برخورد کنند می خواهند آن را برطرف سازند و بنابراین خیلی زودتر از دختران دست به کار می شوند.
    از آنجاییکه در پسران نیمه راست مغز هم احساسات و هم فعالیت ها را کنترل می کند، بنابراین پسران به احتمال زیاد، زودتر وارد عمل می شوند. در حالیکه در دختران نیمکره های مغز تخصصی تر کار می کند یعنی نیمکره راست مرکز فعالیت های ریاضی و نیم کره چپ مرکز تکلم و بیان احساسات است . لذا پسران نیاز به تلاش بیشتری دارند تا به نیمکره چپ خود رجوع کنند و کلماتی برای توضیح احساسات، که در نیمکره راست مغز ثبت می کند، بیابند. در حالیکه دختران در این زمینه موفق ترند و در بیان احساسات بسیار بهتر عمل می کنند.
    بطور کلی مطالعات دقیق علمی نشان داده است که دختران در سال های اولیه مدرسه در مقایسه با پسران هوشبهر بیشتری دارند و نمرات بهتری را می آورند ولی در دوران دبیرستان و دانشگاه این تفاوت ها کاهش می یابد.
    دختران در استعداد کلامی برترند و پسرها در استعداد فضاییدختران و پسران به طور متوسط در قلمروهای مختلف هوشی الگوهای عملکرد متفاوتی دارند. در دوران کودکی، دختران در آزمون استاندارد شده توانایی کلامی بهتری نسبت به پسران دارند (خواندن، روانی کلامی، درک کلامی). در دوران دبستان دختران و پسران در حساب یکسان عمل می کنند ولی در دوران دبیرستان پسران در حساب و ریاضیات عملکرد بهتری نسبت به دختران دارند اما این تفاوت درمرحله دانشگاه کاهش می یابد.
    اما ذکر این مطلب ضروری است که الگوهای موفقیت برای پسران و دختران (در زمینه های کلامی، غیرکلامی، ریاضی و...) وابسته به قالب های فرهنگی است که بر اساس آن رفتار مناسب برای دختران و پسران تعیین می شود.
    برای مثال کودکان ما از همان دوران کودکی می آموزند که خواندن، هنر، مهارت های کلامی و ... قالب های زنانه است و مهارت های مکانیکی، ورزش و ریاضی از لحاظ اجتماعی مردانه تلقی می شود لذا به نظر می رسد این تفاوتهای میان دو جنس، تا حد زیادی تحت تاثیر شرایط فرهنگی جوامع نیز قرار گرفته است.
    در انتهای باید عنوان شود که قطع نظر از نوع تبیینی که در مورد تفاوت دختران و پسران ارائه شده در حال حاضر ما می دانیم که تفاوت های بارز و قطعی میان دختران و پسران در چند زمینه محدود وجود دارد. مثلا دختران در استعداد کلامی برترند و پسرها در استعداد فضایی. در عین حال توانایی محاسبات عددی اندکی در پسران پیشرفته تر از دختران است و از طرف دیگر دختران در انجام حرکات ظریف و همچنین بین احساسات قویتر از پسران عمل می کنند. اما باید توجه داشت که تفاوت های عنوان شده، غالباً مربوط به میانگین های جمعیت است و برای قضاوت در مورد یک فرد خاص (یک دختر یا یک پسر) نباید به کار رود. زیرا ما دخترانی داریم که از لحاظ استعداد تجسم فضایی با قوی ترین پسران مقابله کرده و در عوض پسرانی داریم که در مهارت های کلامی، از قوی ترین دختران پیشرفته ترند.
    لذا هیچکس نمی تواند ادعا کند که توانایی ذهنی در دختران بالاتر است یا در پسران. بلکه میان این دو جنس تفاوتهایی وجود دارد و این تفاوتها ناشی از برتری یک جنس بر جنس دیگر نیست.
    برخی از روان شناسان و کارشناسان مشهور در این زمینه معتقدند که اگر در زمینه تفاوت میان دختران و پسران سوال شود که "بین آنان چه تفاوت هایی وجود دارد و یا کدامیک بر دیگری برتری دارد؟"؛ باید در پاسخ جواب داد: «بین کدام دختر و کدام پسر؟»
    Last edited by aligol172; 30-06-2011 at 13:31.

  10. 2 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #1106
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض مدرنیته و مانورهای روانشناختی

    فشارهای روانی در کنار هیجان های ناخوشایندی همچون اضطراب و افسردگی جزء لاینفک زندگی مدرن و بشر امروز به حساب می آید. تحولات سریع دنیای مدرن با همه رفاه و آسایش معجزه گونه اش، امری حیاتی را مورد تخریب قرار داده و آن روان آدمی است.
    اگر نزاع میان ۲ گروه طرفداران مدرنیته و مخالفان آن را بر سر مزایا و معایب مدرنیته کنار گذاشته و در مورد ذاتی یا عرضی بودن معایب مدرنیته سکوت اختیار کنیم، ناچار از پذیرش این واقعیت هستیم که انسان امروزی با مسائلی در زندگی خویش مواجه است که فشارهای روانی و اضطراب بی سابقه ای بر وی تحمیل می کنند. از تحصیل و رقابت های علمی، سیاسی و اقتصادی گرفته تا آلودگی هوا و محیط زیست در کنار پدیده های طبیعی همچون زلزله، سیل و مرگ تنها گوشه ای از حوادث و رویدادهایی هستند که موجب شده شیوه مواجه و مقابله با آنها و کاهش فشار و استرس های ویرانگر به عنوان موضوعی حیاتی برای روان شناسان مطرح شود.
    انسان هنگام مواجه با چنین رویدادهای اضطراب آوری ۲ راه بیشتر ندارد یا باید برای حذف اضطراب حاصل از این رویدادها بکوشد یا به وسیله مکانیسم های دفاعی از اضطراب اجتناب کند. در این مقاله برآنیم تا به جایگاه و اهمیت مکانیسم های دفاعی و انواع آن بپردازیم.
    مکانیسم های دفاعی (defense mechanism) شیوه هایی هستند که افراد به طور ناخودآگاه در برابر رویدادهای اضطراب آور به کار می برند تا از خود در برابر آسیب های روانی و از دست دادن عزت نفس (self esteem) محافظت کنند. اندیشه به کار گرفتن اعمال دفاعی در سال ۱۸۹۴ توسط زیگموند فروید مطرح شد. به اعتقاد وی مکانیسم های دفاعی موجب کنار زدن افکار متعارض از حیطه هوشیاری می شوند.
    در واقع کاربرد مکانیسم های دفاعی نشان از نوعی شیوه سازگاری است که افراد برای جلوگیری از تنزل عزت نفس و مقابله با افزایش اضطراب به آنها متوسل می شوند. در کتاب زمینه روان شناسی هیلگارد در تعریف مکانیسم دفاعی چنین آمده است: «فروید اصطلاح مکانیسم های دفاعی را به تدابیر ناهشیار اطلاق می کند که آدمی برای حل و فصل هیجان های منفی به کار می برد. این تدابیر هیجان مدار موقعیت تنش زا را تغییر نمی دهند، بلکه فقط شیوه دریافت یا اندیشیدن شخص را به آن عوض می کنند. به این ترتیب در همه مکانیسم های دفاعی عنصر «خودفریبکاری» در کار است.» «اتکینسون، ۵۱۰ :۱۳۸۶»
    برای فهم دقیق جایگاه مکانیسم های دفاعی که گاهی از آنها به عنوان مانورهای روانشناختی یاد می شود توجه به نکات زیر ضروری است:
    ۱) کاربرد مکانیسم های دفاعی به خودی خود نشانه بیماری نیست، زیرا در بسیاری از مواقع مکانیسم های دفاعی نقشی حیاتی در رفاه روانی انسان ها ایفا می کنند. در واقع مکانیسم های دفاعی شکلی از رفتار بهنجار تلقی می شوند مشروط به این که در کاربرد آنها زیاده روی نشود.
    ۲) مکانیسم های روانی اموری اکتسابی به شمار می آیند که برای جلوگیری از تخریب و بی ارزش شدن «من» به کار می روند. تکرار مداوم آنها موجب تبدیل آنها به عادت می شود.
    ۳) مهم ترین ویژگی این مکانیسم ها کاربرد ناخودآگاهانه آنها از سوی انسان هاست که به منظور حفظ تعادل روانی صورت می گیرد.
    ۴) افراد با به کار بردن مکانیسم های دفاعی، مسائل و مشکلات خود را حل نمی کنند، بلکه صرفا به تحریف آنها و در واقع تحریف واقعیت می پردازند.
    ۵) هر چند مکانیسم های دفاعی را می توان به تنهایی نیز به کار برد ولی اغلب، افراد ترکیبی از آنها را به کار می برند. مسلما بررسی همه ابعاد مکانیسم های دفاعی و تحلیل جزییات مربوط به آنها از حیطه این مقاله خارج است، ولی به تعدادی از مهم ترین این مکانیسم ها اشاره می کنیم.
    ● سرکوبی
    سرکوبی (repression) که گاهی از آن به عنوان واپس زنی نیز یاد می شود، نخستین و گسترده ترین مکانیسمی است که مورد استفاده قرار می گیرد. در این مکانیسم فرد می کوشد احساسات و انگیزه هایی را که موجب رنجش او شده اند، به قلمرو ناخودآگاه منتقل کند.
    در بسیاری از خانواده ها مشاهده می شود کودکی که از تولد برادر یا خواهر خویش ناراحت است به انکار وجود وی می پردازد و این یعنی به کار بردن مکانیسم سرکوبی. از نگاه فروید، مکانیسم سرکوبی وسیله ای مناسب برای گریختن از برخی امیال دوران کودکی است؛ هر چند وی تصریح می کند امیال سرکوب شده همچون آتش زیر خاکستری هستند که رفتار فرد خواه ناخواه از آنها تاثیر خواهد گرفت. در نهایت می توان چنین گفت که سرکوب نوعی خود سانسوری و فرار از واقعیت است.
    ● بازگشت
    در برخی شرایط استرس زا و اضطراب آور مشاهده می شود که افراد تمایل دارند به مراحل قبلی زندگی خویش بخصوص دوران کودکی رجوع کنند. رجوع کردن به مرحله پایین تر را بازگشت (regression) می نامند. در واقع با به کاربردن این مکانیسم، فرد خود را از موقعیتی که موجب آزار وی شده رها و دور می کند و به موقعیتی که در آن می تواند به آسانی به ارضای خواسته هایش بپردازد، تمسک می جوید. شواهد بسیاری وجود دارد که کودکان وقتی شاهد توجه بیش از اندازه والدین به برادر یا خواهرشان هستند برای جلب توجه آنها چهار دست و پا راه می روند.
    ● جابه جایی
    چنان که از عنوان این مکانیسم می توان استنباط کرد فرد هنگام استفاده از آن می کوشد اضطراب ها را از علت تولیدکننده آن جدا کند و با موضوعی که در واقع هیچ ارتباطی با آن ندارد، مرتبط سازد. در نتیجه جابه جایی (displacement) را می توان چنین تعریف کرد: «تغییر جهت دادن احساسات از یک شخص یا یک شیء به یک شخص یا شی دیگر که کمتر مخاطره انگیز است.» (آزاد ۱۱۴ :۱۳۸۴)
    نمونه عینی کاربرد این مکانیسم را در اختلافات زناشویی می توان مشاهده کرد. برای مثال هنگام عصبانیت زن از شوهرش، او مبادرت به شکستن ظروف خانه می کند. نکته قابل تامل در کاربرد مکانیسم جابه جایی این است که میان اضطراب ها و علت تولیدکننده آنها فاصله ایجاد می شود و اضطراب ها به امور غیر مرتبط ربط داده می شوند. فروید، عامل اصلی این مکانیسم دفاعی را سانسور می داند و از آن به عنوان مرز میان خودآگاه و ناخودآگاه ذهن انسان یاد می کند. این موضوع در تداعی خاطرات ناگوار بیش از هر امر دیگری خود را نشان می دهد. در واقع اگر خاطرات ناگوار بخواهند بدون تغییر شکل قدم به محیط شعور خودآگاه بگذارند با سانسور شدید مواجه خواهند شد.
    ● فرافکنی
    وقتی انسان بخواهد برای رهایی از تعارض ها و عذاب وجدان، احساسات، تمایلات و اعمال نادرست خود را به دیگران نسبت دهد به این مکانیسم روی می آورد. پیامد استفاده از این مکانیسم رها شدن از نتایج ناگوار تعارض های درونی است. در واقع فرد با به کار گرفتن مکانیسم فرافکنی (projection) دیگران را مسوول اشتباهات خود می داند. کاربرد این مکانیسم در میان بیماران پارانویا که معمولا خود بزرگ بین و در عین حال بدبین هستند بسیار دیده شده است.
    ● دلیل تراشی
    دلیل تراشی (rationalization) در واقع توجیه رفتاری است که اقدام به انجام آن کرده ایم، ولی دلیل اصلی آن را نمی دانیم. همین مساله موجب می شود فرد برای توجیه رفتار خود به دلایل قابل قبول روی آورد که مورد پسند دیگران نیز است. بسیاری کاربرد این مکانیسم را یک تدبیر خودفریبانه (self deceptive) و خود بزرگ کننده (ego enhancing) می دانند.
    اضطراب و افسردگی جزءلاینفک زندگی مدرن است و انسان مدرن مکانیسم های دفاعی متفاوتی در مقابل اضطراب های مدرن به کار می برد
    شاید بتوان گفت ضرب المثل «گربه دستش به گوشت نمی رسد می گوید بو می دهد » بهترین مثال برای درک مفهوم این مکانیسم باشد؛ هر چند این مساله بدیهی است که دلیل تراشی شایع ترین و پرثمرترین مکانیسم دفاعی مورد استفاده انسان است. ذکر این نکته نیز ضروری است که فرد هنگام کاربرد چنین مکانیسمی رفتار خود را عادلانه فرض می کند تا از عذاب وجدان رها شود.
    ● خیالبافی
    مواجهه افراد با موقعیت های دشوار و اضطراب آور در سازگاری آنها با واقعیت مشکل ایجاد می کند. برای رهایی از این وضعیت و در واقع بهترین شیوه برای ارضای خواسته ها، استفاده از خیالبافی (fantesy) است. ضرب المثل «شتر در خواب بیند پنبه دانه گهی لپ لپ خورد گه دانه دانه» مصداق بارز این مکانیسم است.
    ● جبران
    افراد برای جبران (compensation) ناتوانی های خود به این مکانیسم روی می آورند. در واقع کاربرد جبران، نوعی دفاع در برابر احساس حقارت است. نمونه تاریخی برای این مکانیسم را می توان در ناپلئون مشاهده کرد. بسیاری بر این اعتقادند که ناپلئون به دلیل کوتاهی قد و ضعف جثه خویش، همواره تشنه پیروزی و شکست دادن بوده است.
    ● درون فکنی
    یکی از شیوه های همانند سازی با دیگران استفاده از مکانیسم درون فکنی (introjection) است. هنگام کاربرد این مکانیسم، فرد خصوصیات شخص دیگری را به طور رمزی به عنوان خصوصیات خویش قرار می دهد. مکانیسم درون فکنی در میان کودکان رایج تر است آن گاه که آنان تلاش می کنند ارزش های والدین و معلمان خود را به عنوان ارزش های خود بپذیرند.
    ● همانندسازی
    فرآیند این مکانیسم دقیقا عکس مکانیسم فرافکنی است و فرد تلاش می کوشد صفات و اعمال دیگران را به خود نسبت دهد و به صورت ناخودآگاه به اقتباس ویژگی های شخصیتی فرد دیگر اقدام می کند. همانندی کودکان با قهرمانان ورزشی، رهبران سیاسی مطرح و دانشمندان، نمونه بارز کاربرد این مکانیسم است. ناگفته پیداست که افراط در همانندسازی (identification)، خود را در پدیده تقلید (imitation) نشان می دهد.
    ● تصعید
    هنگامی که امیال و آرزوهای فرد با موانع اجتماعی مواجه شود و تحقق آنها ممکن نباشد امکان دارد فرد جهت امیال و آرزوهای خود را به سوی اهداف جامعه پسند و تا حدودی متعالی تغییر دهد. شکست عشقی برخی شاعران و در پی آن خلق آثار ادبی ماندگار توسط آنها از مصادیق عینی کاربرد این مکانیسم (sublimation) است.
    ● واکنش وارونه
    بعضی افراد در طول زندگی خویش نه تنها برخی امیال خود را که از ابراز آنها شرم دارند، سرکوب می کنند، بلکه تلاش می کنند مسیر و رفتاری خلاف جهت رفتار سرکوب شده بروند؛ برای مثال در خانواده ای که بتازگی صاحب فرزند شده است خواهر یا برادر بزرگ تر برای سرکوب و کتمان حس شدید حسادت خود، به مراقبت افراطی از کودک پرداخته و به بهانه نگرانی از سلامت وی مانع بازی کودک با همسالانش می شوند. در این حالت، حس حسادت به شکل دیگری ظاهر شده است. بدیهی است کاربرد چنین مکانیسمی (formation reation) نیز نوعی خودفریبی است.
    ● فلسفه بافی
    فلسفه بافی (intellectualization) عبارت است از: «تلاش برای گسستگی عاطفی از یک موقعیت ناراحت کننده با رودررویی انتزاعی و فکری با آن.» (گنجی، ۱۴۱ :۱۳۸۶) این مکانیسم وقتی به کار می رود که فرد هنگام مواجه با یک صحنه ناخوشایند در صدد کاهش پریشانی خویش برآید. برای مثال برخی ثروتمندان هنگام مواجه با فقرا برای این که تحت تاثیر عواطف خویش قرار نگیرند از عباراتی چون «هر کسی باید روی پای خودش بایستد» و «به افراد باید کمک فکری کرد نه کمک مادی» به فلسفه بافی می پردازند.
    ● باطل سازی
    در این مکانیسم (undoing)، فرد برای از میان بردن اثر کاری که انجام داده است مجبور می شود به کار دیگری بپردازد. برای مثال در جامعه دیده می شود که افراد رباخواری که نزول دریافت می کنند برای خنثی کردن عمل نادرست خود به فعالیت های خیرخواهانه روی می آورند.
    ● انکار
    در این مکانیسم فرد ناآگاهانه به رد جنبه هایی از واقعیت می پردازد که نمی تواند آن جنبه ها را آگاهانه قبول کند. برای نمونه هنگامی که فرد سالخورده از نزدیک شدن مرگ خود آگاه می شود به انکار (denial) ضعف های جسمانی خود می پردازد.
    ● جداسازی
    گاهی مشاهده می شود برخی افراد هنگام مواجه با بعضی حوادث ناگوار مثلا مرگ والدین، از سوگواری امتناع می کنند. در واقع چنین حرکتی از متوسل شدن به مکانیسم جداسازی (isolation) نشان دارد. در این مکانیسم فرد می کوشد جنبه های هیجانی یک اندیشه یا رویداد را حذف و نادیده بگیرد.

  12. 2 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #1107
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض روانشناسی حسادت

    کریستیانو رونالدو، ستاره پرتغالی تیم فوتبال رئال مادرید، وقتی از جایزه «برترین بازیکن جهان سال ۲۰۰۹ میلادی» محروم ماند و مقابل چشمانش جایزه را به لیونل مسی، بازیکن آرژانتینی تیم بارسلونا دادند، به خبرنگاران گفت: «راستش، خیلی دلم می خواست جایزه را من می بردم ولی دلم می خواهد این را همه بدانند که من به «مسی» حسادت نمی کنم.» ...
    حسادت، آدم مشهور و غیرمشهور نمی شناسد و سراغ همه می رود. کمتر کسی است که بتواند ادعا کند حسادت در طول زندگی اصلا سراغش نرفته باشد. اما سوال این است که با این حس شایع و ویرانگر باید چه کار کرد؟ اگر شما نیز با چنین سوالاتی مواجه هستید، گفتگوی ما را با دکتر افتخار حمیدی، روان شناس بخوانید.
    ▪ خانم دکتر، به نظر شما حسادت چه احساسی در وجود فرد حسود به وجود می آورد؟
    ـ حسادت عبارت است از یک احساس منفی که با دیدن امتیازی که ما نداریم یا آرزو داریم که فقط خودمان آن را داشته باشیم، به ما دست دهد. حسادت یک احساس منفی است که با احساس اندوه، تکدر روح، نارضایتی از خوشبختی دیگران (خصوصا نزدیکان) همراه است. با توجه به آثار روحی روانی حسادت و مشکلاتی که این احساس منفی در روابط بین انسان ها پیش می آورد و نارضایتی عمومی که ایجاد می کند، چاره اندیشی برای مبارزه با آن ضروری به نظر می رسد.
    ▪ اصلا چرا به دیگران حسادت می کنیم؟
    ـ انسان همواره علاقه مند به پیشرفت و تکامل بوده و هست. ضمیر ناخودآگاه انسان هایی که روح و روان آنها پرورش کامل نیافته است، به این نقصان آگاه بوده و برای پرده پوشی آن تلاش می نمایدو چون در اثر ضعف و خودکم بینی قادر به تکمیل خود نیست، پیشرفت و موفقیت اطرافیان را مورد حمله قرار می دهد و تمام توان خود را برای از بین بردن آن به کار می گیرد. حال اگر ویروس حسد ضعیف باشد فقط خود شخص مبتلا را همچون خوره از درون نابود می کند ولی اگر قوی باشد، دیگری و دیگران را نیز از این عصیان، متضرر خواهد کرد.
    ▪ حسادت چگونه به وجود می آید؟
    ـ حسادت وقتی به وجود می آید که شخص احساس کند آنچه دارد، کمتر از آن چیزی است که باید داشته باشد. هیچ چیزی وجود ندارد که باعث حسادت نشود؛ مادی یا غیرمادی! به طور کلی، وقتی انسان حسودی می کند که آنچه دیگری دارد برایش ارزش داشته باشد؛ مثلا کسی که حوصله کار با کامپیوتر را ندارد، به کسی که این کار را می کند، حسودی نخواهد کرد.
    ▪ اغلب بیماری ها با ژنتیک ارتباط دارند. آیا حسادت نیز این گونه است؟
    ـ حسادت ویژگی رفتاری و شخصیتی ارثی نیست و در نتیجه با ایجاد و اجرای راهکارهای مناسب در خانواده و اجتماع می توان مانع پیشرفت و حتی بروز آن شد. بنابراین عوامل محیطی از دوران کودکی و در مراحل رشد باعث آن می شوند.
    ▪ خیلی وقت ها به دیگران غبطه می خوریم ولی فکر می کنیم حسودی کرده ایم. تفاوت غبطه و حسادت چیست؟
    ـ غبطه معنای مثبت حسادت است و به عنوان آرزوی نعمت و سعادت دیگران را داشتن، بدون آرزو کردن زوال نعمت و سعادت آنان، معنی شده است. در واقع، حسادت و غبطه یک احساس هستند که فقط جهت شان با هم فرق می کند. حسادت جهت اش به سمت شخص دیگر است اما غبطه جهت اش به سمت خود فرد است؛ مثلا ما وقتی به فردی زیبا حسادت می کنیم، در دل می گوییم: «ای کاش زیبایی اش زایل شود» اما وقتی غبطه می خوریم، می گوییم: «من هم باید ورزش کنم و مراقب تغذیه ام باشم تا تناسب اندام پیدا کنم و پوستم شاداب و ظاهرم بهتر شود.» حسادت که در نوع شدید آن باعث بروز پرخاشگری نسبت به طرف مقابل می شود، نوعی بیماری روانی است که باید در پی درمان آن بود اما حسادت در اغلب اوقات، حاصل نداشتن اعتماد به نفس و عزت نفس در اشخاص است.
    ▪ حسادت در چه کسانی شایع تر است؟
    ـ کسانی بیشتر حسادت می کنند که توانمندی های خودشان را دست کم می گیرند.
    ـ کسانی که خودشان را توانا می دانند، ممکن است به موقعیت والای دیگران غبطه بخورند.
    ـ بیشتر افراد هم سطح و هم طبقه به هم دیگر حسادت می کنند.
    ـ هرچه پایگاه اجتماعی افراد به هم نزدیک تر باشد، بیشتر به هم حسادت می کنند.
    ▪ زن ها حسودترند یا مردها؟
    ـ حقیقت این است که مردان از زنان حسودترند اما مردان بسترهای اجتماعی ای دارند که حسادت خود را به عنوان رقابت جلوه دهند؛ در حالی که زنان معمولا از چنین امکانی محروم اند؛ مثلا اگر مردی اتومبیل اش را عوض کند، می تواند بگوید که اتومبیل جدید امکانات اش بهتر از اتومبیل قبلی است اما اگر زنی گردنبندش را عوض کند، معمولا اطرافیان می گویند انگیزه اش چشم و هم چشمی با دیگران بوده است!
    ▪ حسادت چه تاثیری بر خلق و خوی ما می گذارد؟
    آثار حسادت را می توان به ۴ گروه زیر تقسیم کرد:
    ـ آثار روانی: تاثیری که بر حالات روانی و خلق و خوی فرد تاثیر می گذارد و در او به صورت یک عقده ظاهر می شود.
    ـ آثار رفتاری: شخص را وادار به صدمه زدن می کند؛ مانند بدگویی، افترا، گروکشی اطلاعات، چوب لای چرخ گذاشتن. حسادت آن بخش فعال روان را که همیشه آماده آزاررسانی و تجاوز به حقوق دیگران است، تقویت می کند.
    ـ آثار ذهنی: حسادت مانند هر احساس منفی دیگری، انرژی ای از خود ساطع می کند که دیگران نسبت به آن بی تفاوت نمی مانند.
    ـ آثار اجتماعی: این آثار معمولا باعث می شود فرد منفور شود.
    ▪ برای درمان حسادت باید چه کار کنیم؟
    ـ در درجه اول، باید نحوه تفکر و نگرش خود را تغییر دهیم. باید در خودمان انگیزه ایجاد کرده و اثرات منفی حسادت را به خود یادآوری کنیم. باید متوجه منافع حسادت نکردن باشیم؛ منافعی مانند داشتن یک زندگی توأم با آسایش. سبکی و زشتی این ضعف و حرکات ناشی از آن را مرتبا به یاد آوریم. به خودمان تلقین کنیم که هرگز نسبت به هیچ کس حسادت نکنیم. به نعمت ها و امتیازها و نقاط مثبت خودمان بیشتر توجه کنیم. روی ارزش ها تعمق کنیم و از خودمان بپرسیم که اصلا موضوع مورد فکر ما چه قدر ارزش دارد؟ با کار کردن روی عدم دلبستگی، حسادت خودمان را فرو بنشانیم. به عدالت خداوند و استحقاق خودمان بیندیشیم. از رقابت های بی ثمر بپرهیزیم. وقتی دچار حسادت می شویم آن را مدیریت کنیم؛ به این ترتیب که توانایی های خودمان را شناخته و در جهت آن حرکت کنیم و اگر نتیجه ای حاصل نشد، از روان شناس یا روان پزشک کمک بگیریم تا مشکل مان ریشه یابی و راه های رفع آن روشن شود.

  14. 2 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #1108
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض مرور دیدگاه چند روانشناس در مورد دین

    در مقالة حاضر دیدگاه نظریه پردازانی که در زمینة روان شناسی دین نظریة خاصی را به طور مستقل ارائه کرده اند مورد توجه قرار گرفته است. ابتدا نظریه ویلیام جیمز (۱۹۰۱) پیرامون تجربیات دینی که به صورت گزارش های افراد مختلف ارائه شده مطرح و نهایتاً نظریة ناهشیار به عنوان منبعی برای تجربیات جذبه، عرفان، اشراق و هرگونه تجربیاتی که نوعی ارزش معنوی دارد ارائه شده است. سپس نظریة گوردون آلپورت (۱۹۵۰) در خصوص جهت گیری مذهبی درونی و بیرونی و تفاوتهای هریک با دیگری مطرح شده است. در ادامه نظریه اریکسن (۱۹۶۸) در خصوص ایمان به عنوان یک نیاز حیاتی انسان بزرگسال که تحول یافتة ظرفیت اعتماد کودک به جهان و مادر است مورد بررسی قرار گرفته است. مفهوم دیگری که از سوی اریکسن مطرح شده «هویت» و «بحران هویت» است. این مفاهیم که در بحث شکل گیری شخصیت فرد مطرح می شود با دینداری
    ارتباط پیدا کرده است. همین ارتباط باعث شده است تا برخی از روان شناسان مانند جیمز مارشیا (۱۹۸۰) و آدامز (۱۹۸۹) گرایش به دین را به عنوان بخشی از هویت فرد در نظر بگیرند. در خاتمه نظریه فولر و لوین (۱۹۸۰) کاملاً توضیح داده شده است. طبق این نظریه ایمان طی شش مرحله تکامل می یابد. این مراحل از کودکی و نوجوانی آغاز شده و تا میانسالی تحول می یابد.
    علم روان شناسی طی یک قرن گذشته نسبت به پدیدة مذهب موضع گیری های بسیار متفاوتی داشته است. اگر چه ویلیام جیمز و استانلی هال به عنوان متقدمین روان شناسی در آمریکا نسبت به مطالعة دین توجه خاصی داشتند اما روند مطالعات روان شناسی در غرب و خصوصاً آمریکا حاکی از عدم توسعة رغبت های متقدمین توسط متاخرین است. ویلیام جیمز (۱۹۰۲) در کتاب گونه های تجربة دینی خود که شامل بیست سخنرانی وی است به بررسی انواع تجربیات دینی پرداخته است. وی ضمن استناد به تجربیات شخصی افراد در حالات جذبه، خلسه و احساس حضور نزد پروردگار به مسئله وحدت وجود که از مباحث اساسی در فلسفه و عرفان است توجه می کند (ویلیام جیمز() ۱۳۵۶ صفحة ۱۰۹). دامنة مطالعات ویلیام جیمز در زمینة تجربیات دینی از کشور آمریکا فراتر رفته و فرهنگ شرق را نیز در بر می گیرد. این بررسی ها شامل سرگذشت غزالی و اشاره به اشعار شبستری در گلشن راز نیز می شود. حاصل این مطالعات منجر به ارائه یک فرضیة اساسی در زمینه روان شناسی دین می شود (ویلیام جیمز() ۱۳۵۶ صفحه ۱۱۰). طبق این فرضیه،محتوای ناهشیار صرفاً شامل خاطرات ناقص، تداعی معانی عجیب و غریب و مانند آن نیست. بلکه قسمت ناهشیار شخصیت انسان می تواند منبع و سرچشمه بسیاری از شاهکارها و آثار نبوغ باشد. جیمز می گوید:
    «به هنگامی که مسئله تصوف، عرفان، دعا و نیایش را مورد مطالعه قرار داده بودیم ملاحظه کردیم که در زندگی مذهبی نقش عمده را فیض نهایی که از قسمت ناهشیار ما می رسد بازی می کنند. بنابراین من فرضیه خود را اینطور قرار می دهم: این حقیقت برتر که ما در تجربیات دینی با آن ارتباط پیدا می کنیم، بیرون از حدود وجود فردی ما هرچه می خواهد باشد، درون حدود وجود ما، دنبالة ضمیر ناهشیار ما از اوست. وقتی که ما به این نحو پایة فرضیة خود را بر روی امری که مورد قبول دانشمندان روان شناس است قرار می دهیم، با علوم امروزی تماس خود را حفظ کرده ایم؛ حال آنکه علمای علم کلام چنین تماسی را ندارند» (ویلیام جیمز() ۱۳۵۶ صفحه ۱۹۷).
    استانلی هال به عنوان اولین رئیس انجمن روان شناسی آمریکا(APA) نیز به عنوان یکی از پیشکسوتان روان شناسی در آمریکا به بررسی دین علاقمند بود و نشریه ای را در زمینة روان شناسی دین تاسیس کرد که تا سال ۱۹۱۵ چاپ می شد. مقالات چاپ شده در این نشریه عمدتاً به آموزش های اخلاقی و مذهبی کودکان و نوجوانان مربوط می شد (استانلی هال ۱۸۹۱ به نقل از ریچارد.اِل . گورساچ() ۱۹۸۸). همانطور که در ابتدای مقاله ذکر شد روان شناسان موضع گیری های متفاوتی نسبت به بررسی دین در حوزة علم روان شناسی داشته اند. آنچه که در این مقاله بیشتر به آن توجه می شود ذکر نظریاتی است که مذهب را به عنوان یک موضوع مستقل و حائز اهمیت مورد توجه قرار داده و دربارة آن نظریه پردازی کرده اند. و نه کسانی که دربارة انسان نظریه پردازی کرده اند و دین را نیز مانند سایر موضوعات مشمول همان نظریه کلی خود دانسته اند. همانطور که در ابتدای مقاله اشاره شد روان شناسان موضع گیرهای متفاوتی نسبت به بررسی دین در حوزة علم روان شناسی داشته اند. از میان بینانگذاران مکاتب مختلف در روان شناسی زیگموند فروید با پدیدة دینی، برخوردی کاملاً منفی داشته و به صورت های مختلف کوشیده است تا اصالت دین را نادیده بگیرد. از سوی دیگر بنیانگذار رفتاری نگری جان واتسن (۱۹۲۵) نیز با توجه به اینکه موضوع علم روان شناسی را «رفتار» قابل مشاهده و اندازه گیری اعلام می کند و با هرگونه روش های بررسی درون نگرانه مخالفت می کند و برای بررسی اعتقادات مذهبی مجالی باقی نمی گذارد (ال.بی.براون () ۱۹۸۷ صفحه ۹۸).
    ریچارد گورساچ (۱۹۸۸) که به بررسی تاریخچة روان شناسی دین پرداخته است معتقد است که از دهة ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰ در زمینه روان شناسی دین مطالعه مهمی انجام نشده است. البته گوردون آلپورت از سال ۱۹۵۰ در زمینة روان شناسی دین کتاب فرد و دینش را تالیف کرد که بایستی حرکت او را در این زمینه حائز اهمیت دانست. هنر آلپورت این بود که به عنوان یک روان شناس اجتماعی با ارائه نظریة جهت گیری درونی و بیرونی نسبت به دین در انسان توانست مطالعات روان شناسی اجتماعی در زمینة تعصبات نژادی را با در نظر گرفتن جهت گیری مذهبی فرد مورد مطالعه قرار دهد (اِل.بی، براون() ۱۹۸۷ صفحه ۹۸). تقسیم بندی آلپورت در خصوص جهت گیری مذهبی فرد توانسته است توجه زیادی را طی سالیان اخیر به خود معطوف دارد و در مطالعاتی که عامل مذهب مورد توجه روان شناسان باشد به عنوان یک نظریه کارآمد مورد استفاده قرار گیرد. آلپورت بر حسب جهت گیری دینی افراد، آنها را با دو جهت گیری دینی درونی و بیرونی تقسیم بندی کرد.
    از نظر آلپورت افراد مذهبی با جهت گیری درونی ضمن درونی سازی ارزشهای دینی، مذهب را به مثابه هدف در نظر می گیرند. در حالیکه افراد با جهت گیری بیرونی، دین را صرفاً وسیله ای برای نیل به اهداف دیگر در نظر می گیرند (آلپورت و راس ۱۹۶۷ به نقل از اِ ی فولتون() ۱۹۹۷). اخیراً نظریه آلپورت در زمینه جهت گیری دینی بیرونی به دو مقولة اجتماعی و شخصی بسط یافته است. طبق این تقسیم بندی افراد دارای جهت گیری دینی بیرونی اجتماعی از مذهب جهت نیل به اهدف اجتماعی سود می جویند، در حالیکه در جهت گیری مذهبی بیرونی شخصی افراد از مذهب جهت کسب امنیت فردی استفاده می کنند (گورساچ و مک فرسون ۱۹۸۹، کرک پاتریک ۱۹۸۹ به نقل از اِ ی فولتون() ۱۹۹۷).
    یکی دیگر از روان شناسانی که در زمینة روان شناسی دین نظریه ای راهگشا مطرح کرده است اریک اریکسن است. اریکسن که یک نو فرویدی است نسبت به دین موضع گیری مثبتی دارد. وی معتقد است بین نهادهای اجتماعی به وجود آمده در طول تاریخ زندگی انسان و نیازهای روان شناختی او ارتباط وجود دارد. به نظر اریکسن دین به عنوان یک نهاد اجتماعی در طول تاریخ در خدمت ارضأ «اعتماد اساسی» بشر بوده است. اریکسن بر خلاف فروید دین را به عنوان بازگشت به دورة کودکی ندانسته و آن را برای تامین نیاز اعتماد اساسی بشر ضروری می داند (اریک. اریکسن() ۱۹۶۸ صفحه ۱۰۶).اریکسن اولین مرحلة تحول «من» را به عنوان «اعتماد» در برابر «عدم اعتماد» نامیده و معتقد است که کودک در اولین مرحله از تحول شخصیت خود به تدریج جهان خارج و مادر را به عنوان پدیده ای قابل اعتماد درک می کند. وی معتقد است «اعتماد» در دوران کودکی پایه ظرفیت «ایمان» در بزرگسالی را فراهم می کند. ایمان به عنوان یک نیاز حیاتی، انسان را به سوی پذیرش دین سوق می دهد (اریک. اریکسن() ۱۹۶۸ صفحه ۱۰۶). مفهوم دیگری توسط اریک اریکسن مطرح شده است که با دین ارتباط پیدا می کند. این مفهوم عبارتست از «هویت» و «بحران هویت».
    مفهوم هویت که توسط اریکسن مطرح شد از سوی جیمزمارشیا در یک الگوی چهار وضیعتی هویت توسعه یافت. این چهار وضعیت عبارتند از: هویت یافتگی، بحران زدگی، دنباله روی و آشفتگی. هریک از چهار وضعیت هویتی تعریف شده از سوی مارشیا در تجدید نظرهای بعدی با توجه به دو بعد عقیدتی و بین شخصی تفکیک شد (گرو توند و همکاران ۱۹۸۲ و آدامز و همکاران ۱۹۸۲ به نقل از اِ ی. فولتن() ۱۹۹۷). براساس این تقسیم بندی آدامز و همکارانش به ارائه یک پرسشنامه جهت سنجش وضعیت هویت فرد تحت عنوان «سنجش عینی وضعیت هویت من توسعه یافته» که به صورت مخفف باEOM EIS مشخص شده است اقدام کردند (آدامز()و همکاران ۱۹۸۹). البته هنوز پژوهش های انجام شده در زمینة رابطة دین و هویت بسیار اندک است و بدون پژوهش های کافی نمی توان به دقت ارتباط این دو مقوله را با یکدیگر دقیقاً مشخص نمود (اِ ی. فولتن() ۱۹۹۷). علیرغم پژوهش های اندک در این زمینه با توجه به اینکه آدامز ۱۹۸۹ دین را در کنار شغل، سیاست و فلسفة زندگی به عنوان یک عنصر عقیدتی در پرسشنامه EOM EIS وارد کرده است، خود نشان دهندة ورود دین به عنوان یک سازة روان شناختی در حیطة روان شناسی تحول شخصیت حائز اهمیت است.
    پیشرفت های بدست آمده در حوزة تحول قضاوت اخلاقی و نیز مسلح شدن روان شناسی به روش بررسی تحولی مفاهیم و سازه های روان شناختی به مطالعات روان شناسی دین نیز کمک شایانی کرده است. فولر و لوین ۱۹۸۰ (به نقل از وایتزمن لورنس()۱۹۹۴) در زمینة بررسی ایمان به ارائه نظریه ای تحولی شامل شش مرحله پرداخته اند. این نظریه که از برخی جهات به نظریة قضاوت اخلاقی کلبرگ شباهت دارد، می تواند در مطالعة ارتباط دین با متغیرهای دیگر با توجه به مراحل مختلف ایمان و سطح بندی افراد در مراحل مختلف آن کمک شایانی نماید. از نظر فولر ولوین (۱۹۸۰) (به نقل از وایتزمن و لورنس() ۱۹۹۴ صفحه ۱۱۹) ایمان مذهبی برای افراد در سنین مختلف دارای ساختار متفاوتی است. این دو نظریه پرداز ساختار ایمان را مجموعه ای از باورها می دانند که در هر مرحله تعیین کنندة چگونگی عملیات ذهنی در استدلال یا قضاوت دربارة موضوعات مورد توجه در حیطة دین است. به طور خلاصه شش مرحلة ایمان از نظر فولر ولوین (۱۹۸۰) به ترتیب زیر است:
    ▪ مرحله اول ایمان شهودی فرافکنی: در این مرحله ایمان بیانگر ابراز آرزوهای کودک است. کودکان در سن ۳ تا ۷ سالگی دارای جهت گیری خیالبافانه و تقلیدی هستند، ولی محتوای فکر آنها دارای الگوهای نسبتاً سیال است. در مرحلة اول فولر همانند مرحلة اول قضاوت اخلاقی کلبرگ کودک کاملاً خود میان بین بوده و در عین حال در خصوص تابوهای موجود در جامعه نسبت به برخی از اعمال کاملاً آگاهی دارد.
    ▪ مرحله دوم ایمان اسطوره ای سطحی: کودک در این مرحله به درونی کردن داستانها، اعتقادات و جنبه های مختلف مربوط به فرهنگ جامعه می پردازد. اعتقادات و قواعد اخلاقی در این مرحله کاملاً عینی و سطحی هستند. این مرحله با گسترش و تصریح شکل گیری شخصیت کودک تحت تأثیر ویژگی های شخصیتی دیگران همراه است.
    ▪ مرحله سوم ایمان ترکیبی قراردادی: در مرحلة سوم نوجوان نسبت به دیدگاهها و باورهای موجود در خارج از خانواده آگاهی می یابد. بنابراین در این مقطع ایمان مذهبی در خدمت تدارک جهت یابی منسجم از دنیای متنوع و پیچیده بوده، دیدگاههای معارض با یکدیگر را در یک چارچوب کلی با یکدیگر ترکیب کرده وحدت می بخشد. مرحله سوم اصولاً در نوجوانی آغاز می شود و به اوج خود می رسد و در عین حال برای بسیاری از بزرگسالان به عنوان یک تعادل جویی دائمی تلقی شده از این مرحله فراتر نمی روند. در مرحلة سوم اگر چه شخص دارای یک «ایدئولوژی» است که شامل مجموعه ای از باورها و ارزشهای بیش و کم باثبات است، اما این ایدئولوژی را به عنوان یک واقعیت مستقل مورد بررسی و آزمایش قرار نمی دهد.
    ▪ مرحله چهارم ایمان وابسته به طرز تفکر فردیت یافته: مرحلة چهارم شامل درونی کردن باورهای فرد است. انتقال از مرحلة سوم به چهارم بسیار حائز اهمیت است. چون با این انتقال نوجوان و یا بزرگسال باید مسئولیت پذیرش هرگونه سبک زندگی، ارزشها و تعهدات عملی نسبت به آنها را به عهده گیرد.
    ▪ مرحله پنجم بازنگری در ایمان تثبیت شده: در مرحله پنجم علیرغم تثبیت اعتقادات فرد که طی مراحل قبل شکل گرفته است، شاهد بروز یک بحران در اعتقادات شخص هستیم. این تردید و بازنگری نسبت به اعتقادات در فواصل نیمه عمر انسان رخ می دهد. فولر و لوین با استفاده از مفاهیم روان تحلیل گری مرحلة پنجم را مورد تجربه و تحلیل قرار می دهند. بنابر نظر آنها در این مرحله اطمینان نسبت به ارزشها توسط فشارهای حاصل از سرکوبی بخش هشیار شخصیت در دوران اولیه زندگی زیر سؤ ال و یا مورد بی توجهی قرار می گیرد. این نظریه پردازان از به گوش رسیدن پیامهای مربوط به جنبه های عمیق «خود» سخن می گویند. این پیامها شامل بازشناسی انتقادی بخش ناهشیار اجتماعی انسان است. محتوای دینی پیامها عبارتند از: اسطوره ها، تصاویر آرمانی و تعصب هایی که با توجه به تربیت ناشی از طبقات اجتماعی خاص، سنت های مذهبی و گروههای قومی بخصوص عمیقاً در «سیستم خود» فرد رسوخ کرده است.
    ▪ مرحله ششم ایمان جهانی: همانطور که در مرحله ششم قضاوت اخلاقی کلبرگ مطرح شده است، مرحله ششم از تحول ایمان نیز از جهت وقوع بسیار اندک است. کسانی که مرحلة ششم ایمانی جهانی را تجربه کرده اند، احساس رابطة نزدیک و صمیمانه بین خود و جهان پیرامون خود را گزارش کرده اند. تجارب مطرح شده در مرحلة ششم تحول ایمان مبنی بر احساس رابطة نزدیک بین فرد و جهان پیرامون را در نظریة فولر تحت عنوان تجربة اوج در افراد خود شکوفا و نیز در توصیفات تجارب دینی مطرح شده توسط ویلیام جیمز (۱۹۰۱) در کتاب گونه های تجارب دینی وجه تشابه بسیار زیادی دیده می شود. اگر چه نظریه فولر و لوین به عنوان پایه و مبنایی نظری امکان پژوهش های سازمان یافته تری را فراهم می کند ولی هنوز جمع بندی های روشن در زمینة روان شناسی دین نیازمند پژوهش های متعددی است. پیشرفت های بدست آمده در حوزة روان شناسی دین ضرورت انجام پژوهش های طولی و استفاده از روش های تجربی را از نظر برخی از روان شناسان مانند گورساچ (۱۹۸۸) ( به نقل از راتیزمن و لاورنس() ۱۹۹۴ صفحه ۱۲۰) محرز کرده است.
    در این مقاله دیدگاه چند تن از روان شناسان غربی در زمینة روان شناسی دین به طور مختصر مطرح شد. علت انتخاب نظریة این روان شناسان در مقالة حاضر و طرح دیدگاه آنان، علاقة آنها به دین و مطالعة آن با نوعی گرایش مثبت آنها به دین بوده است. البته ممکن است نظریات روان شناسان دیگری را نیز بتوان به این مجموعه اضافه کرد. چون بررسی کامل دیدگاه همة روان شناسان در زمینة روان شناسی دین نیازمند نقد و بررسی مبانی جهان بینی و اعتقادات هریک از روان شناسان نسبت به دین است، بنابراین ضروری به نظر می رسد تا دیدگاه روان شناسانی که با استفاده از روان شناسی، دین را به عنوان یک متغیر خنثی مانند سایر متغیرها در نظر می گیرند و یا حتی آن را به عنوان یک ارزش منفی در نظر می گیرند جداگانه مورد بحث و بررسی قرار گیرد.

  16. 2 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #1109
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض عبور از شک

    شک یک معمای ذهنی است؛ معمایی همراه با یک احساس منفی درباره یک حقیقت، باور یا تصور درباره کسی که انگار در هاله ای از مه فرو رفته؛ معمایی که اگر حل نشود، استرس های شدیدی را به همراه می آورد. شک می تواند شخصیت ها را ویران کند، رویاها را از بین ببرد و ما را با روحی شکسته و روانی پریشان رها کند، در حالی که روابط مان را از هم پاشیده و موجب ناسازگاری ما با دنیای اطراف مان شده است. شک، پیام های نادرستی به ذهن ما منتقل می کند و قدرت تجربه و تحلیل درست را از ما می گیرد. همه ما در دوره های زیادی از زندگی مان این حس را تجربه کرده ایم یا تجربه خواهیم کرد. گریزی از این تجربه وحشتناک نیست؛ تجربه ای که اگر به درستی با آن برخورد نکنیم، پایه های محکمی روی آن ساخته می شود که دیگر ویران کردن اش آسان نیست...
    جان پاتریک شنلی یکی از زیباترین فیلم ها را با موضوع شک ساخته؛ فیلمی که جوایز بسیاری به آن تعلق گرفته است. مریل استریپ، فلیپ سیمون هافمن و امی آرامز سه بازیگر اصلی «شک» هستند. داستان این فیلم درباره شکی است که خواهر الویزیو (مریل استریپ) درباره پدر فلین و رابطه او با پسر سیاه پوستی که به کلیسا آمده، دارد. پدر فلین که محبوبیت زیادی در بین مردم به خاطر موعظه های زیبایش دارد، سرانجام مجبور می شود کلیسا را به خاطر شک و بدگویی های خواهر الویزیو ترک کند. او در آخرین موعظه اش داستانی را برای آدم هایی که به کلیسا آمده اند نقل می کند: «زنی درباره مردی که خیلی کم می شناخت اش، با یکی از دوستان اش حرف می زد و درباره او بدگویی می کرد. آن زن، شب خواب دید یک دست بزرگ بالای سرش آمد و به او اشاره کرد. زن احساس گناه کرد. برای اقرار پیش کشیش رفت و همه چیز را به او گفت و از کشیش پرسید آیا بدگویی گناه است؟ آیا آن دست، دست خداوند بوده که در خواب به من اشاره می کرده؟ آیا باید طلب بخشش کنم؟ پدر، به من بگو آیا کار اشتباهی کرده ام یا نه؟» پدر اروک جواب داد: «بله، نادان! تو گواهی غلط علیه همسایه ات داده ای؛ با نام نیک اش بازی کرده ای و حالا باید از صمیم قلب شرمنده باشی. من از تو می خواهم به خانه بروی و یک بالش پر را روی پشت بام خانه ات با چاقو پاره کنی.» زن رفت و این کار را کرد و پیش کشیش برگشت. کشیش گفت: «آن کار را کردی؟» زن گفت: «بله، پدر! پرها همه جا پریدند.» کشیش گفت: «حالا به عقب برگرد و همه پرهایی را که باد برده، جمع کن!» زن گفت: «ولی این امکان ندارد... باد، همه را برده.» کشیش گفت: «این همان کاری بود که تو با آبروی آن مرد بی گناه کردی.»
    ● ادبیات شک
    شک جزیی از زندگی مادی و معنوی ماست که همه با آن کم وبیش آشنا هستیم. گاهی وقت ها پیش می آید که به اطرافیان خود شک می کنیم، از این شک رنج می بریم و وقتی آن را بیان می کنیم و به زبان می آوریم، به نتیجه مطلوبی نمی رسیم؛ چون شک لبه تیزی دارد که اگر درست به کار برده نشود می تواند شاه رگ روابط مان را بزند.
    ران هوبارد می گوید: «یکی از درس های غلطی که در مدرسه به ما می آموزند این است که باید سکوت کنیم و این درس اشتباهی است. وقتی شما به چیزی شک می کنید، باید از آن حرف بزنید. سکوت درمان شک نیست.» وقتی شما درباره موضوعی شک دارید، وقتی استرس و اضطراب زیادی را تحمل می کنید، این استرس ناخودآگاه باعث می شود بر سر هر موضوع کوچکی با طرف مقابل تان ـ که نسبت به او شک دارید اشتباه ترین راه را که سکوت است وسعی در فراموش کردن موضوع به جای باز کردن و حل آن برگزینند. وقتی فکر می کنید باید چیزی را بگویید؛ مثلا یک کارمند می داند همکارش مقداری پول اختلاس کرده و مدام با خودش کلنجکار می رود که این موضوع را به مدیرشان اطلاع دهد. پزشکی از بیماری مراجع اش اطلاع دارد اما برای گفتن حقیقت مدام این دست و آن دست می کند. فراموش نکنید در مقابل این دو سکوت هم دو نفر دیگر قرار دارند، رییسی که می داند مقداری پول جا به جا شده و بیماری که نسبت به شرایط اش نگران است، در حالی که هیچ کدام حرفی نمی زنند و سکوت کرده اند اما چگونه باید سر صحبت را باز کنیم؟ در حالی که نگران عکس العمل های پیش رو هستیم؟ بهتر است خیلی راحت به جای اینکه اصل مطلب را بگویید حرف تان را با یک سوال شروع کنید؛ مثلا:
    «می خواهم درباره شرایط زندگی ات بعد از عمل جراحی با تو صحبت کنم اما نمی دانم می توانم با تورو راست باشم یا نه؟... ببخشید آقای رییس، من می توانم درباره رفتار یکی از کارمندان نظر شما را بدانم؟... ازدواج ما با همه بدی و خوبی هایش برای من شیرین بود اما یک چیزی مرا آزار می دهد، با این حال می خواهم آن را با تو در میان بگذارم. فکر می کنی می توانم صادقانه حرف هایم را بزنم؟... آیا تحمل شنیدن حرف هایی که ممکن است تو را ناراحت کند و زیاد خوشایند نباشد را داری؟ حرف هایی که فکرشان تا امروز مرا آزار داده است...»
    این کار، مسوولیت پذیری و صداقت شما را در زندگی و کار نشان می دهد. فراموش نکنید ساکت ماندن هیچ چیز را حل نمی کند.
    ● شک خوب، شک بد
    شک خوب، پرس و جویی است که از یک روح و روان مثبت برمی خیزد. این شک زاییده شرایط سخت و خطرناک است، با آرزوی اینکه منتهی به یک پایان روشن یا عملکرد موفقیت آمیز باشد. شک بد، پرس وجویی است که از یک روح و روان منفی و بدبین برمی خیزد و آینده را تاریک و کارها را نابه سامان و در حال تخریب می بیند. خلاصه، شک همیشه بد نیست و این برخلاف نظر کسانی است که همیشه می خواهند دیگران با چشم بسته همه چیز را بپذیرند. آنها تنها یک نوع از شک را پذیرفته اند، در حالی که اگر پایه های یک اعتقاد بسیار محکم باشد، هیچ گونه شک و شبهه ای نمی تواند آن را از بین ببرد و ترس از شک های سازنده، بی مورد است.
    ● بعضی ها از شک می ترسند
    آدم هایی که بزرگی شان بیش از آنچه واقعی باشد خیالی است، در برابر شک دیگران، بسیار ناشکیبا هستند. آنها ستایش و خوش آمدگویی دیگران را به شک آنها ترجیح می دهند، چرا که در بسیاری مواقع در مقابل سوال افرادی که به آنها شک کرده اند بی جواب می مانند. آنها عجله می کنند، گرد و خاک به راه می اندازند تا دیگران فرصت فکر و سوال و شک کردن پیدا نکنند. اگر می خواهید جزو این دسته از افراد نباشید چاره اش دوره کردن خودتان است؛ یعنی قبل از آنکه هر کسی به شما شک کند، خودتان این کار را انجام دهید. مثلا با سوال های ساده ای چون: «آیا من آدم وفاداری هستم؟... آیا من واقعا جزو آدم های خوب محسوب می شوم؟ چه دلیلی برای خودم دارد؟ و...»
    ● شک و پیشگیری قبل از درمان
    یک شک خوب ممکن است در آستانه انجام کاری یا در آغاز یک رابطه ای در فکر ما جوانه بزند و به جای اینکه پای ما را سست کند و چشم ما را به روی حقیقت ها ببندد، با خود سوال هایی به همراه بیاورد که موجب روشن شدن دریچه های تاریک آینده می شود؛ مثلا: «آیا این حقوق برای این مقدار کار کافی است؟... آیا این شرکت به ثبت رسیده؟... چه تضمینی برای باز پس گرفتن مدارک و سفته های من وجود دارد؟ و...»
    حتی این شک می تواند در روابط مان هم به ما کمک می کند و کسی که تا به امروز برای خودش و خانواده اش مفید نبوده، آیا می تواند یک شبه تغییر کند؟... آیا او درآمد کافی برای اداره زندگی اش دارد؟... چرا او گاه و بی گاه غیب اش می زند بدون اینکه کسی را از احوال اش باخبر کند؟... چرا مدام در حال چک کردن اطرافیان اش است؟ و...» این سوال ها قبل از شروع یک کار و رابطه جدی می تواند به شناخت کامل تر ما نسبت به اطراف مان کمک کند و موجب شود با چشم بازتری وارد دنیای تازه ای شویم که برای ما سرشار از امید و آرزو است. شک با این پیش فرض می تواند مثل یک عامل پیشگیری عمل کند، قبل از اینکه واقعه ای جدی رخ داده باشد. شک مثل درد یک واکسن است در مقابل تحمل درد طولانی یک درمان؛ درمانی که اساسا معلوم نیست جوابگو باشد یا نه.

  18. 2 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #1110
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض علل پرخاشگری، بددهنی و عصبانیت در کودکان و راههای کنترل آن

    ● تعاریف پرخاشگری
    روان شناسانی که اعتقادات نظری متفاوتی دارند در مورد چگونگی تعریف پرخاشگری اساساً با هم توافق ندارند. موضوع اصلی این است که آیا باید پرخاشگری را براساس پیامدهای قابل دیدن آن تعریف کنیم یا براساس مقاصد شخصی که آن را نشان می دهد.
    گروهی پرخاشگری را رفتاری می دانند که به دیگران آسیب می رساند یا بالقوه می تواند آسیب برساند. پرخاشگری ممکن است بدنی باشد ( زدن – لگد زدن – گاززدن) یا لفظی ( فریاد زدن، رنجاندن) یا به صورت تجاوز به حقوق دیگران ( چیزی را به زور گرفتن)، نقطه قوت این تعریف عینی بودن آن است به رفتار قابل مشاهده اطلاق می شود. نقطه ضعف آن این است که شامل بسیاری از رفتارهایی است که ممکن است به طور معمول پرخاشگری تلقی نشود.
    پرخاشگری وسیله ای رفتاری است در جهت رسیدن به هدفی؛ پرخاشگری خصمانه رفتاری است در جهت آسیب رساندن به دیگران ، بیشتر پرخاشگری های بین کودکان کوچک از نوع «وسیله ای» است.
    این نوع پرخاشگری به خاطر متعلقات است. کودکان از یکدیگر اسباب بازی می قاپند، یکدیگر را هل می دهند تا به اسباب بازی که می خواهند بازی کنند دست یابند. به ندرت اتفاق می افتد که کودکان بخواهند به کسی آسیب برسانند یا از روی عصبانیت دست به پرخاشگری بزنند.
    پرخاشگری را باید از جرئت ورزی متمایز دانست. جرئت ورزی، دفاع از حقوق یا متعلقات (مانند ممانعت کودک از این که کسی به اسباب بازی اش دست بزند) یا بیان امیال و آرزوها را بر می گیرد.مردم معمولاً شخص با جرئت را پرخاشگر می دانند، در صورتی که کسی که از حق خود دفاع می کند با جرئت است نه پرخاشگر.
    تغییرات رشدی
    کودکان در ۱۲ ماهگی وقتی با هم هستند شروع به ابراز رفتار پرخاشگرانه وسیله ای می کنند یعنی رفتار پرخاشگرانه آنان غالباً به خاطر اسباب بازی و متعلقات دیگر است و در ارتباط با همسالان ابراز می شود. کودکان گاهی اوقات به والدین و کودکان بزرگتر حمله ور می شوند، ولی این گونه پرخاشگری در مقایسه با پرخاشگری با همسالان، نسبتاً نادر است. کودکان همچنان که به سال های پیش از مدرسه و مدرسه نزدیک می شوند، کمتر دست به اعمال پرخاشگرانه می زنند و در نوع پرخاشگری آنان هم تغییراتی ایجاد می شود. یعنی وقتی که پرخاشگری ابراز می شود غالباً خصمانه است و کمتر «وسیله ای» است. به این معنا که کودکان برای به دست آوردن هدف های وسیله ای کمتر مستقیماً از حربه های جسمانی استفاده می کنند؛ ولی وقتی که به کسی حمله لفظی یا بدنی می کنند بیشتر امکان دارد که با قصدی خصمانه این کار را کرده باشند.
    پرخاشگری لفظی، دست کم در سال های قبل از مدرسه افزایش می یابد.
    ● ثبات پرخاشگری
    هرچند که سطح پرخاشگری کودکان از موقعیتی به موقعیت دیگر فرق می کند ولی کودکان از لحاظ تداوم رفتار پرخاشگرانه در طول زمان با هم فرق دارند. کودکانی که در سال های اولیه به شدت پرخاشگرند به احتمال زیاد در جوانی و بزرگسالی هم پرخاشگر خواهند بود و کودکانی که پرخاشگر نیستند به احتمال زیاد در بزرگسالی هم پرخاشگرنخواهند بود.
    بعضی از مطالعات نشان می دهد که ثبات پرخاشگری دخترها در طول زمان کمتر از پسرهاست و چند تحقیق دیگر نشان داده است که دخترها و پسرها از این لحاظ تفاوتی ندارند. البته کودکان به هنگامی که با وقایع تنش زا مثل جدایی پدر و مادر یا به دنیا آمدن کودکی جدید رو به رو می شوند بیشتر پرخاشگر می شوند، ولی پرخاشگری شدید که بیش از چند ماه به طول انجامد غالباً حاکی از تداوم داشتن این الگوی رفتار است. پرخاشگری در حد معمول کمتر جای نگرانی دارد. به خصوص در سال های پیش از مدرسه شاید این اندازه پرخاشگری صرفاً نشان دهنده این باشد که کودک می خواهد انواع مختلف کنش متقابل اجتماعی را داشته باشد.
    ● ادراک مقاصد دیگران و رفتار پرخاشگرانه
    کودکان در مورد پرخاشگری دیگران برحسب این که آن را عمدی یا تصادفی بدانند قضاوت های متفاوتی می کنند. تحقیقی که پسرهای بسیار پرخاشگر را با پسرهای غیر پرخاشگر مقایسه می کند نشان می دهد که پسرهای پرخاشگر احتمالاً از مقاصد دیگران، درکی متفاوت از پسرهای غیر پرخاشگر دارند. براساس درجه بندی معلمان و همسالان تعدادی از پسرها در کلاس های دوم، چهارم، ششم به عنوان بسیار پرخاشگر یا غیر پرخاشگر طبقه بندی شدند. سپس این عده در موقعیتی آزمایشی مشاهده شدند که به آنان برای جور کردن قطعات پازل جایزه ای تعلق می گرفت. قرار بر این شد که وقتی که قسمتی از پازل کامل شد پسر بچه دیگری ( که همدست آزمایشگر) بود آن را به هم بزند. در حالت اول، پسر بچه آن را عمداً به هم زد؛ در حالت دوم، طوری به هم زد که تصادفی جلوه کند و در حالت سوم انگیزه های پسر بچه مبهم بود. کودکان مورد آزمایش این امکان را داشتند که با خراب کردن پازل این کودک «تلافی» کنند. کودکان پرخاشگر و غیر پرخاشگر وقتی که احساس کردند که این کودک عمداً خرابکاری کرده تلافی کردند و وقتی که دیدند عملش غیرعمدی بوده تلافی نکردند، ولی واکنش آنان به انگیزه های مبهم این کودک بدین ترتیب بود که پسر بچه های پرخاشگر تلافی کردند و طوری واکنش نشان دادند که گویی این کودک عمداً این کار را کرده است. کودکان غیر پرخاشگر تلافی نکردند و طوری عمل کردند که گویی اعمال او غیرعمدی بوده است.
    ● تفاوت های جنسیتی
    پسرها پرخاشگرتر از دخترها هستند. این تفاوت در غالب فرهنگ ها و تقریباً در همه سنین و نیز در غالب حیوانات دیده می شود. پسرهابیش از دخترها پرخاشگری بدنی و لفظی دارند. از سال دوم زندگی این تفاوت ها آشکار می شود. براساس مطالعات مشاهده ای در مورد کودکان نوپای بین سنین ۱ تا ۲ سال تفاوت های جنسیتی از لحاظ تعداد پرخاشگری بعد از ۱۸ ماهگی ظاهر می شود و قبل از آن اثری از آن نیست. پسرها به خصوص وقتی که به آنان حمله می شود یا کسی مزاحم کارهایشان می شود تلافی می کنند. در یک مطالعه مشاهده ای در مورد کودکان پیش از مدرسه پسرها فقط اندکی بیش از دخترها مورد حمله قرار گرفتند، ولی دو برابر دخترها تلافی کردند. شاید این که پسربچه بالقوه پرخاشگر است یا می تواند آن را بیاموزد علتی فیزیولوژیک داشته باشد. برای مثال پسران ۱ تا ۳ ساله در کلاس های پیش از دبستان از طرف بزرگسالان و همسالان بیش از دخترها به خاطر پرخاشگری مورد توجه قرار گرفتند. این توجه گاهی مثبت بود ( لبخند زدن، ملحق شدن به بازی کودکان) و گاهی تا حدودی منفی ( متوقف کردن کودک یا سر کودک را با چیزی گرم کردن). توجه نشان دادن به رفتار کودک، به هر نحوی که باشد، بیش از بی توجهی به آن باعث تشویق رفتار می شود.
    ● الگوی خانواده و پرخاشگری
    والدین کودکان به شدت پرخاشگر غالباً به هنگام اعمال قواعد و معیارها خشونت دارند و پرخاشگرند. یکی از پیچیده ترین و جامع ترین روش هایی که برای درک پرخاشگری در خانواده به کار رفته تحقیق «جرالد پاترسون» و همکارانش در مرکز یادگیری اجتماعی «شهر اورگون» بوده است. آنان برای مطالعه الگوهای کنش متقابل خانوادگی در خانه و مدرسه و ارتباط آن با مشکلات رفتاری کودکان مشاهدات مستقیمی انجام داده اند. افراد مورد مطالعه از خانواده هایی بودند که به دلیل مشکلات رفتاری مثل پرخاشگری، دزدی و سایر رفتارهای ضداجتماعی فرزند یا فرزندانشان به درمانگاه رجوع کرده بودند.
    وقتی که واکنش خشونت آمیزی بروز می کند سایر اعضای خانواده کاری می کنند که باعث دامن زدن به رفتار پرخاشگرانه می شوند. برای مثال، برادری بر سر خواهرش فریاد می زند، خواهر بر سر او فریاد می زند و ناسزایی به او می گوید. در این موقع برادرش او را کتک می زند و این ماجرا ادامه می یابد. تمام این ها نشان می دهد که والدین می توانند در پاداش دادن و تنبیه کردن فرزندانشان رفتار با ثباتی داشته باشند و با استفاده از راه های مؤثر بدون این که با تنبیه شدید همراه باشد پرخاشگری کودکان را کنترل کنند و بازآموزی کودکان در دورانی نسبتاً کوتاه میسر است.
    در آخر باید گفت تلویزیون نیز منبع دیگری است که کودکان به خصوص پسرها از طریق آن رفتار پرخاشگرانه را می آموزند.به طور مثال: خشونت از ارزش های آمریکایی تلقی می شود، پرخاشگری به عنوان یکی از وسایل رسیدن به هدف تشویق می شود. در برنامه های تلویزیونی که یکی از وسایل انتقال چنین ارزش های اجتماعی به کودکان است، به طور متوسط در هر ساعت پنج یا شش بار خشونت بدنی نمایش داده می شود، رفتار پرخاشگرانه شخصیت های تلویزیونی غالباً تقویت می شود: قهرمان این برنامه ها به همان اندازه پرخاشگرند که ضد قهرمان ها. در مطالعه ای کودکان چهار ساله به هنگام بازی آزاد در مهدکودک به مدت سه هفته مورد مشاهده قرار گرفتند و از لحاظ رفتار پرخاشگرانه به دو گروه بالای متوسط و زیر متوسط طبقه بندی شدند. سپس در طول چهار هفته بعد، کودکان به گروه هایی تقسیم شدند که در مهدکودک به مدت تقریباً نیم ساعت برنامه پرخاشگرانه مثل «بت من» و «سوپرمن» یا فیلم های معمولی و یا برنامه های جامعه پسند می دیدند. کودکانی که از اول از لحاظ پرخاشگری در حد بالای متوسط بودند در مدت بازی آزاد و بعد از دیدن برنامه پرخاشگرانه، از خود پرخاشگری بیشتری نشان دادند تا کودکان مشابهی که برنامه های معمولی را دیده بودند. دو گروه از کودکانی که از لحاظ پرخاشگری زیر متوسط بودند و هر کدام یکی از این برنامه ها را دیده بودند واکنششان با هم فرقی نداشت. این الگوهای رفتاری تا دو هفته بعد از پایان گرفتن تماشای این برنامه ها هم چنان ادامه داشت.
    کودکانی که مستعد پرخاشگری هستند با دیدن خشونت از تلویزیون پرخاشگرتر می شوند.
    ● نحوه کنترل عصبانیت در کودکان
    خواه چهار ساله یا چهل ساله ، همه ما بارها عصبانی شده ایم. اما فردی که در طول زندگی نیاموزد چگونه بر خشم خود مسلط شود ، روابط را خدشه دار و دوستان و اطرافیان را آزرده خاطر می سازد.
    ● خصیصــــه های ذاتـــــــــی
    مواقعی که فرد عصبانی می شود، میزان عصبانیت او را غالباً شخصیت او معین می کند. حالات فوق العاده حساس ، سرکش ، بی دقت، پرتحرک یا پرخاشگر بودن می تواند بخش رشد یافته ای از یک شخصیت سالم و یا در نهایت یک مبارزه جو باشد. نکته مهم این است که با پی بردن به ضعف رفتاری فرزندتان می توانید پرخاشگری ها را به نقاط قوت تبدیل کنید. وقتی که کودک عصبی در مورد چیزهایی عصبانی می شود که دوست صبور او اصلاً به آن موارد توجهی ندارد ، در این صورت شما نیازبه زمان بیشتری دارید تا جایگزین هایی را به جای عصبانیت به او بیاموزید
    ● مــــراحل رشـــد
    زمانی که کودک در مرحله رشد فیزیکی یا اجتماعی قرار دارد زمینه بیشتری برای پرخاشگری و عصبانیت در او ایجاد می شود. مراحل مختلف رشد ، عوامل خشم متفاوتی دارند. وقتی به کودک خود که به کاسه توت فرنگی دست درازی کرده، می گویید:” الان اجازه خوردن آنها را نداری”، عصبانی می شود. ولی فرزند بزرگتر شما تحمل جواب مشابه را دارد به دلیل این که او صبر و بردباری را در خود پرورانده است
    ● جنسیــــت
    به طور کلی، پسرها خشم خود را راحت تر از دخترها ابراز می کنند و شاید یک توجیه فرهنگی برای آن وجود داشته باشد. به احتمال زیاد والدین و مربیان از پسرها فوران خشم را انتظار دارند و از آن چشم پوشی می کنند در صورتی که گریه رنجورانه یک دختر عصبانی مورد قبول آنهاست. اما کودکان در هر دو جنس نیاز به یادگیری کنترل خشم دارند
    ● زندگــــــی خانوادگــــــی
    به طور کلی ناراحتی یک کودک به دلیل جدایی والدین ، بیماری ، مرگ ، تولد خواهر یا برادر، تغییر منزل و یا دیگر اتفاق های مهم زندگی ، اغلب در او پنهان می ماند و با بروز عصبانیت و پرخاشگری به کودک آسیب می رساند. زیرا او احساس می کند مورد آزار و اذیت واقع شده و سعی می کند این احساس را منتقل کند. اگر کودک لطیفه ای برای مهار کردن موقعیت حاد روحی بگوید و یا کوله پشتی برادرش را پرت کند ، به هر حال این رفتارها به میزان زیادی به الگوی رفتاری خانواده اش بستگی دارد. مخصوصاً این رفتارها در خانواده هایی شایع است که خشم، داد و فریاد و پرخاشگری هایی مثل ” به هم زدن در” در آنها مشاهده می شود. در بیشتر خانواده هایی که در مقابل احساسات ، اتفاقات و هیجانات ناآرام و سرکوبگر هستند، الگوی دیگری وجود دارد. ” الگوی کودکان رفتارهایی است که آنها در اطرافشان می بینند.”
    ● با کودکان پرخاشگر چگونه رفتار کنیم
    امروزه بسیاری از خانواده ها از خشونت و پرخاشگری فرزندان خود شکایت دارند. آنها تمایل دارند که علت این رفتارها را بدانند و راه های پیشگیری و اصلاح رفتار را در این زمینه به کار گیرند. در این نوشتار به تعریف رفتار پرخاشگرانه پرداخته می شود، انواع آن بیان می گردد و راه های مناسب مقابله با پرخاشگری مورد بررسی قرار می گیرد
    ● انواع پرخاشگری
    پرخاشگری یک نوع رفتاری است که از خشم و عصبانیت نشأت می گیرد.این رفتار را می توان به دو گروه تقسیم بندی کرد:
    ▪ پرخاشگری خصمانه:
    رفتاری است که به منظور صدمه و آزار رساندن به دیگری یا دیگران ابراز می شود؛ و هدف در آن صرفاً آزار رساندن است. مثلاً کودکی کودک دیگر را می زند و یا در مدارس دیده می شود که زنگ های تفریح، کودکان در حیاط مدرسه بعضاً به کتک کاری می پردازند
    ▪ پرخاشگری وسیله ای:
    رفتاری است که فرد به وسیله آن خواستار به دست آوردن هدفی دیگر است و ابداً قصد حمله به دیگران یا اذیت کردن آنها را ندارد. البته در این میان ممکن است لطمه ای نیز به کسی وارد شود. مثلاً کودکی بزهکار کیف خانمی را می رباید تا به این وسیله مورد تشویق و تأیید گروه همسالان قرار گیرد
    ممکن است پرخاشگری جنبه انتقام گیری نیز داشته باشد. یعنی کودکی که مورد اذیت و آزار قرار گرفته و نتوانسته خشم خود را ابراز کند، اکنون با پرخاشگری به کاهش اضطراب خود می پردازد. در این جا پرخاشگری وسیله ای است که کودک با توسل به آن می خواهد به هدف خود یعنی کاهش اضطراب دست یابد.
    ▪ جهت پرخاشگری ممکن است به یکی از این دو صورت باشد:
    الف) پرخاشگری درونی
    ب) پرخاشگری بیرونی
    چنانچه جهت پرخاشگری به طرف درون باشد، کودک خشم را به درون خود می افکند و دچار خشم فرو خورده می شود. پیامد چنین عملی می تواند افسردگی نیز باشد. کودکان افسرده در واقع از دست خودشان عصبانی هستند.
    ـ خشم درونی عصبانیت و نارضایتی از خود را به وجود می آورد.
    ـ خشم بیرونی؛ کودک ممکن است خشم خود را به صورت رفتارهایی از قبیل فریاد کشیدن، پا به زمین کوبیدن یا پرتاب کردن اشیا بروز دهد.
    ● علل خشونت و پرخاشگری در کودکان
    ۱) الگوپذیری کودکان از والدین
    یکی از دلایل بسیار مهم پرخاشگری در کودکان یادگیری است. یعنی کودکانی که الگوهای رفتاری پرخاشگرانه داشته اند، همانند الگوهای خود رفتار می کنند. چنانچه پدر یا مادری خلق و خویی عصبانی و پرخاشگر داشته باشند، مسلماً فرزندشان نیز پرخاشگر خواهد شد. این رفتار توسط کودک یاد گرفته می شود. از آنجا که کودکان با والدین همانند سازی می کنند، بنابراین بسیاری از رفتارهای پدر و مادر ناخودآگاه توسط فرزندان فرا گرفته می شود. توضیح این که فرایند همانند سازی کاملاً ناخودآگاه صورت می پذیرد.
    نکته دیگر این که حتماً لازم نیست والدین با خودِ کودک پرخاشگری کرده باشند؛ چنانچه او شاهد رفتارهای خشونت بار پدر و مادر با افراد دیگر نیز باشد، این گونه رفتار را فرامی گیرد. بنابراین کودکان از طریق مشاهده، رفتارهای والدین را می آموزند.
    بر این نکته می توان تأکید کرد که کودکان با چشمان خود می آموزند؛ یعنی آن چه را مشاهده می کنند، یاد می گیرند؛ حتی اگر آن رفتار به طور مستقیم در مورد خود آنها صورت نگیرد.
    ۲) کودکان ناکام پرخاشگر می شوند
    ناکامی یکی از مسائلی است که به پرخاشگری می انجامد. وقتی کودک به هدف خود دست نیابد و ناکام شود، یکی از رفتارهایی که از او سر می زند پرخاشگری است.
    ۳) اضطراب و پرخاشگری
    کودکان مضطرب نمی توانند کودکان آرامی باشند. آنها رفتارهایی پرخاشگرانه از خود بروز می دهند؛ البته بلافاصله پشیمان می شوند و از والدین خود عذرخواهی می کنند. اگر از کودک مضطرب بپرسیم که چرا پرخاش می کنی و عصبانی هستی؛ خواهد گفت نمی دانم.؛ یا خواهد گفت دست خودم نیست.
    ۴) پرخاشگری، نشانه ای از تضادهای درونی
    گاهی کودکان در دوگانگی و تضادهای درونی قرار می گیرند. یا بهتر بگوییم، گاهی بر سر دو راهی هایی گیر می کنند و نمی دانند کدام راه را انتخاب کنند؛ و این حالت آنها را دچار تعارض، اضطراب و خشم می کند. مثلاً کودکی که دوست دارد نزد مادرش در منزل بماند و از طرفی وقتی می بیند تمام کودکان به مدرسه می روند، همزمان تمایل به مدرسه رفتن نیز دارد، دچار دوگانگی می شود. به کودکان خود کمک کنیم که در دو راهی های زندگی، مدتی طولانی قرار نگیرند. آنها بایستی به سرعت و با دقت درست ترین کار را انجام دهند.
    ۵) پرخاشگری و افسردگی
    پرخاشگری و کج خلقی در کودکان چنانچه با علامت های دیگر همراه باشد، می تواند نشانه ای از افسردگی باشد که در این صورت لازم است شرایط زندگی کودک تمام و کمال مورد بررسی قرار گیرد.
    ۶) پرخاشگری؛ بیماری ها؛ مصرف دارو
    بعضی از بیماری ها به مصرف دارو نیاز دارد و ممکن است از عوارض جانبی داروها کج خلقی و رفتارهایی باشد که خشونت را برمی انگیزند.
    ۷) خشونت و مدرسه
    گاهی کودکان در مدرسه قربانی خشونت می شوند؛ و این قربانی شدن باعث می شود که خود آنها نیز عامل خشونت شوند.
    ▪ عواملی که به خشونت در مدرسه می انجامند، عبارت اند از:
    وقتی کودکی توسط دانش آموزان دیگر مورد تمسخر قرار گیرد
    وقتی کودکی توسط دانش آموزان دیگر کتک بخورد و قادر به دفاع از خود نباشد.
    وقتی کودکی همیشه از مشاجرات فرار می کند و حتی در مواقعی به گریه متوسل می شود.
    وقتی کودکی مرتب اشیا، وسایل و پول خود را گم می کند.
    وقتی کودک از لحاظ ظاهری (پارگی لباس و یا نامناسب بودن آن) مورد تمسخر قرار می گیرد.
    خجالتی بودن و سکوت مکرر در کلاس.
    افت تحصیلی، افسردگی و ناراحت بودن.
    این عوامل کودک را قربانی خشونت دیگران می کند و خود کودک نیز عامل خشونت می شود و رفتارهای پرخاشگرانه از او سر خواهد زد.
    ● درمان پرخاشگری در کودکان ( با کودکان پرخاشگر چگونه رفتار کنیم )
    برای درمان پرخاشگری در کودکان اولین گام این است که نوع پرخاشگری آنها و علت آن را براساس توضیحاتی که ارائه شد شناسایی کنیم؛ و پرخاشگری را به صورت موردی برطرف نماییم.
    در مورد کودک پرخاشگری که الگو پذیری عامل این گونه رفتار او بوده، باید روی الگوی کودک کار کرد و راه های دیگری جز پرخاشگری را به آن الگو آموخت.
    اگر پرخاشگری در اثر ناکامی به وجود آمده باشد، بایستی کودک ناکام را در رسیدن به اهداف مطلوب و دوست داشتنی کمک کنیم.
    در مواردی که علت پرخاشگری اضطراب است، باید از نگرانی درونی و اضطراب کودک مطلع شویم. ورزش کردن برای این کودکان بسیار مؤثر است و باعث تخلیه هیجانی می شود.
    در کشمکش های درونی بایستی کودک را از حالت دوگانگی خارج ساخت. کمک به کودکان در تصمیم گیری، باعث می شود که بیاموزند به حالت های دوگانه درونی خود پایان بخشند.
    در پاره ای از موارد، کودک افسرده پرخاشگری شدیدی از خود نشان می دهد. در این میان لازم است به این نکته پی ببریم که او چه چیز دوست داشتنی را از دست داده و چگونه می شود مورد از دست رفته را برای او جبران کنیم.
    در مورد پرخاشگری، شیطنت و مصرف دارو بایستی حتماً با پزشک متخصص ارتباط داشته باشیم تا کودک از نزدیک مورد معاینه قرار گیرد.
    هنگامی که کودک قربانی خشونت در مدرسه شده است، بایستی با مسئولان مدرسه صحبت کنیم و لازم است که ایشان طبق قانون و مقررات خاص با کودکان خشونت گرا برخورد کنند؛ و نیز کودکانی را که قربانی خشونت شده اند براساس رفتارهای خوبشان مورد تشویق و تأیید قرار دهند.
    چنانچه نوع پرخاشگری کودک خصمانه است، بایستی کودک را از آزار و اذیت کردن دور کنیم تا مجبور نباشد برای تلافی و انتقام، افراد دیگر را اذیت کند؛ و اگر پرخاشگری از نوع وسیله ای است، بایستی راه های دیگری را جهت مطرح کردن کودک برگزینیم تا او ناچار نباشد از روش خشونت برای جلب توجه استفاده کند.
    ● نتیجه گیری
    به طور کلی خشونت و پرخاشگری بیشتر عامل بیرونی دارد و فقط در موارد خاص به علل درونی مربوط می شود. والدین در درجه اول، بایستی محرک های محیطی را که باعث تحریک خشم و ایجاد خشونت در فرزندشان می شود شناسایی و سپس برای رفع آن به کمک روان شناسان و متخصصان اقدام نمایند.
    ▪ روش هایی برای درمان پرخاشگری کودکان
    ۱ محدودیت هایی برای کنترل پرخاشگری وضع کنید و آنها را به اطلاع کودک برسانید.
    ۲ مدل های پرخاشگری را به حداقل برسانید. می توانید از راهکارهای زیر استفاده کنید:
    الف) ساعاتی را که کودک فیلم های خشونت آمیز تلویزیونی می بیند، محدود کنید.
    ب) فیلم ها، تصاویر و روزنامه کودک را به دقت انتخاب کنید.
    ج) الگوهایی را در اختیار کودک بگذارید که پرخاشگرانه نباشند.
    ح)همراه کودک برنامه های تلویزیونی را ببینید و صحنه پرخاشگرانه آن را تفسیر کنید.
    ۳ همدلی را افزایش دهید. آگاهی کودک را نسبت به رنجی که بر اثر پرخاشگری او در افراد یا حیوانات به وجود می آید، افزایش دهید.
    ۴ رفتارهایی را که مغایر با رفتار پرخاشگرانه است، تقویت کنید.
    ۵ به جای کودک پرخاشگر، به کودکی که به وی پرخاش شده توجه کنید.
    ۶ نحوه ی ارتباط کودک را با افرادی که با او زندگی می کنند، مورد بررسی قرار دهید.
    ۷ اگر قرار است کودک به دلیل رفتار خشونت آمیزش تنبیه شود، بهتر است به طریقی باشد که منجر به حمله انتقامی و تلافی جویانه از طرف کودک نشود.
    ۸ فرصت تخلیه هیجانات را برای کودک فراهم کنید.
    ۹ مباحث گروهی یا خانوادگی را که تأکید بر همکاری با دیگران دارد، به کار گیرید.
    ۱۰ همکاری، مسئولیت و پیگیری مسائل مورد علاقه را با دادن مسئولیت به کودکان تشویق کنید.
    ۱۱ برای مهارِ رفتار کودکان، فنون محروم سازی ممکن است تا حدودی مفید واقع شود. بنابراین رفتارهای پسندیده را به وضوح تشریح کنید و پاداش ها و کیفرهای آنها را بیان نمایید.
    ۱۲ فعالیت های ساعتی او را در صورت امکان با شرکت کودکی دیگر طراحی کنید.
    ۱۳ از تنبیهات بدنی پرهیز کنید.
    ۱۴ علت رفتار پرخاشگرانه وی را بیابید.
    ۱۵ ثبت وقایع روزانه، بازی درمانی، بازی های جالب، جمله سازی و گوش دادن فعال ممکن است به عنوان کمکی در جهت درک کودکان خشن به کار گرفته شود.
    ۱۶ به کودک بفهمانید که با هر رفتار خشونت آمیز، خود را از شما بیشتر دور می کند.
    ۱۷ از کودک پرخاشگر بخواهید الگوی مطلوبی برای خود بیابد و فهرستی از رفتارهای الگو را در کوتاه مدت اجرا نماید.
    ۱۸ با کودک قرارداد رفتاری ببندید تا برای رفتارهای مطلوبش جایزه دریافت کند و نتیجه اعمال نامطلوبش را ببیند.
    ● الگوهای پرخاشگری در کودکان
    همه جوامع باید راه هایی را بیابند تا مانع از آن شوند که اعضای آن به هم آسیب برسانند. همه مردم رفتار پرخاشگرانه را تا اندازه ای کنترل می کنند ولی از لحاظ ارزشی که برای آن قایلند و میزان محدود کردن آن ، با هم فرق دارند.
    برای مثال، در میان قبایل سرخپوست آمریکایی، کومانچی ها و آپانچی ها کودکانشان را جنگجو بار می آورند و حال آنکه هوپیها وزونی ها به فرزندانشان صلح جویی و رفتار غیر پرخاشگرانه می آموزند. اصولاً در فرهنگ آمریکای برای پرخاشگری و سرسختی ارزش قایلند.
    ● چرا فرزندم با خشونت رفتار می کند؟
    نوجوانان خشونت گرا معمولاٌ قدرت کنترل رفتار خود را ندارند و ، رسوم و اخلاقیات جامعه ای را که در آن زندگی می کنند ، زیر پا می گذارند . تحقیقات نشان می دهد که پسران بیش از دختران در رفتارهای خشونت آمیز و پرخاشگرانه خود از نیروی بدنی استفاده می کنند . اما دختران بیشتر متوسل به جدال های لفظی می شوند . این گونه افراد معمولاً در میان گروه به عنوان افرادی گستاخ ، بی تربیت و بی رحم نسبت به اطرافیان و همسالان ، شناخته می شوند .
    ▪ علل
    ۱ خشونت در قالب پرخاشگری فیزیکی یا لفظی ممکن است ناشی از ناکامی های اساسی باشد یا به دلیل وجود مدل های پرخاشگرانه در محیط زندگی ( خانه یا مدرسه ) نوجوان ایجاد شود .
    ۲ نوجوانان خشن معمولاٌ والدینی پرخاشگر دارند که روش های تربیتی آنها بیشتر مبتنی بر سخت گیری ، خشونت و تنبیه بدنی است .
    ۳ عامل وراثت هم می تواند در رفتار خشن یک نوجوان نقش داشته باشد که بیشتر رفتاری اکتسابی و آموخته شده است . تحقیقات نشان می دهد که در اغلب مواقع ، تربیت های کارآمد و قوی می تواند آثار وراثت را تحت پوشش خود قرار دهد .
    ۴ نوجوانی که پرتوقع و نازپرورده بار آمده است و انتظار دارد که همگان به خواست های او احترام بگذارند ، هنگام برآورده نشدن انتظاراتش ، عصبانی می شود و ، به خشونت و پرخاشگری متوسل می گردد .
    ۵– نابسامانی های خانواده می تواند از عوامل دیگر ایجاد خشونت در قالب پرخاشگری باشد. مانند غیبت های طولانی پدر یا مادر ، درگیری و اختلاف ، جدایی و متارکه و محیط های زندگی دور از تفاهم و مسالمت .
    ▪ پیشگیری و درمان
    ۱ در دوران بلوغ که بحران روحی و عاطفی نوجوان را در بر می گیرد ، بهترین راه برای پیشگیری از خشونت ، مسامحه و سازگاری است. اغماض ، گذشت و نادیده گرفتن رفتارهای او همراه با آرامش ، در اغلب مواقع از استمرار و پیشروی خشونت در قالب پرخاشگری های فیزیکی و لفظی جلوگیری می کند .
    ۲ راهنمایی و مشاوره با دانش آموز در خصوص عواقب خشونت و آثار اجتماعی آن و همچنین مشاوره با خانواده دانش آموز درباره کاهش رفتارهایی که منجر به خشونت نوجوان می شود ، بسیار مؤثر خواهد بود.
    ۳ ایجاد زمینه ی فعالیت های مؤثر در خانه و مدرسه برای اشتغال بیشتر نوجوان و تخلیه انرژی های جسمی و روانی او در کاهش خشونت و رفتارهای پرخاشگرانه بسیار تأثیرگذار است .
    ۴ خودداری مدرسه از به کاربردن روش های انضباطی غلط و ایجاد فضای صمیمی تر میان معلمان و دانش آموزانِ نوجوانِ خشونت گرا ، به کاهش رفتارهای خشونت آمیز و پرخاشگرانه می انجامد .
    ● کودکان و خشونت در تلویزیون
    تلویزیون می تواند عامل مؤثری در رشد و تحول سیستمهای ارزشی ، و شکل دهنده رفتار باشد ؛ ولی متأسفانه بسیاری از برنامه های تلویزیون مروّج خشونت هستند. با تحقیق در مورد تأثیر برنامه های خشونت آمیز تلویزیون بر کودکان و نوجوانان ، معلوم شده است که آنها :
    ۱ ترس از خشونت ندارند؛
    ۲ به تدریج می پذیرند که خشونت راهی برای حل مشکل است ؛
    ۳ به تقلید خشونت می پردازند؛
    ۴ ناخودآگاه با شخصیت های خاصی چه قربانیان و چه قربانی کنندگان همانند سازی می کنند. لازم به ذکر است که همانند سازی ، ناآگاهانه و بسیار خطرناک است ولی الگو برداری آگاهانه است .
    مشاهده خشونت در برنامه های تلویزیونی باعث پرخاشگری در کودکان می شود. گاهی اوقات حتی دیدن یک برنامه خشونت آمیز می تواند پرخاشگری را افزایش دهد. کودکانی که مکرراً نمایشهایی پر از خشونت را تماشا می کنند و ازاین کار منع هم نمی شوند، به احتمال زیاد ، به تقلید آنچه می بینند می پردازند.
    اثر خشونت تلویزیونی ممکن است فوراً در رفتار یا گفتار کودک نمودار شود و یا سالها بعد خود را نشان دهد. البته خشونت تلویزیونی تنها علت پرخاشگری یا رفتار خشونت آمیز نیست ولی از عوامل مهم تلقی می شود.والدین می توانند با استفاده از راههای پیشنهاد شده ی زیر کودکان خود را از خشونت مفرط تلویزیونی محافظت کنند.
    ۱ به برنامه هایی که کودکان می بینند توجه کنید و بعضی از آنها را همراه کودک خود ببینید. چنانچه کودک خود را به هنگام تماشای برنامه های خاص تلویزیونی همراهی کنید ، می توانید سؤالهای او را بهتر برایش توضیح دهید و جلوی کج فهمی او را بگیرید.
    ۲ زمان تماشای برنامه های تلویزیونی را محدود کنید. توجه داشته باشید که تلویزیون را نباید دراتاق خواب بچه ها قرار دهید. با این عمل خود باعث می شوید که کودک با اثرات منفی برنامه های خشونت آمیز تلویزیونی ، به خواب نرود ؛ همچنین نظم ساعت خواب و بیداری او مختل نمی شود.
    ۳ به کودکان خود تذکر بدهید که اگر چه هنرپیشه حقیقتاً مجروح نشده یا به قتل نرسیده است ، لکن این گونه خشونتها در دنیای واقعی یا بسیار دردناک است یا منجر به مرگ می شود.
    ۴ هنگامی که برنامه های خشونت آمیز پخش می شود، یا کانال را عوض کنید یا تلویزیون را خاموش کنید. توضیح دهید که مشکل آن برنامه چیست و به گونه ای با منطق درخور فهم کودک ، آسیب و ضرر موجود در آن برنامه را توضیح دهید تا میل کودک یا اصرار او برای تماشای این گونه برنامه ها کاهش یابد.
    ۵ در حضور بچه ها صحنه های خشونت آمیز را تأیید نکنید و بگویید که بدترین شیوه برای حل یک مشکل، روش خشونت آمیز است.
    ۶ تأثیر همسن و سالان و دوستان و همکلاسی ها باید به حداقل برسد. به این منظور با والدین بچه های دیگر تماس بگیرید و در مورد نوع برنامه ها ی تلویزیون و مدت زمان مناسب برای تماشای تلویزیون توافق کنید.
    والد ین با استفاده از این روشها می توانند اثر مخرب تلویزیون را در دیگر حیطه های زندگی از قبیل شکل گیری ها و قالب پذیری های جنسیتی یا نژادی پیشگیری کنند. مدت تماشای تلویزیون توسط کودکان ، جدا ازمحتوای آن باید کم شود چون کودکان را از پرداختن به فعالیت های مفید دیگر از قبیل مطالعه، بازی با دوستان و رشد و پرورش علائق خود باز می دارد.
    اگر والدین در امر محدود کردن کودکان خود مشکل دارند یا نگرانی هایی در باب چگونگی رفتار خود در مقابل واکنش های کودک نسبت به برنامه های تلویزیونی دارند، می بایست با یک روان شناس کودک و نوجوان مشاوره کنند و از رهنمودها و تجارب او برخوردار شوند.
    ● بازی های خشن موجب پرخاشگری کودکان می شود
    تحقیقات انجام شده بر روی کودکان و نوجوانان حاکی از آن است که بازی های ویدیویی خشن، پرخاشگری در کودکان را افزایش می دهد.
    تحقیقات انجام شده حاکی از آن است انجام بازی های کامپیوتری و ویدویی خشونت آمیز، پرخاشگری در کودکان و نوجوانان را افزایش می دهد.
    این تحقیقات به مدت ۲۰ سال بر روی کودکان و نوجوانان انجام شده است. آزمایشاتی که بعد از انجام بازی های خشونت آمیز بر روی کودکان انجام شده است نشان می دهد که این افراد بعد از بازی حرکات پرخاشگری از خود نشان می دهند.
    معلمان ۶۰۰ دانش اموز ۱۳ تا ۱۵ سال می گویند: دانش آموزانی که وقت بیشتری را برای بازی های خشونت آمیز صرف می کنند بیشتر از دانش آموزان دیگر حالت های خصمانه در بحث ها به خود می گیرند.
    این نتایج در گردهمایی سالانه انجمن روانشناسی آمریکا مطرح شده است و در این نشست کارشناسان خواستار کاهش برنامه ها و بازی های خشونت آمیز برای کودکان و نوجوانان شده اند.
    همچنین از والدین خواسته اند که برای مراقبت از سلامت کودکان خود باید بر بازی های کودکان نظارت بیشتری داشته باشند.
    بازی های کامپیوتری و ویدیویی تاثیرات بسیار زیادی بر روی کودکان دارند زیرا در این بازی ها کودک خود را قهرمان داستان می بیند و با انجام جنایت و خشونت به پیروزی می رسد.
    ● کودکان ناسزاگو
    امروزه بسیاری از والدین نگران بددهانی یا بدزبانی فرزندانشان هستند و از خود می پرسند که آنها این صحبت ها را چگونه یاد گرفته اند؟ چرا این اتفاق برای فرزند ما افتاده؟ آیا خودمان مقصر بوده ایم؟ جمعی از والدین می گویند، ما که این حرف های زشت را بر زبان نمی آوریم، پس چگونه فرزندمان چنین حرف هایی می زند؟! در نهایت نیز این سؤال برایشان مطرح است که چه باید کرد تا کودک این عادت ناپسند را ترک کند. در این نوشتار به علل اصلی بدزبانی و راه حل هایی برای رفع آن اشاره شده است.
    ● علت ها
    همان طور که در بحث های گذشته درباره رفتار کودکان متذکر شدیم، بسیاری از اعمال بچه ها از عملکرد والدین نشأت می گیرد. کودکان رفتارهای پدر و مادر را به طور ناخودآگاه درونی می کنند. رفتارهای درون فکنی شده جزو معیارهای نهادینه شده کودک قرار می گیرند و سپس او مطابق این معیارها عمل می کند؛ به این فرآیند همانند سازی می گویند. کودک والدین خود را به عنوان اولین الگوهای زندگی می پذیرد و چون به آنها عشق می ورزد و آنان را سمبل هایی قوی می داند، رفتار والدین برای او شاخص و الگو قرار می گیرد.
    گاهی بین درون فکنی یک رفتار و بروز آن فاصله زمانی وجود دارد؛ برای مثال، کودک گفتاری ناپسند را ماهها قبل از زبان پدر یا مادر شنیده، اما برون ریزی آن امروز صورت می گیرد. این مدت به تشخیص کودک و شرایط او بستگی دارد که چه زمان، چگونه و در برابر چه کسی کلام زشت را به کار برد.
    در بعضی خانواده ها، والدین با فرزندان خود بسیار خصمانه رفتار می کنند و در عین حال آنان را آزاد می گذارند. به این گروه از پدر و مادرها، والدین خصمانه آزاد گذارنده می گویند؛ آنها خود از حرف های زشت استفاده می کنند و فرزندان نیز آزادند که این گونه عبارات را به کار برند. یعنی هیچ اقدامی در جهت جلوگیری از این رفتار به عمل نمی آید؛ و یا از نظرتربیتی هیچ گونه تدبیری از طرف والدین برای ترک این عادت در بچه ها صورت نمی گیرد.
    ذکر این نکته ضروری است که چه والدین حرف های زشت را به فرزند خود بگویند و چه در حضور او در برابر فرد دیگری این گونه گفتار را به کار ببرند، کودک ، آنها را می آموزد و به وقت نیاز بر زبان می آورد.
    از دیگر علت های یادگیری کلام زشت ، ارتباط کودکان با دوستان و با بچه های دیگر است. بسیاری اوقات کودکان عامل بدزبانی یکدیگرند. در مهد کودک ، مدرسه ، کوچه و هر جای دیگری که بچه ها فرصت بازی و به خصوص درگیری با هم را پیدا کنند، ممکن است این بدآموزی صورت بگیرد.
    از دیگر عوامل بروز بدزبانی در بچه ها ، به کارگیری کلام زشت به عنوان اعتراض است. کودک با بر زبان آوردن این گونه حرف ها اعتراض خود را نشان می دهد؛ این نوعی رفتار تلافی جویانه است که بعضی کودکان در پیش می گیرند. آنها احساس می کنند، فقط با ادای این گونه کلمات است که تخلیه می شوند و می توانند نارضایتی خود را نشان دهند.
    گاهی که کودک خردسال برای اولین بار از کلمات زشت استفاده می کند، موجب خنده و مزاح اطرافیان می شود. این گونه برخورد از همان ابتدا برای او حکم تشویق به انجام این رفتار را خواهد داشت و به تدریج به آن عادت می کند.
    در پاره ای از موارد نیز کودکان با بر زبان آوردن حرف های زشت می توانند به خواسته های خود برسند. بنابراین بدزبانی را راهی برای رسیدن به اهداف خود تلقی می کنند و در درازمدت جزو رفتار آنان خواهد شد.
    ● راه حل ها
    به هفت علت اصلی برای ناسزاگویی در کودکان اشاره کردیم؛
    یادگیری از طریق والدین
    یادگیری از طریق دوستان و بچه های دیگر
    بد آموزی بوسیله فیلم
    بیان نوعی اعتراض
    رسیدن به خواسته ها و اهداف
    تشویق شدن
    ناکامی و افسردگی
    مسلماً با شناسایی علت رفتار نادرست، می توانیم در رفع آن موفق تر عمل کنیم:
    ۱) چنانچه این گونه رفتار از والدین سرچشمه گرفته باشد، بایستی والدین به طور جدی آموزش داده شوند تا خود را کنترل کنند و چنین رفتاری را حداقل در حضور فرزند انجام ندهند. در ضمن لازم است به کودک گفته شود که این رفتارها درست نیست و اگر هم از والدین سر زده، آنها اشتباه کرده اند و دیگر تکرار نخواهد شد. به علاوه توصیه می شود اگر پدر و مادر چنین رفتاری را مرتکب شدند، به اشتباه خود اعتراف کنند و حتی از فرزند عذرخواهی نمایند.
    ۲) اگر دوستان یا بچه های دیگر عامل بدزبانی کودک باشند، بایستی او را از این افراد دور کنیم و به جای آنها دوستان خوب و مؤدب را جایگزین نماییم.
    ۳) در انتخاب فیلم ها دقت کنیم و چنانچه فیلمی مناسب سن کودک نیست، شرایطی فراهم آوریم که او فیلم را نبیند.
    ۴) به اعتراضات کودک گوش دهیم و دقیقاً توجه کنیم که او چه می گوید و نسبت به چه چیز اعتراض دارد. دادن یک کمک فوری به کودک در چنین شرایطی بسیار مهم است. روشهای سختگیرانه والدین، اعتراض شدید فرزند را به همراه دارد.
    ۵) هرگز کودک نباید به این وسیله به خواسته اش برسد؛ بلکه بایستی به او فهماند، چنانچه دست از این نوع رفتار بردارد و حتی از این بابت عذرخواهی کند، به خواسته اش خواهد رسید.
    ۶) هرگز با شنیدن حرف های زشت کودک به او نخندیم، بلکه اخم کنیم و خود را از وی دور سازیم. با این روش به او نشان می دهیم که رفتار پسندیده ای نداشته است.
    ۷) چنانچه فرزند ناکامی و افسردگی دارد، بهتر است فرصتی فراهم کنیم تا او موفقیت ، شادی و نشاط را تجربه کند. در چنین مواردی بایستی به درمان حالات افسرده وار او بپردازیم.
    علاوه بر توجه به نکات گفته شده، والدین می توانند با استفاده از روش «یادگیری وسیله ای» ، در جهت رفع عادت بدزبانی در کودکان برآیند. به این ترتیب که هر وقت کودک رفتار ناپسند از خود نشان نداد، به او جایزه ای بدهند و به طور مشخص بگویند «این پاداش به این علت بود که امروز حرف های زشت بر زبان نیاوردی و بچه مؤدبی بودی…» با این روش، او می فهمد که رفتار ناپسند پاداش نمی گیرد، بلکه موجب اخم و قهر والدین است؛ برعکس رفتار مؤدبانه او تشویق و تأیید می شود.
    ● بد دهنی کودکان
    این مسئله در بسیاری مواقع یکی از شکایات و معضلات والدین را در مقابل اطفال تشکیل داده و متأسفانه دربسیاری از مواقع خود پدر و مادرها در به وجود آوردن آن نقش داشته اند.
    ▪ علائم اختلال:
    برای شروع بحث ابتدا باید دانست که آیا طفل از لحاظ موقعیت درکی در موضعی قرار دارد که قادر به شناخت خوب و بد و زشت و زیبا بوده باشد و یا صرفاً از روی تقلید در سیر رشد کلامی این الفاظ را به کار می برد. کلاً شروع شکل گیری انضباط در اطفال از حوالی ۵/۱ سالگی آغاز می گردد و از آن زمان است که والدین نقش فعال خویش را در این زمینه ایفا خواهند نمود. رفتار و حرکات و سخن گفتن ناشیانه طفل در این زمان از هر لحاظ جالب نظر والدین و اطرافیان بوده و موجب مسرت و شادمانی آنان می گردد. در حوالی سنین ۵/۲ ۳ سالگی که طفل قادر به ادای ۲ ۳ کلمه پشت سر هم می باشد بدترین زمان از لحاظ تقلید برخی کلمات ناهنجار می باشد که احیاناً در محیط اطراف طفل ادا می گردد در این زمان مشکل به دو صورت تکوین خواهد یافت:
    ـ اول: آن که ادای الفاظ رکیک و زشت در فرهنگ خانواده خاصی مرسوم بوده و از قبل مورد تقبیح واقع نگردیده باشد که در این صورت طفل با تقلید مستقیم بدین رفتار ناپسند گرایش یافته و آن را در خویش پرورش خواهد داد.
    ـ دوم: آن که برخی وابستگان خانواده مثلاً عمو، دایی و یا حتی خود پدر و مادر لحن کودکانه طفل را مستمسکی جهت تفریح قرار داده و تقلید الفاظ رکیک توسط وی آنان را به خنده و شادی وامی دارد و پرواضح است که بعدها رفع یک عادت کاملاً مستقر شده و ذهنی شده در طفل تا چه اندازه با صعوبت همراه خواهد بود. سپس در زمانی که حدوداً مصادف با ۵ ۶ سالگی طفل می باشد پدر و مادر از اینکه کودک خردسال بدون هیچ گونه ابایی به فحاشی ناسزاگویی می پردازد ظاهراً دچار تعجب می گردند در حالی که توجه به زیربنای موضوع جای هیچ گونه شگفتی بجا نخواهد گذاشت.
    ● بددهنی به صورت علامتی از یک اختلال سلوک
    اختلالات سلوک در اطفال گروهی از اختلال های رفتاری آنان را تشکیل می دهند. نمونه هایی از این اختلالات شامل دروغ گویی افراطی و آتش افروزی عمدی و فرار از مدرسه می گردد. چنین کودکانی ممکن است متخاصم، بددهن، گستاخ و بی اعتنا بوده و نسبت به بزرگترها رفتار منفی گرایانه نشان دهند.
    ▪ سایر موارد شامل:
    ـ بددهنی در اختلالات شخصیت:
    بالاخص در اختلال شخصیت ضد اجتماعی
    ـ بددهنی در پسیکوزهای اطفال:
    که به طور خلاصه دسته ای از بیماری های جدی روانی را تشکیل داده و بیمار در طی حملات تهاجمی بیماری ممکن است به بددهنی و توهین به سایر افراد بپردازد.
    ● بد دهنی در عقب افتادگی عقلانی
    وجود رفتار نامتناسب اجتماعی و از جمله پرخاشگری در کودکان دچار عقب ماندگی ذهنی موجود و گاه موجب برانگیختن توجه منفی در مراقبین آنان می گردد. روش های پیش گیری از بیماری در بسیاری موارد آنچنان که ذکر گردید عدم رعایت برخی موازین اخلاقی در خانواده باعث الگوبرداری توسط طفل گردیده و مسلماً با ارشاد اعضای خانواده می توان از ایجاد این عادت زشت جلوگیری نمود. در همین جا باید به بزرگترها تذکر داد که هیچگاه ولو به شوخی به ذکر الفاظ رکیک و زشت نزد اطفال اقدام ننموده و اگر هم طفل این لغات و اصطلاحات را به کار برد به ابراز شادی و خنده نپردازند.
    همچنین یکی از نکات شاخص آموزش و پرورش در محیط اجتماعی اطفال و من جمله مدارس تعلیم اصول عالیه اخلاقی است که مانع از تکوین بسیاری عادات زشت و من جمله هرزه گویی خواهد گردید. گنجاندن این گونه مفاهیم عالی در برنامه رسمی تعلیمات مدارس مسلماً مثمر ثمر خواهد بود. درمان های اولیه و در دسترس به هر حال هرگاه پدر و مادر مواجه با هرزه گویی در طفل خویش گردند بهترین توصیه آن است که با نشان دادن رفتاری حاکی از نارضایتی به طفل بفهمانند که رفتار وی مقبول نظر آنان نمی باشد. این طرز رفتار بسیار مؤثرتر از تنبیه جسمانی طفل بوده و در بسیاری موارد موجب ترک عادت مزبور می گردد.
    ● در چه صورت باید به پزشک مراجعه نمود؟
    با مرور موارد فوق که تعدادی از علل بددهنی در اطفال را شامل می گردد ملاحظه می نماییم که برخی موارد نظیر بیماری های جدی روانی اطفال نیاز به پیگیری و بررسی تحت نظر روانپزشک اطفال خواهند داشت ولی اکثریت موارد آن با رعایت برخی موازین ساده رفتاری و اخلاقی قابل کنترل و پیشگیری خواهند بود

  20. 3 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •