تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 111 از 638 اولاول ... 1161101107108109110111112113114115121161211611 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,101 به 1,110 از 6373

نام تاپيک: شعر گمنام

  1. #1101
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    دعوتت کردم شبی با من بمان
    شب های شهر من
    جشن باران است؛
    حوریان این جا همه
    رایگان می رقصند؛
    این جا فراوان می توان دید
    عروسک های کوکی را
    و حیوانات دست آموز
    آلت دست هوس بازان
    فراوانند.

    دعوتت کردم شبی با من بمان
    اما بدان
    در شهر من
    گرگان لباس میش می پوشند؛
    لانه ی افعی به دوش مردهاست
    لانه ی آن جغد شوم قصه ها اینجاست

    این جا ؛
    باغ وحش است .
    دعوتت کردم شبی با من
    اما بدان
    در شهر من
    مهمان حبیب شیطان است .

    این جا
    لقمه با نرخ امروزی عرضه می گردد
    و نانوا ها
    با قیمت فردا تنور آماده می دارند.
    و مردم
    به قدر گندم دیروز هم ارزش ندارند.


    این جا
    چشم بر ناموس هم دوخته
    دوستی این است.

    دعوتت کردم شبی با من بمان
    اما بدان
    در شهر من نوری نمی بینی مگر آتش،
    که از شهوتسرای قوم لوط
    برخاسته
    شعله اش آتش به جانت می زند .

    دعوتت کردم شبی با من بمان
    اما بدان
    در شهر من
    هرگز نمی بینی
    جوان مردی که گیرد دست درویش
    اینجا،
    ضعف همان مرگ است؛
    و حتی بدتر
    و ناتوان یعنی ذلیل.

    دعوتت کردم شبی با من بمان
    اما بدان
    در شهر من
    صداقت واژه ای منسوخ و بی معنی ست،
    ریا آلودگی در روح ها هم رخنه کرده
    که می بینی نقابی بر رخ مردم
    برای رزق و روزی.

    دعوتت کردم شبی با من بمان
    اما بدان
    در شهر من
    بازار، خوف و کینه و وحشت؛
    سر دین رایگان حراج می گردد.

    دعوتت کردم شبی با من بمان
    التماست می کنم اینجا نیا
    سرخی لبها فریبت می دهد
    چشم های هرزه ی شیطان فریبت می دهد
    اینجا شهر ابلیس است.

    دعوتت کردم شبی با من بمان
    اما بدان
    به قربانگاه می آیی
    که اینجا
    به آزادی تمسخر واجب شرعیست !!!

    همه از سروها بی زار
    و بر بی عاری و بر تاک دل بستند!

    هیچ می دانی همین دیروز شقایق بر مزار سروها جان داد!؟

    دعوتت کردم شبی با من بمان
    اما بدان
    این جا
    تگرگی نیست
    ابری نیست
    ولی همواره تاریکست و وحشت زاست
    زمین سرد و زمستانیست
    جوانه در عطش،
    چشم را بسته،
    به رویاها فرو رفته
    چرا باران نمی بارد؟

    دعوتت کردم شبی با من بمان
    اما بدان
    در شهر من عاشق نشو.

    عشق اینجا واژه ای غربی ست
    و روحی سرد دارد
    که استهزا بر آن
    ذکر روز و شب ماست.

    دعوتت کردم شبی با من بمان
    اما بدان
    در شهر من
    دست ها بسته
    عقل ها فاسد
    چشم ها کور
    و گوش ها کر
    و ...
    زندگی سخت است.

  2. #1102
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    دستای خسته ی من
    چشمای گریون تو
    زخم کاریِ زمان
    قلب تاریخو شکست .

    منو تو چه بی صدا
    قفل سنگین قفس
    وسط سینه ی ما
    از دریچه ی زمان
    بس که بی نفس شکست .

    شب تاریک زمونه
    ژنده پوشیِ من و تو
    قبای سنگین من
    بس که پاره پاره بود
    وسط میدون عشق
    باز هم به گِل نشست .

    توی دشت و این همه گُل
    گناه تو هم همینه
    اگه ما سکوت کردیم
    اگه ما توی قفس ها
    خودمونو حبس کردیم
    تو بگو چگونه شب را
    به سحر به خواب کردی ؟

    اگه من رفتنیم
    اگه تو می مانی
    پس به من بگو ببینم
    توی قرن دود و آهن
    تو حلولِ مرز نوری
    یا شقایق خیالی ؟

    هر که هستی
    هر چه هستی
    از دریچه ی دل من
    به جهان ماورایی
    همه چشم ها گشودی
    همه درب ها ببستی

  3. #1103
    در آغاز فعالیت
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    پست ها
    14

    پيش فرض

    و چتر چه بی وقفه می گرید!

    چرا که تو ....

    با کسی تقسیمش نکردی!!!

  4. #1104
    در آغاز فعالیت
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    پست ها
    14

    پيش فرض

    از آزادی

    ننویس!

    کاغذت را سفید

    به پای کبوتری ببند

    که فکر ساختن قلم

    از پرهایش بودی!!!

  5. #1105
    در آغاز فعالیت
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    پست ها
    14

    پيش فرض

    امشب که یاد من نیستی

    بگذار برایت ترانه ای بخوانم

    از آدمکی برفی

    که در حسرتت آب شد

    و تو چشم های خیسش را !

    به آستین پیراهنت دوختی!!!

  6. #1106
    در آغاز فعالیت
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    پست ها
    14

    پيش فرض

    آن قدر دل کندن از تو سخت است،

    که در آخرین کوپه از آخرین واگن قطار

    نشسته ام!

    تا هر چه قدر می شود....

    دیرتر ترکت کنم!!!

  7. #1107
    در آغاز فعالیت
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    پست ها
    14

    پيش فرض

    امواج زندگی را

    با آغوش باز پذیرا باش

    حتی اگر گاهی،

    تو را به قعر دریا ببرد!

    آن ماهی که همیشه بر سطح آب می بینم ...

    مرده است!!!

  8. #1108
    در آغاز فعالیت
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    پست ها
    14

    پيش فرض

    زندگی نهری روان است به سوی ابدیت

    و ما سنگ های کف نهریم

    می دویم و می رویم همراه با آب،

    همسو با موج

    آرام آرام...

    بی آنکه بفهمیم !

    ساییده می شویم در گذر از پیچ و خم زندگی آرام آرام !!!

  9. #1109
    در آغاز فعالیت
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    پست ها
    14

    پيش فرض

    کودک درونم را خواهم یافت

    و همچون مادری دلسوز،

    قصه ای برایش خواهم گفت

    تا بخوابد!

    " دخترم،

    زندگی هر چیزی که باشد...

    بچه بازی نیست!!! "

  10. #1110
    در آغاز فعالیت
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    پست ها
    14

    پيش فرض

    دلگیر می شوم،

    وقتی دو دیوار...

    به بند رخت تکیه می کنند !!!

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •