در عشق بی زوال تو می گریم
پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره دیگر نیست
شاید یزد
در عشق بی زوال تو می گریم
پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره دیگر نیست
شاید یزد
تا بودن
تا همیشه
دریایی از رویایی در افکارم
مرا به خود می خواند
و من غریقی در انتهای خشک ترین سرزمین
بر لبهایم تاول و
خشکی در دلم
دنیای تاریک و
در چشمانت امیدی به روشنایی بزرگترین خورشیدها
مرا به آشنا ترین نگاه چشمانت
مهمان کن
شاعر اینو رو واسه یزد عزیز گفته نکنه !!!!!!
سلام برسونید به یزد
نهان در دل مه
هیچکس
در پی روح جوان تو نبود
نگران همه بودی اما
هیچکس
نگران تو نبود
کاملا درست بود.
ایشون هم سلام میرسونن!
ديگه بسه واسم عشق تو داشتن
روي خاک وجودم تورو کاشتن
چه شبهائي که از عشق تو گفتم
چه حرفائي که از مردم شنفتم
مي دونستم تو هم نامهربوني
سر عهدي که بستي نمي موني
بزار دل خسته اي تنها بمونم
که پايان وفا شد مرگ جونم
برو ، حرفي واسه گفتن ندارم
نمي خوام مهر تو ، تو دل بکارم
من از آنجا سر خوش و آزاد
دیده می دوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
راههایش را به چشمم تار میسازد
دیده میدوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
همچنان در ظلمت رازش
گرد آن دیوار میسازد
شب به خیر
در اين غم ، چون شمع ماتم
عجب كه از گريه آبم نبرده باز
چها چها چها كه مي بينم و باور ندارم
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم ...
شب خوش
مي يابم از خود حسرتي باز از فراق كيست اين؟
آماده ي صد گريه ام از اشتياق كيست اين؟
وحشي بافقي
نه بسته ام به کس دل، نه بسته دل به من کس
چو تخته پاره بر موج، رها... رها... رها... من
ز من هرآن که او دور، چو دل به سينه نزديک
به من هر آن که نزديک، از او جدا جدا من
نه چشم دل به سويی، نه باده در سبويی
که تر کنم گلويی، به ياد آشنا من
ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟
که گويدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟
ستاره ها نهفتم، در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست ، هوای گريه با من ...
سلام پایان جان. خوبی؟
نه اميدي در دل من
که گشايد مشکل من
نه فروغ روي مهي
که فروزد محفل من
نه همزبان دردآگاهي
که ناله اي خرد با آهي
داد از اين بي درديها، خدايا
جلال جون کم پیدایی دلمون برات تنگ شده
استوار ایستاده ام درغربت و آواره گی
چون نسیم آشنا در بیکران افتاده ام
در سرود سرد(سیما) نغمه ای شادی کجا ست
من شعاع آفتاب از آسمان افتاده ام
زیر سایه ات! حالا چرا یهو عصبانی شده بودی؟
Last edited by sise; 02-07-2007 at 00:03.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)