آقاي مير محمدي جالب بود....
منم دقيقا‘‘ يه چيز اينجوري دارم.
آقا...ما يه اكيپ بوديم...هر روز ساعت 3 عين آمار هر روز تابستون ميرفتيم زير پل ستارخان....كافي شاپ آيلار..
يه سهراب نامي بود..رفيقمون بود...هر روز اونجا بوديم.
يه روز پسر عمه ام رو با خودمون برديم.....اونم دفعه اولش بود...يه 4 تا كام 2 سيب گرفت(واسه تازه كار خيلي!!!)
خوشش اومد..رفت يكي واسه خودش گرفت....حالا ما 4 شاخ گاردون بريديم
گفتم احمق كار دست خودت ميد...بابات حال جفتمون رو ميگيره...گفت نه.!!حالا ما كلا‘‘ 5 نفر بوديم..4 تا قليون....!!
هيچي اين كشيد.و كشيد و كشيد....هي من گفتم علي بسه بابا...بيخيال.گفت نه,خوش مزه هست....توت فرنگي
هست...(اين ديگه آخر زنگ تفريح هست!!!).
خلاصه اومديم بريم...ما داشتيم واسه خودمون ميرفتيم...من يهو گفتم بجه ها علي كوش...؟؟؟اونها هم گفتن مگه با تو نيست؟؟؟؟آقا منو ميگي....(آخه اين سابقه اش خراب هست!!!)...گفتم بچه ها بايد كل پارك رو بگرديم....
آقا..بعد از 30 دقيقه ديدم يه گوشه پارك افتاده و خوابيده...بلندش كردم...2 تا كشيده توووووووووووووووووووووووو پ
زدم تو گوشش...جنان از خواب پريد كه نگو....فقط گفت داشتم ميمردم.
اينو گفت...كل ما زديم زير خنده......ولي بعدش دلم واسش سوخت....نميدونم شايدم حقش بود.
ولي بردمش شام مهمونش كردم...!!!!!
اينم از اين....
خوش باشين.
يا حق
