خون بی رنگ شهید نسل قربانی ما
لحظه های انتظارت را تصور کی توان
ای شهید بی دفاع ِ نفس حیوانی ما
لحظه ی ذبح تو در صحرای سوزان وکویر
باز گو آیا چه دیدی از هوسرانی ما؟
سیل اشک نامرادی گرد رخسارت زدود؟
یا تمسخر ها نمودی دوست! ارزانی ما
از چه رو باور نکردی شیوه ی نامردمی
یا چرا چشم امیدت بود بر« بانی » ما؟
از چه رو باور نکردی ما ذلیل وبرده ایم؟
هرگدای هرزه می نازد به سلطانی ما
حسرتا قانون جنگل رفت ازیادت مگر؟
دست وپا وسر بریدن، های ( افغانی) ما؟
یا چرا یادت نمی آید که از عهد قدیم
بی وفایی هاست میراث نیاکانی ما
ای خوشا برحال تو چشم از جفا پوشیده ای
حسرتا برحال ما، با خانه ویرانی ما
باردیگر ما تماشاگرشدیم وتو شهید!
مرگ براین سخت جانی های بی جانی ما
ما ودل بر خویش میگریم وبرحال قلم
آتشی افتاده در دشتِ غزلخوانی ما
بَینِ انگشتان سرد ِ من قلم خشکیده است
ای غمِ ناگفته، ای آواز زندانی ما