داستان های کوتاه چخوف
جلد اول از داستانهای کوتاه چخوف رو میخوندم و یکی از داستان هاش رو تایپ کردم و قبلا هم توی سایت گذاشتم اینجا میذارم شاید همین دوستان رو ترغیب کنه ..
شاید طولانی بشه اما اگه طولانی شد بگین که خودم حذفش کنم.متشکرم.
نقل از دفتر خاطرات یک دوشیزه
۱۳ اکتبر:بالاخره بخت در خانه ی مرا هم کوبید!می بینم و باورم نمیشود.زیر پنجره های اتاقم جوانی بلند قد و خوش اندام و گندم گونو سیاه چشم قدم می زند و از پنجره های خانه مان چشم بر نمیدارد .وانمود کردم که بی اعتنا هستم .
۱۵اکتبر:امروز از صبح باران سیل آسا می بارد اما طفلکی همان جا قدم می زند به پاداش از خود گذشتگی اش چشم هایم را برایش خمار کردم و یک بوسه ی هوایی فرستادم.لبخند دلفریبی تحویلم داد.او کیست؟ خواهرم واریا ادعا میکند که طرف خاطر خواه او شده و به خاطر اوست که زیر شر شر باران خیس می شود .راستی که خواهرم چقدر امل است .آخر کجا دیده شده که مردی گندمگون عاشق زنی گندمگون شود؟ مادرمان توصیه کرد بهترین لباس هایمان را بپوشیمو پشت پنجره ها بنشینیم .می گفت : گرچه ممکن است آدم حقه بازی و دغلی باشد اما کسی چه میداند شاید هم آدم خوبی باشد حقه باز ..! این هم شد حرف؟!..مادر جان راستی که زن بی شعوری هستی !
۱۶ اکتبر:واریا مدعی است که من زندگی اش را سیاه کرده ام .انگار تقصیر من است که او مرا دوست دارد ،نه واریا را ! یواشکی از راه پنجره ام ،یاد داشت کوتاهی به کوچه انداختم. آه که چقدر نیرنگ باز است! با یک تکه گچ روی آستین کتش نوشت :((نه حالا )) بعد قدم زد و قدم زد و با همان گچ روی دیوار نوشت :(( مخالفتی ندارم اما بماند برای بعد ))و نوشته اش را فوری پاک کرد . نمیدانم علت چیست که قلبم به شدت می تپد.
۱۷ اکتبر:واریا آرنج خود را به تخت سینه ام کوبید .دختره ی پست و حسود و نفرت انگیز ! امروز او مدتی با یک پاسبان حرف زد و چندین بار به سمت پنجره های خانه مان اشاره کرد.از قرار معلوم دارد توطئه می چیند لابد دارد پلیس را می پزد!.. راستی که مردها ظالم و زور گو و در همان حال مکار و شگفت انگیز و دلفریب اند!
۱۸ اکتبر:برادرم سریوژا ،بعد از یک غیبت طولانی شب دیر وقت به خانه آمد.پیش از آنکه فرصت کند به بستر برود به کلانتری محله مان احضارش کردند.
۱۹ اکتبر: پست فطرت !مردکه ی نفرت انگیز !این موجود بی شرم در تمام دوازده روز گذشته ،به کمین نشسته بود تا برادرم را که پولی سرقت کرده و متواری شده بود،دستگیر کند.
او امروز هم آمد و روی دیوار مقابل نوشت:(( من آزاد هستم و می توانم)).حیوان کثیف !..زبانم را در آوردم و به او دهن کجی کردم!