تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 11 از 22 اولاول ... 78910111213141521 ... آخرآخر
نمايش نتايج 101 به 110 از 211

نام تاپيک: معرفي، نقد و شرح کتاب

  1. #101
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 خانه ای در مه

    نوشته : آندره دوباس سوم


    سرهنگ مسعود امیر بهرانی ، یک ارتشی بازمانده از دوران سلطنت پهلوی پس از وقوع انقلاب 197۹ و سقوط رژیم شاه در ایران مجبور به ترک وطن و مها جرت به آمریکایی می شود. وی که در کشور خود از موفقیت اجتماعی بسیار بالایی بر خوردار بوده در آمریکا برای گذراندن زندگی و تأ مین معاش و آتیه خانواده و به خصوص فرزندانش دست به کارهای بسیار سطحی مادون شخصیتش می زند. اما پس از عروسی تنها دخترش وی که از شغل آشغال جمع کنی در اتوبان و یا در اداره یک سوپر مارکت در پمپ بنزین خسته شده است در حراجی، یک خانه مسکونی واقع در تپه ای در کورونا را به یک سوم قیمت خریداری می کند ، به این امید که با فروش این خانه به قیمتی بالاتر سرمایه ای فراهم کرده و دست به تجارتی بزند تا خود را از شر این شغلهای سطح پایین خلاص کند و از بابت آتیه فرزند و همسرش نیز آسوده خاطر شود اما، این خانه متعلق به زنی آمریکایی است که شوهرش او را ترک کرده و در ضمن حراج خانه وی به دلیل اشتباهی از سوی اداره مالیات بخش است و وی نیز گناهی ندارد او پس از ترک خانه اش آواره شده و در متل زندگی می کند.




    از سویی دیگر معاون کلانتر بخش شیفته و دلباخته کتی نیکو لو- زن مذکور- می شود و به دلیل داشتن زندگی خانوادگی از هم گسیخته و سست دست به ترک خانه و خانواده اش می زند. و به کمک کتی می رود تا بتواند خانه اش را از سرهنگ بهرانی باز پی گیرد، اما سرهنگ هم پس از سالها زندگی در غربت و دور از وطن و کشیدن محرومیتها بسیار و رنج شغلی فراوان حاضر به باز پس دادن خانه و موقعیت مالی خوبی که از فروش آن به دست می آورد، نیست در نتیجه....


    این داستان، مطالعه ای زیرکانه و بکر از بر خورد فرهنگها است، سفری باور کردنی که خواننده را به عمق تضاد این دو فرهنگ می برد . نویسنده در این کتاب تنش و ستیز بین دو آرزو را به تصویر می کشد و دست به یک چهره نگاری زیرکانه و درست از دو بنیان خانوادگی ، از دو ملت مختلف می زند.

    نویسنده به خوبی توانسته است محرومیتهای زندگی یک ارتشی باز نشسته در غربت را به تصویر بکشد و ما را تا عمق سیاه ترین لحظات دلواپس و نگرانی این مرد ببرد اما به دلیل ارائه شخصیتی کامل و قوی و محکم از وی خواننده نمی تواند حس ترحم و یا دلسوزی به او داشته باشد بلکه خود را همگام با وی درگیر در مشکلاتش احساس می کند در این کشمکش خود نیز به مبارزه ای درونی می پردازد.

    از طرفی ما با زندگی کتی روبرو هستیم زنی که به دلیل عدم توجه کافی از دست پدر در سنین کودکی در سالهای جوانی به اعتیاد به مواد مخدر و الکل روی می آورد و پس از تلاشهای فراوان قادر به ترک اعتیاد می شود و با مردی که خود نیز تازگی از بند اعتیاد رهانده است ازدواج می کند اما مرد او را ترک می کند و زن با تنها داشتن یک خانه - خانه پدری- تنها می ماند و اکنون از دست دادن این خانه به مثابه از دست دادن دوباره پدر و هنری است که قادر به حفظ آنها نبوده است پس در تلاشی مافوق توانش اقدام به باز پس گیری خانه می کند.

    سبک نگارش این رمان ، که به صورت موازی زندگی این سه خانواده یعنی سرهنگ ایرانی ،کتی ولنس بردون –معاون کلانتر- را دنبال می کند به خواننده فرصت قضاوتی درست و اساسی را در رابطه با این سه پرسیوناز می دهد و در پایان داستان برداشتی کاملا متفاوت و دور از فکر، در انتظار خواننده است . همان عدالتی که شاید با بررسی ساختارهای خانوادگی و تألمات روحی این سه شخصیت منطبق نبوده و غیر منصفانه می نمایند به هر حال خانه ای در مه رمانی لطیف و خردمندانه است.

  2. #102
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 شاه گوش می کند

    نوشته : ایتالو کالونیو
    منبع : Iketab



    در اين کتاب ما به همراه نويسنده با پژواک صداهايي که در راهرو ها ، سراسر ها، تالارها، دهليز ها، پستو ها، دخمه ها، سلو لهاي تاريک و زير پله هاي نمور مي پيچيد. قصر سلطنتي شاهي خود کامه سفر مي کنيم. شاهي که در هراسي بي پايان از سرنوشتي محتوم گرفتار آمده و در حالي که شنل مجلل سلطنتي بر دوش ، چکمه اي از قدرت عريان به پا، گرزي از ابهت تو خالي دردست و تاجي از تشويش بر سر دارد ، بر تخت سلطنتي کز کرده و به صداهاي قصر گوش فرا مي دهد. کالينو با چيره دستي ، از درون قصر به بيرون ، به قلمرو حکومت سلطنتي حرکت مي کند و بازيگر به درون قصر ، به درون گوش شاه و سلولهاي مغزي او که مانند دهليزهاي قصرش تنگ و تاريک است باز مي گردد و در اين رفت و آمدهاي پياپي با استفاده از قدرت تخيلي بالا و شگردهاي متنوع ، داستان پريشاني شاهي درمانده را بازگو مي کند که در زنداني با ديوارهاي بلند ( ديواره هايي از جنس قدرت حرص و طمع - قصر مجلل و ... ) گرفتار شده است . نويسنده در اين مراحل به طور مرتب تغيير لحن داده و زبانش آهنگي متناسب با فضاي داستان پيدا مي کند. بارها اين جمله را شنيده ايم که انسان همواره حسرت آنچه که ندارد را مي خورد و نگران از دست دادن آن چيزي است، که دارد» و اين مثل براي شاهان خود کامه بيش از پيش به حقيقت نزديک است.

    او که عمري در حسرت شاه بودن ، سوخته و در راه به دست آوردن تاج شاهي هر ننگي را به جان خريده و ازهيچ خيانت - دروغ و ريا و جنايتي حتي برعليه نزديک ترين اطرافيانش فرو گذار نکرده ، حالا در مقام شاهي در چنبره هراس ازدست تخت شاهي و قدرت، گرفتار است و از ترس از دست دادن آنچه که با هزاران مرارت و جنايت به دست آورده لحظه اي تخت شاهي را ترک نمي کند. براي چنگ انداختن به سرير قدرت، به پدرش خيانت کرده و حالا از ترس از دست دادن شکوه شاهانه فرمان کور کردن فرزندش را صادر مي کند !! کاخ شاهي با تمام عظمت و شکوهش براي او در بارگاه شاهانه (جايي که تخت سلطنتي قرار دارد) خلاصه مي شود. بارگاهي که در کانون کاخ قرار دارد و چنان طراحي شده است، کوچکترين صدا در هر نقطه قصر را منعکس سازد. شاه قدرتمند ما شب و روز خود را دراين بارگاه مي گذراند و با کوچکترين صدايي که در دورترين نقطه قصر ايجاد مي شود ، از ترس به خود مي پيچد و گوش تيز مي کند وحتي در نيمه شب از خواب مي پرد . آري، شبانه روز فرمانرواي ما اينچنين مي گذرد.





    قصر شاهي براي او تنها يک زندان نيست، قصر شاهي براي او گوشش است!! بارگاه شاهانه او خاصيت ديگري نيز دارد. اين تا لار بزرگ و مجلل چنان آيينه کاري شده است تا تمام زوايايش را براي فرمانروا آشکار سازد. شاه احتياجي ندارد که از تخت سلطنتي بر خيزد، او مي تواند از طريق همين آينه ها تمام تالار را زير نظر داشته باشد. او در تالار شاهي ، همه چيز را مي بيند و همه چيز را مي شنود تا آرامش بيشتري را احساس کند. آرامشي بر خواسته از احساس امنيت و مسلط بودن ، درباريان چاپلوس ، خنجرهاي خائنيني را که به قصد جانش تيز شده و با حرص و طمع زير دستانش لعاب خورده و فرياد رعاياي مظلومش که از ظلم ماموران و قصر و بد بختي به آسمان است ، هيچ کدام را نه مي بيند نه مي شنود. عشق ديوانه وارش به تخت شاهي ، حتي در بار گاه شاهانه ، او را از بصيرت و آگاهي محروم ساخته است . راست گفته اند که « دوست داشتن يک چيز ، انسان را کور و کر مي کند!» هر چقدر که معشوق افسونگر تر و زيباتر باشد ، بر اين نابينايي و ناشنوايي عاشق افزوده مي شود و الحق که معشوق قدرت، افسونگر ترين و فريبنده ترين معشوقهاست. تضاد ميان آنچه در افکار فرمانروا مي گذرد و آنچه که در خارج قصر ، به واقع در جريان است ، با گريز نويسنده به دنياي خارج قصر بيشتر آشکار مي شود . گويا دو دنياي متفاوت يا دو سياره گوناگون به موازات يکديگر مشغول نشو و نما هستند! و همين جهل عظيم شاهان خود کامه که گمان مي بردند آفتاب حقيقت است!! ، سبب زوال قدرت و مرگ و نيستي شان را فراهم مي سازد( آن کسي که نداند و نداند، که نداند ، در جهل مرکب ابد الدهر بماند.)
    زباني که کالوينو براي شرح فضاي داستان در نظر گرفته در اين ميان اهميتي فراوان دارد . کالونيو زباني فاضل ، صريح و واضح دارد و طنزي آشکار در نوشته هايش به چشم مي خورد . او داستان را سريع روايت مي کند ولي در عين حال هم در بيان داستان و هم در طراحي اجزا ء مختلف آن دقت بسيار بالايي دارد. اين خصوصيات( سرعت و دقت) به او کمک مي کند تا خواننده را از خمودگي و خواب آلودگي خارج نمايد و با چاشني طنز داستان ( که گاهي تند و گزنده است ) افکار و احساساتش را به او القا نمايد. ما چون روانشناسي که به عمق افکار و روحيات شاهي مستبد و تنها نفوذ نمي کند، به دنياي درون او دست مي يابيم و اين کار را از طريق جريان تند ودقيق داستان چون رودي روان ما را به پيش ميبرد به گونه اي که احتياجي به تمرکز فراوان نداريم انرژي فکري ما از همين طريق ذخيره مي شود و بر سرعت و دقت افکار ما براي هضم داستان افزوده مي شود و تمام اينها فقط به دليل تعبير لحن آهنگين کا لوينو ميسر است. کالوينو براي افزايش ديد خواننده از نيروي تخيل بي بديل خود سود مي برد ( چه در جزئيات و چه در صور کلي و خيالي داستان). نکته ديگر زبان نويسنده تقاطع و ترکيب پياپي موضوعات و اجزا مختلف داستان است( خروج از افکار شاه به داخل قصر ، به قلمرو فرمانروائي و در نهايت بازگشت به مبدأ) کالوينو براي تعادل در اين نقاط تقاطع از همان تغيير لحن مخصوص خود سود مي برد. او برش هاي کوتاه و سريع را براي داستانهاي خود انتخاب مي کرد، تا بتواند سريعترو دقيق تر، موضوع داستان را بشکافد و دراين راه تبديل به يکي از بزرگترين نويسندگان معاصر ايتاليا شد.

  3. #103
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 مرغ دريايى

    نوشته : آنتوان چخوف
    منبع : مازيار فكرى ارشاد


    مرغ دريايى شخصى ترين اثر چخوف و در عين حال نقطه عطفى در زندگى وى به شمار مى رود، كه قطعاً بهترين و مشهور ترين نمايشنامه اين داستان نويس چيره دست روس نيز هست. چخوف در اين نمايشنامه افكار و ايده هاى والايش درباره هنر، قريحه هنرى و چيستى هنر را با صراحت و شفافيتى كم نظير ابراز مى كند. سراسر اين نمايشنامه پر است از رنج و حرمان و ياس و پوچى هاى آدم هاى به تنگ آمده از يكنواختى و روزمرگى زندگى. مرغ دريايى پر است از عشق، عشق هاى ناكام و شكست خورده، عشق هاى پرملال و كهنه و عشق هاى يك جانبه و مصيبت بار. شش رابطه تو در تو و پيچيده عاشقانه بستر اصلى نمايشنامه مرغ دريايى است. شخصيت هاى مرغ دريايى به مانند اغلب شخصيت هاى چخوفى مرد مانى مردد، ضعيف النفس و حقيرند، كه گاه از سر بيكارى و تنها براى قابل تحمل ساختن رخوت و ملال زندگى به سادگى دل مى بازند.

    اما چخوف آدم هايش را پس از گشت و گذارى رويا گونه در عالم موهومات، با حقايق تلخ و ناخوشايند زندگى رو در رو مى سازد. اين كاراكترها وقتى با حقايق زندگى آن گونه كه هست آشنا مى شوند، ضعف ها و حقارت هاى خود را بيش از پيش به نمايش مى گذارند. در كنار مايه هاى عاطفى چخوف در مرغ دريايى به ستايشى با واسطه از هنر دست مى زند و در اين ميانه دشوارى هاى دستيابى به گوهر واقعى هنر را نيز مى نماياند. عرصه هنر در ديدگاه چخوف، جايگاه متوسط ها نيست. به همين خاطر است كه علاقه مندان هنر و فعاليت هاى هنرى در نمايشنامه مرغ دريايى، پس از برخورد با موانع صعب و بلند فعاليت سالم هنرى، سرخورده و بى انگيزه از حركت به سوى اهداف بلند پر وازانه خود باز مى مانند. اوج ديدگاه چخوف درباره هنر را مى توان در اين جملات جست. «براى ما هنرمندان و نويسندگان مسئله اساسى شهرت نيست. شكوه و جلال و آنچه را من روزى در آرزويش بودم نيز نيست. مسئله اساسى قدرت تحمل است. اين است كه بدانيم چگونه صليب خود را بر دوش كشيم و ايمانمان را از دست ندهيم.

    من ايمان دارم و كمتر رنج مى كشم.» اين جملات را به سادگى مى توان مانيفست چخوف در باب هنر و رسالت هنرمند دانست. جملات و عباراتى كه به اقتضاى الزام هاى نمايشى در قالبى شعار گونه ريخته شده و مى تواند تكه اى از سوگند نامه خيالى «هنرمند» باشد. در واقع تنها هنر نيست كه در اين نمايشنامه مورد ستايش واقع مى شود، بلكه روح هنرمند و رنج هايى كه يك هنرمند براى رسيدن به غايت لذت از خلق يك اثر هنرى متحمل مى شود است كه ارزش و شأن ستايش مى يابد. به مانند هميشه در فضاى آثار نمايشى چخوف، رنج تطهير كننده جان و روان است. خاصه آن كه اين رنج ها روح يك هنرمند را صيقل دهد.

    اما انسان داستان هاى چخوف همواره در چنبره رخوت و بى عملى اسير شده و در خسران است. آدم هاى چخوف به قول خودش «بردگان ابتذال» اند. همه گرفتار در منجلاب كسالت، ناتوانى و اجبار و همه در حال زوال و فروپاشى. آنتون چخوف انسان نمونه عصر خود را اين گونه مى ديد. ذوق، استعداد و قريحه انسانى است كه در اين ورطه انحطاط به هدر مى رود. آن كه در وادى هنر سير مى كند نيز از اين انسداد و انجماد فكرى بيشتر متضرر مى شود. اين جبر جهان چخوفى است. چخوف گاه چنان با شخصيت هاى داستانى و نمايشى اش ابراز همدردى و همذات پندارى مى كند كه گويى خود و زندگى خود را نگاشته است. و گاه چنان بى رحمانه شلاق تيز انتقاد را بر پيكره شخصيت هايش مى كوبد كه پندارى از حضور اين گونه افراد در اطراف خود رنج هاى بسيار برده است.

    كسانى كه گاه به رغم استعداد هاى غيرقابل انكار، به واسطه بى هدفى و يا گمراهى به دامان ابتذال و بى انگيزگى غلتيده اند. مرغ دريايى نيز به مانند ديگر آثار آنتون چخوف عارى از انديشه هاى ناسيوناليستى و شور وطن پرستانه نيست. چخوف عميقاً به وظيفه و رسالت هنرمند، نسبت به وطن و هموطنان معتقد بود. او با تيز هوشى و شناختى دقيق از زيرساخت هاى فرهنگى، سياسى و اعتقادى جامعه خود، حساب وطن پرستى و نوع دوستى را از عامى گرى جدا ساخت. چخوف همواره با ابتذال سر ستيز داشت و هميشه به مظاهر ابتذال و تن دادن به ذائقه هاى پست عاميانه مى تاخت. مى توان گفت چخوف در اين نمايشنامه هنرمندان و نويسندگان همدوره خود در اواخر قرن نوزدهم روسيه تزارى را مى نماياند كه نه آرمان بزرگى در سر مى پروراندند، و نه ذوق و قريحه درخشانى براى آفرينش و خلق هنرى در خود داشتند.





    چخوف همه عمر را در اين حسرت سوخت تا شايد با بازنمايى تباهى هاى زندگى روزمره، مسير انديشمندان هنرمند و روشنفكران جامعه خود را به سوى مدينه فاضله اش هدايت كند و خب واضح است كه نمى توانست. آنتون چخوف از بروز و ظهور مظاهر بورژوازى در جامعه هنر و ادبيات سرزمين خويش مى هراسيد و با كمال گرايى خاص و ويژه نژاد اسلاو، مى كوشيد جلوى انحطاط فرهيختگان چسبيده به بدنه اشرافيت كه با مكيدن تفاله هاى زندگى و عيش و نوش اين طبقه مضمحل شده ارتزاق مى كردند بايستد. چرا كه مى دانست جوهره ناب و اصيل هنر در آتش خود پرستى ها و فساد بورژوازى تباه و نابود مى شود. به همين دليل حقيقت را بر همه چيز حتى عشق، بزرگ ترين و گسترده ترين منبع الهام هنرى ارجح مى دانست. آنتون چخوف زندگى را با معيار كار و خلاقيت مى سنجيد و از بى عملى و رخوت هنرمندانه بيزار بود. از همين رو به هنرمند عصر و دوره خود مى تاخت تا آنان را از خواب بيرون آورد. اين انديشه ها در لايه هاى چندگانه معانى و مفاهيم نمادين آثار او چنان تنيده شده كه ترجمه و اجرا هاى مكرر و متفاوت از آثارش هنوز هم پس از گذشت يك قرن از مرگش در بسيارى از نقاط جهان خواهان دارد. رمز ماندگارى چخوف و آثارش قابليت تعميم انديشه ها و دغدغه هاى والاى او، به تماميت كره خاكى است.

  4. #104
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 ضد خاطرات

    نوشته : آندره مالرو
    منبع : Iketab



    آندره مالرو نویسنده انقلابی و شهیر فرانسوی در کتاب حاضر به بازگو کردن خاطراتی از زندگی پر فراز و نشیب خود می پردازد ، البته نه بازمان بندی دقیق نه به طور کامل، بلکه حوادث را بر اساس اهمیت و مقامشان بازگو می کند و برداشت شخصی خود را از حوادث گذشته در اختیار قرار می دهد و به همین دلیل کتاب فوق را ضد خاطرات می نامند.





    مالرو خود در مقدمه کتاب می گوید:« من این کتاب را ضد خاطرات می نامم زیرا پاسخ گویی پرسشی است که خاطرات مطرح نمی کند و به پرسشهایی که خاطرات مطرح می کند پاسخ نمی دهد!» در سطرهای ابتدایی کتاب، مالرو توضیح می دهد« من تقریبا برای خودم جالب نیستم و رفاقت که سهم بزرگی در زندگی من داشته با کنجکاوی سازگار نبوده است» یعنی آنکه نویسنده نه خواهان بحث و جدل پیرامون پیچیدگیها و ظرافت های روح آدمی است و نه طالب باز گو کردن خصوصیات شخصی و نوشتن خاطرات کلاسیک. او نخست خود را در میان دیگران و در بطن تاریخ قرار می دهد و سپس برای آشنا کردن خوانند گان با ابعاد روحی خودش، از جهان اطراف و تجربیاتی که در تعامل با آن دست آورده سخن می گوید و خصوصیات فردی خودش یا دیگرا را به ابعاد جهانی گسترش می دهد .

    با نظریات کمونیست ها و مارکسیسم انقلابی درباره قرار گرفتن تاریخ در ورای همه چیز و جبر تاریخی آشنا هستیم، این نظریات اصولی فلسفی بودند که ازهگل آغاز شدند، که در نظرش تاریخ خدایی سنگدل و بی رحم بود و ارابه پیروزی خود را از روی بدن مردگانی که در برابرش قرار می گرفتند، عبور می داد و پیش می راند. و این خدای سنگدل همواره تجربه های تلخی را به مالرو تحمیل کرد: مرگ همسر محبوبش - خود کشی پدر و پدر بزرگش ( که از زبان یکی از شخصیت های کتاب می گوید : خودکشی ارثی است!) ، از دست دادن پسرانش در تصادف اتومبیل که ( شوک آن را به ساعقه تشبیه کرده) و سر انجام به خاک افتادن همرزمان انقلابی( در طول جنگ جهانی دوم و نبرد داخل اسپانیا) .

    مالرو به باز گو کردن این تجربیات تلخ و تشریح حالات روحی خود در زمان وقوع این حوادث به بازگو کردن اندیشه هایش درباره وضعیت بشر در جهان می پردازد و به همین دلیل با توجه به مضمون اندیشه و ایدئولوژیهای باز گو شده ، نام یکی از کتاب های قبلی خود را برای هر فصل در نظر می گیرد( مانند: جاده شاهی- امید- سرنوشت بشرو وسوسه غرب). همانطور که در ابتدای بحث گفته شد مالرو حوادث را بر اساس زمان وقوع بازگو نکرده است و این نکته را از دو تاریخ در ابتدای هر فصل به نگارش در آورده به راحتی در می یابیم چرا که اولی تاریخ زمان و وقوع حوادث است و دومی تاریخ تحریر آنها. نویسنده حتی در داخل فصل های کتاب ترتیب زمانی را رعایت نمی کند و غالبا از ماجرایی به ماجرای دیگر بازگشت می کند و پیش از آنکه به مطلب نخست بازگردد، حوادث و ماجراهای مختلفی را بازگو می کند، زیرا اعتقاد راسخ دارد که انسان خود را بر اساس ترتیب زمانی نمی سازد بلکه از ورای تجربه های تلخ و شیرینش است که شخصیت و کاراکتر آدمها متولد می شود و پا به عرصه وجود می گذارد و نویسنده سعی می کند تا از خلال عناصری از همین تجربیات خودش و تاریخی را که در آن زیسته است را در یابد.

    بر اساس این اصل، ما با سیلی از تجربیات گوناگون مالرو آشنا می شویم( از خطر سقوط با هواپیما ی تک موتوره تا خاطرات نبردهای جمهوری خواهان اسپانیا در برابر ارتش فالانژ به رهبری ژنرال فرانکو). نهضت آزاد سازی فرانسه از چنگ آلمان فاشیست، اردوگاه های کار اجباری و شیوه های شیطانی و حیوانی بهره کشی و کشتار انسانها، گروهان بین المللی نبرد انقلابی اسپانیا( و همرزمان مشهورش مانند آندره ژید یا رومن رولان و...) هر یک که بخشی از کتاب ضد خاطرات را به خود اختصاص داده اند . در تمام این بخشها مالرو مانند یک شخص ثالث در پروسه ای دائمی از کنش متقابل قرار دارد( با انسانها تاریخ و واقعیت هایشان و البته طبیعت) و شناختش از جهان اطراف خود را گسترش می دهد و به مرزهای فلسفه وجود بشر در روی زمین و سرنوشتش نزدیک می شود. دایره ای وسیع از اطلاعات اجتماعی و جمعی که با حوادث زندگی خصوصی مالرو در هم می آمیزد و جهان بینی خاص او را شکل می دهد . ولی همانطور که خواهیم دید حتی گستره فکری و رفعت اندیشه مردی نا آرام و انقلابی چون مالرو نیز از محافظه کاری- تعصب و محدود بودن و نقص و اشتباه بر کنار نمی ماند و به طور مثال او که با از دست دادن پسرانش، ارتباط خود را با نسل جوان می گسلد از سیر انقلابی و رادیکالیستی جوانان فرانسوی بی اطلاع می ماند و هنگامی که در برابر آن قرار می گیرد تبدیل به مردی محافظه کار می گردد!!( جانبداری مالرو از دوگل در جریان جنبش دانشجویی فرانسه). یا در نبرد انقلابی اسپانیا از تجزیه و تخلیل وابستگی مطلق حزب کمونیست اسپانیا به استالین و عواقب فاجعه آخرین آن برای نهضت انقلابی عاجز می ماند و تا پای مرگ پیش می رود.

    ولی این نقص ها و اشتباهات نباید سبب طرد کامل اندیشه مالرو شود،اندیشه ای که بر عظمت وجود انسان آگاه بود و برای رشد و پرورش کوشش می کرد. هر چند مالرو با توجه به رنگین کمانی ازمضمونها و اندیشه ها کتاب خود را فصل بندی کرده ولی در بسیاری از آنها شیرازه ای مشترک به چشم می خورد : انسان و مساله مرگ / انسان یگانه موجودی است که می داند که می میرد. به عقیده مالرو مرگ است که زندگی را به صورت سرنوشت بشر در می آورد و هر کس با موضعی که در برابر مرگ می گیرد، تعریفی از هویتش ارائه می دهد.

    ضد خاطرات در حقیقت به پرسشهایی که مرگ درباره جهان مطرح می سازد از زبان قهرمانانش پاسخ می گوید. قهرمانانی که برای نجات خود از استیلای زشتیها و تیرگیهای جهان اطراف( که مرگی دردناک- خاموش و تدریجی را به آنها تحمیل می کرد) به استقبال مرگ می شتابد و این چنین از نعمتی بزرگ بر خوردار می گردند، نعمتی که دکتر علی شریعتی آن را دوباره نمردن می خواند ! همانگونه که مالرو به مقابله با مرگ شتافت و از این نعمت بزرگ بر خوردار گشت تا هم اکنون در میانمان به زندگی ادامه دهد و در جامعه کنونی یا حتی نسلهای آینده نیز حضوری پر رنگ و پر محتوا داشته باشد و این خصلت مردان بزرگ ، مردانی که مالرو یکی از آنان بود.

  5. #105
    آخر فروم باز mostafaeshghi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    تهران. ميدان 7 تير
    پست ها
    2,808

    پيش فرض

    ببخشيد من يه سوال اساسي داشتم. توي اين تاپيك فقط وفقط كتابهاي ادبي معرفي و نقد ميشه؟!؟!؟!؟

  6. #106
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11

    سلام...!!!

    بیشتر نقدها مربوط به کتابهای ادبی هستش اگه موضوعی خاصی مد نظرتونه عنوان کنید ؟

  7. #107
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 رمز داونچي

    نوشته : دن براون
    منبع : Iketab


    مطالعه و تحقیات درباره ساختار کلیسای قدیم، همواره مورد توجه دانشمندان و محققان مختلف قرارداشته است و طیف وسیعی از رشته ها مانند معماری ـ تاریخ ـ جامعه شناسی ـ هنر و ... را در برمی گیرد. یکی از مهمترین این گرایشات، دانشی به نام نشانه شناسی است که به بازجویی و بازکاوی ریشه های تاریخی ـ اجتماعی ـ سیاسی سمبل های بکار رفته در کلیسا می پردازد و عمدتاً مورد توجه نخبگان سکولار قراردارد.







    امبرتواکو در دانشگاه بولونیا ایتالیا در کانون این قشر قراردارد. می دانیم که داستان تهیه و تدوین کتاب مقدس مسیحیان (انجیل مقدس) از کتاب های آسمانی دیگر(مانند تورات یا قرآن کریم) کاملاً متفاوت است و همین تفاوت ریشه ای راه را بر بسیاری از تحولات و شکل گیری بنیادی ساختار کلیسای کاتولیک رومی، این یگانه کلیسای قدرتمند و رسمی جهان قدیم گشود. زمانی که یهودای استخریوتی، پیامبر خویش را به چند سکه نقره فروخت و حضرت مسیح برفراز تپه های جلجتا به صلیب کشیده شد، 12 حواری او به نقاط مختلف امپراتوری گریختند. به استثنای یهودا که با خودکشی (یا به روایتی با توطئه پونتیوس پیلاس، حاکم رومی اورشلیم) بر رنج و عذاب نفس لوامه و وجدان خود فائق آمد، دیگر حواریون حضرت عیسی مسیح، در خفا و به طور جداگانه شروع به نوشتن و گردآوی سخنان، دستورات و زندگینامه پیامبر خویش کردند (مانند: میکاییل، یوحنا، جورج قدیس و ..) این انجیل ها (که در لغت به معنای مژده است) سالها در غربت و خاموشی به حیات خود ادامه دادند و توسط اقوام و بستگان حواریون متوفی نگهداری شده و در انتظار لحظه موعود به سر می بردند. شبکه های خودجوش و پویای مبلغان مسیحیت در چهار گوشه امپراتوری روم به تناسب از این کتب مقدس برای موعظه و دعوت اقشار و اقوام مختلف استفاده می کردند و چه بسا از وجود انجیل های دیگر در نقاط مختلف بی خبر بودند.

    سرانجام آن لحظه موعود فرارسید، زمانی که کنستانتین، امپراتور قدرتمند روم از طریق خفیه نویسان و سازمان چشم و گوش شاهی خود به این جمع بندی دست یافت که در اقشار زیردست و طبقات تهیدست جامعه روم (یعنی اکثریت مطلق جامعه) و همینطور اقلیت های قومی که در بند امپراتوری روم گذران عمر می کردند مسیحیت سخت ریشه دوانده و پیام مهر و محبت فرزند مریم برقلب های بسیاری از رعایای روم فرمان می راند. درپی این جمع بندی ترساکشی و مبارزه با آیین مسیحیت یا پای فشردن بر اعتقادات هلنیستی یا میترایستی (که مذاهب رسمی امپراتوری محسوب می شد) به صلاح نبود و به همین دلیل در یک چرخش کاملاً سیاسی ، مسیحیت دین رسمی امپراتوری روم اعلام شد و کلیسای مقدس کاتولیک رومی دربیزانس پا به عرصه وجود گذاشت. شاهپور ذوالکتاب، شاه قدرتمند ایران و رقیب سیاسی کنستانتین در خاطرات خود تحت عنوان «کارنامک من» به این چرخش سیاسی ـ اجتماعی روم اشاره کرده و می گوید: تا زمانی که کنستانتین کمر به قتل ترسایان بسته بود، درگاه من با آغوش باز از پناهندگان مسیحی، استقبال می کرد ولی هنگامی که مسیحیت دین رسمی امپراتوری اعلام شد و کنستانتین خود به آیین ترسایی گروید، به ناچار من، حامی ترسایان نیز ترساکش شدم!!»

    لحن صریح شاهپور و تحقیقات و مطالعات تاریخ امپراتوری روم به ما نشان می دهد که کلیسای کاتولیک روم یک نهاد اجتماعی ـ مذهبی برای آموزش و هدایت مردم روم به سوی رستگاری و رهایی از شر طاغوت درون و بیرون حیات دنیویشان نبود و تنها به عنوان ابزاری جدید، همه گیر و مخرب برای به بند کشدین مضاعف اقشار تهیدست و تحت سلطه جامعه روم در خدمت شخص امپراطور و طبقات قدرتمند امپراطوری(مانند اشراف و تکنوکرات های پارلمانی)قرار داشت. برهیچ شخص عالم و فرزانه ای پوشیده نیست که جان و معنای دستورات عیسی (که در رنج هایی که به خاطر بشریت متحمل شد، متبلور است) با اهداف چنین نهادی که مدعی تبلیغ کلام و دستورات فرزند خداوند بود از بیخ و بن سر تضاد داشتن. کنستانتین و اشراف قدرتمند نظامی و ملاکین روم از این حقایق مطلع بودند و به همین دلیل، هوشمندانه به ساختن و طراحی کلیسایی که این حقایق را کتمان کند و پیام و کلام واقعی مسیح را با مشتی تبلیغات دروغین و عوام پسند جایگزین نماید، کمر همت بستند.

    آماجی از قوانین و اعتقادات هلنیستی و میتراییستی وارد مذهب رسمی مسیحیت شد و توسط کلیسای روم تبلیغ و ترویج گردید (مانند روز تعطیل یکشنبه یا Sunday که در تقویم قدیم روز خورشید یا sun خوانده می شد و توسط کنستانتین به عنوان روز تعطیل مسیحیت!! اعلام گردیـــد و ...) انجیل های مختلف از سراسر امپراتوری جمع آوی شد و هر آنچه که با منافع طبقات حاکم و کلیسا روم (که خیلی زود به عنوان یک CAST قدرتمند در معادلات روم ظهور کرد) سرتضاد داشت به بهانه مقایسه های تطبیقی از متن انجیل حذف شد. کلیسای نوپا و روحانیون رسمی از مرگ و خاموشی حواریون و غربت چندین و چند ساله پیروان اولیه و صحابه مسیح (ع) حداکثر سوء استفاده را کردند و دین خود ساخته و رسمی کلیسای کاتولیک رومی را به عنوان تنها برداشت حقیقی و راستین از مسیح و مسیحیت جا انداختند (امری که به طور مثال در هنگام تدوین قرآن کریم و یا تشکیل حکومت اسلامی به دلیل زنده بودن خیل عظیمی از یاران اولیه ، صحابه و کاتبان وحی ممکن نشد) بررسی تاریخی ـ جامعه شناختی بسیاری از سمبل های بکاررفته در کلیسای کاتولیک (که هدف علم نشانه شناسی است) نشان از ریشه های سیاسی (مصلحتی) یا هلنیستی و ... این سمبل ها می کند و همچنان که از ظاهر امر پیداست، تاثیر اعتقادات مشرکین (چند خدایی ـ طبیعت پر ستی و ...) در کلیسای دست ساز کنستانتین فراوان دیده می شود. بلطبع کلیسایی که از یک سو به واسطه تبلیغ و ترویج مشتی خرافات و اعتقادات دروغین برطبقه عوام تسلط داشت و از سوی دیگر به دلیل قدرت روز افزون اقتصادی و سیاسی اش (که شامل زمین های کشاورزی کلیسایی ـ خسته خانه ها و مراوداتش با طبقات اشراف و نظامیون می شد) به نفوذی اختاپوس وار برحیات سیاسی ـ اجتماعی کشورهای مسیحی پیدا می کرد، دیگر تحت سلطه پدران حقیقی و معنوی خود (که همانا شاهان و امپراطوران غربی بودند) نمی ماند و برای دستیابی به قدرت مطلق و حکومت برانسانها و حتی افکار و اعتقاداتشان به رقابت با دربار و اشراف می پرداخت. امری که خیلی زود در قرون وسطی و اعصار تاریک به رقابت و کشمکش خونین کلیسا و دیگر کاست ها و اقشار ونهادهای قدرتمند جامعه منتهی شد و سبب تشکیل کلیسای پروتستان و انشقاق آن از کلیسای رسمی کاتولیک (که پنهانی مورد حمایت شاهان دول غربی قرار گرفت) گردید و کشتار دانشمندان ـ شاهان و مکتب انکیزیساسیون یا تفتیش عقاید را در پی داشت. مجموعه تعالیم رسمی که کلیسا با چنگ و دندان از آن دفاع می کرد و به واقع سبب تسلط روحی و کاریزمای معنوی کلیسا براقشار تهیدست و طبقات محروم جامعه محسوب می شد ساختار منسجم و دستگاه عظیمی از اعتقادات فقهی و کلامی را در بر می گرفت که بر شالوده ای از اعتقادات دروغین و خرافاتی درباره زندگی ـ اعتقادات ودرس ها و دستورات شخص حضرت مسیح (ع) سوار شده بود.

    شالوده ای که میراث شوم کنستانتین، امپراتوری روم بود و مسیح را نه انسانی برگزیده که فرزند خداوند و ابر انسان معرفی می کرد. بدون چنین شالوده ای تمام آن دستگاه عظیم فقهی و کلامی که امکان تسلط کلیسا برعوام را فراهم می کرد و از همین طریق مانند سلاحی قدرتمند برای مبارزه و مبادله قدرت با دربار و اشراف و نظامیون، مورد بهره برداری کلیسا قرار می گرفت، فرو می ریخت! و به همین دلیل خشونت و قساوت کلیسا در سوزاندن و منزوی کردن مخالفان اعتقادات رسمی اش توجیح و تفسیر می شد. همین نکته آخری (یعنی کشتار مخالفان فکری توسط کلیسا) خمیرمایه داستان رمز داوینچی قرارگرفته است تا داستانی عمیق و جذاب بیافریند. می دانیم که برخلاف داستان حقیقی زندگانی مسیح (ع) که برپای صلیبش مریم مجدلیه و مادرش مریم مقدس حضور داشتند (که حکایت از شان عظیم و قدر و مرتبه بالای مقام زن در تعالیم حقیقی و دست نخورده مسیحیت دارد)، زن در کلیسای پس از مسیح وضعیتی کاملاً متفاوت یافت. زنان از بسیاری از حقوق معنوی خود محروم شدند و قدرت جنسی و توانایی آن در بخشیدن حیات (که نقطه قوت زنان در تعالیم مسیحیت و حتی قوانین مادر-شاهی یهودیت محسوب می شد)تبدیل به گناهی نابخشودنی به نام زنا گردید و در تعالیم کلیسای رسمی و به نام مسیح به شدت به آن حمله شد. دن براون نویسنده توانا خلاق آمریکایی از مقایسه تطبیقی و جامعه شناختی همین مطالب و استفاده از تمثیل جام مقدس با مریم مجدلیه (در مقام استعاره ای زیبا و کاملاً عقل پسند) این داستان زیبا را خلق کرده است. برطبق نظریه این داستان مریم مجدلیه (فاحشه ای که پس از توبه به مقامی بالاتر از بسیاری از حواریون مسیح دست یافت!!)از مسیح دارای فرزندانی شد که در گمنامی و خفا در شامات (یا سوریه امروزی) زندگی می کردند. در نهایت محفلی به نام شوالیه معبد صهیون پا به عرصه وجود گذاشت که وظیفه حمایت و مخفی نگاه داشتن حقایق و دستورات راستین مسیح را برعهده گرفت و بلطبع خانواده هایی را که مستقیما ً از خون مسیح ارث برده بودند را به عنوان سمبل این حقایق در پناه خود داشت و به سبب حفظ امنیت آنان از آشکارشدن هویت واقعی شان جلوگیری می کرد. دلیل نامگذاری صهیون به این معبد خاص، سابقه تاریخی و مذهبی ستاره پنج بر صهیون بود که برخلاف تصور عمده خوانندگان نه به معنای شیطان پرستی بلکه به عنوان سمبل مهرورزی وقدرت باروری زنان به شمار می آمده و به دلیل تشبه جام مقدس (که مسیح در شام آخر خود نوشید و گوشت و پوست خود را در آن برای پیروانش به ارث گذاشت!!) به مریم مجدلیه و اشاره به مقام او به عنوان یک زن به کار رفته است.

    خمیرمایه داستان از تلاش و تقلای تاریخی کلیسا برای دست یافتن به اطلاعات شوالیه های معبد صهیون و پیدا کردن نام و مشخصات فرزندان مسیح (ع) نشأت می گیرد.

    انان گمان می کردند که جام مقدس امکان دانستن نام و مشخصات این فرزندان دنیوی مسیح را فراهم می کند و با کشتار مخفیانه آنان، تصویر ابرانسانی مسیح به عنوان فرزند خداوند در امان می ماند. درپایان باید اضافه کنیم که دن براون از نویسندگان مطرح آمریکایی است که به سبک نو داستان نویسی می کند و با فنون آن به خوبی آشناست.

  8. #108
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 عشق و مبارزه

    نوشته : خوزه مارمول
    منبع : Iketab

    در آرژانتین، به سال 1840، یکی از زمینداران بسیار ثروتمند به نام خوان مانوئل روساس زمام قدرت را به دست گرفته و به کمک جبهه ای از زمینداران و دامداران قدرتمند به همراه افراد خانواده خود کشور را اداره می کند. وساس با سیاستی رندانه سیاه پوستان آرژانتینی را در گروه های نهایی بزرگ سازماندهی کرده و از این بردگان دیروز و امروز به عنوان گاردهای محافظ قدرت بی حد و حصرش استفاده می کند.

    این سازمان ها تحت لوای سازمان امنیت روساس، موسوم به ماسورکی فعالیت می کردند والحق که به واسطه جهل و نادانی، وظیفه خود را به عنوان قاتلان آزادی به خوبی اجرا می کردند.

    علاوه بر این شبکه ای از خبرچین ها که بیشتر در میان کنیزان و رختشورها فعالیت می کرد، وظیفه جمع آوری اطلاعات را به عهده داشت. این شبکه توسط دنیا ماریا، خواهر بزرگتر روساس هدایت می شد که تخم نفاق و بی اعتمادی را در میان مخالفان می کاشت و با قلع و قمع آزادی و تشویق چاپلوسی و نوکرصفتی، راه را برای پیشرفت افراد دون مایه و فرصت طلب فراهم می کرد.





    یکی از شنیع ترین و وحشتناکترین رژیم های دیکتاتوری با قلب ماهیت کلمه ای مقدس (فدراسی یا همان جمهوری) به مردم حکومت می کند و در پشت سنگر این رژیم خودکامه و سگ های زنجیریش، گروهی کوچک به غارت ثروت کشور مشغول است، کشتن آزادی با نام جمهوری!! زجرکش کردن مردم با نام سعادت ملت!! و از همه مهمتر در بند کردن آزادیخواهان به عنوان یاغی و وطن فروش!! گویی اینجا همان سرزمین عجایب است که هیچ چیز در جای خودش نیست، مردان و زنان عالی مقام در بند و زنجیر و افراد پست و دون پایه بر تخت قدرت هستند!! کلمات آزادی، برابری و برادری مظلوم و در مقابل ظلم و ستم درحال فرمانروایی است!! عدالت به گورستان فرستاده شده و غارت و تبعیض بر مزار آن مراسم پایکوبی را به جا می آورند! آیا این همان سرزمین عجایب نیست . ولی چنانچه می دانیم انسان آزاد به دنیا آمده، هیچ قدرتی نمی تواند برای همیشه انسان را در بند خود نگاه دارد ، فرمانروایی بر جسم آدم ها شاید کار چندان مشکلی نباشد ولی در اعماق وجود روح انسان، جایی که دست هیچ دیکتاتوری به آن نمی رسد، آزادی و عشق به خدا به زندگی ادامه می دهد، مانند درختی ریشه می دواند و شکوفه می دهد .

    انسان های آزادیخواه در داستان ما، به دو گروه تقسیم شده اند. بخش قابل توجهی در پایتخت اروگوئه (مونت ویدئو) در خدمت ارتش آزادی بخش خلق فعالیت می کنند و عده ای دیگر به صورت پنهان در بوینس آیرس (پایتخت آرژانتین) درحال مبارزه با رژیم خودکامه روساس هستند.

    آزادی خواهانی که در پایتخت پست های حساس را به عهده دارند، با احتیاط کافی جهت فراری دادن همرزمان خود برای پیوستن به ارتش آزادی بخش و رها کردن آنها از چنگ دژخیمان مانسورکی (در هنگام دستگیر شدن) برنامه ریزی می کنند و دانیل بئولو، یکی از شخصیت های کلیدی داستان ازجمله آنها و درواقع گل سرسبد آنهاست.

    دانیل، جوان بلندبالا و زیبا ازخانواده ای ثروتمند و نزدیک به فدرالیست های حاکم، خوشی های زندگی را به کناری نهاده و برای رهایی مردم کشوری از ظلم و فقر قدم در این راه آتشفشانی نهاده است. آتشفشانی که به جای مذاب گداخته، خون قی می کند و آزادی خواهان را به کام مرگ می کشاند.

    ادوارد بلگرانو، جوانی برازنده و شجاع و از دوستان نزدیک دانیل دیگر شخصیت مهم داستان است درحال فرار به کشور اروگوئه توسط ماسورکی ها زخمی عمیق بر می دارد و توسط دانیل به منزل دخترخاله دانیل (آمالیا) منتقل می شود تا مخفی شود و به التیام زخم های خود بپردازد و این سرآغاز داستان ماست.

    داستانی درباره چریک هایی جان بر کف در راه آزادی که در زندگی شخصی خود عاشق می شوند، عشق می ورزند و برای آینده خود برنامه ریزی می کنند، مانند انسان هایی معمولی و عادی. مانند هزاران جوان، امید به زندگی و آرزو وجود آنها را پر کرده و زندگی سراسر مخاطره آمیز آنها تأثیری بر این خصوصیات (که مشترک بین همه انسان ها است) ندارد.

    سرانجام پس از کشمکش های فراوانی درحالی که ارتش آزادی بخش ناچار به عقب نشینی شده و ماسورکی ها مشغول قتل و عام حامیان انقلاب (اونتاری ها) در بوینس آیرس هستند، ادوارد و آمالیا با هم ازدواج می کنند و به همراه دانیل به پیشواز مرگ می روند چه معجونی است این آزادی، که وقتی انسان ها قطره ای از آن را می چشند حاضر به رها کردنش نیستند و این چنین در راه به دست آوردنش جان می بازند و در این راه که از نظر آنان مهمترین وسیله برای دست یافتن به اهداف عالی انسانی است و اهدافی که دلیل آفرینش ما و زندگی کردن ما را شامل می شود، عزیزترین چیزهای زندگی خود را (اعم از زن و فرزند، پدر و مادر، خواهر و برادر و...) پشت سر می گذارند و مرگ را پذیرا می شوند.

    دیکتاتورها با مثلث معروف و نام آشنای (زر و زور و نفاق) و با چنگ دندان از حقوق نامشروع خود دفاع می کنند، با پول ثروتمندان افراد را تطمیع می کنند، با نفاق توده ای رنج کشیده ولی در بند عواطف و احساسات را گمراه می کنند و آنان را که به این ترفندها میدان را خالی نمی کنند با کشتار و قصابی کردن از راه به در می کنند و در مقاب چنین نیروی اهریمنی فقط همین عشقٍ این عصاره زندگی و امید به آینده است که آزادی خواهان را یاری می رساند و آنها را به مبارزه «در هر زمان و هر مکان و هر شرایطی» تهییج و تشویق می کند و سرآمد تمام این عشق ها (عشق به همسر، عشق به فرزند، عشق به خاک و سرزمین مادری، عشق به عدالت و...) همانا عشق به آزادی است که دیگر علایق بشری را تحت تأثیر خود قرار می دهد و متناسب با شرایط به آنها جایگاه و مقام می بخشد و از اینروست که در شرایطی تمام این عشق ها به ناگهان رنگ می بازد.

    صحنه ای را مجسم کنید: آزادی خواهان را در پای دیوار تیرباران به خط ایستاده اند، جانیان و دیوهای آزادی ستیز آنان را مخیر می کنند که یا دست از مبارزه بردارند و به آزادی ستیزان ملحق شوند و یا برای همیشه به خواب ابدی فرو روند. دیه گو، سربازی جوان در این لحظه دهکده ای کوچک در یکی از نقاط دور و جنوبی آرژانتین را به چشم می بیند. خانه ای زیبا و مارگو (همسرش) که پسر نوزادشان را به سینه می فشارد. چنان این تصویر طبیعی است که گویا خود در آنجا حضور دارد. فرمانده گروهان اسیر شده در کنار او و در مقابل تفنگ ها ایستاده، دنیای درون او را می کاود، به خوبی با کشمکش ها و تضاد درونی دیه گو آشناست چون خودش نیز بارها به آن گرفتار شده است، او هم انسان است، انسانی مانند بقیه ولو آنکه فرمانده باشد. دیه گو صدای آرام و اطمینان بخش فرمانده به گوش سرباز جوان می رسد. این صدا بارها از ارزش اهدافی در راهشان مبارزه می کنند برای او سخن گفته است.

    بله فرمانده، امر بفرمایید؟
    دیه گو، ننگ نداری؟ با من بیا.
    می آیم قربان.

    و در همان لحظه زن و فرزندش و خانه محقرش همه و همه از دیدگاهش محو می شوند. میشل بن سابق از بزرگترین چریک های آرژانتینی که بر علیه حکومت نظامی ژنرال ودرا در آرژانتین مبارزه می کرد و اکنون به صورت تبعیدی در پاریس به سر می برد، بهتر از هرکسی دنیای اسرارآمیز و به ظاهر متفاوت انقلابی و آزادی خواه را بر ما می گشاید، در یادداشت های او چنین می خوانیم: زمان درازی نتوانستم نه درباره زندگیم، نه درباره همرزمانم و نه حتی درباره پاتریشیا، همسرم که پس از وضع حمل در زندان به قتل رسید صحبتی بکنم. از خودم می پرسم که برای چه چیزی زندگی کردم؟...

    هنگامی که از زندان آزاد شدم و به فرانسه آمدم، از مشاهده تعداد اندک انسان های آزاده به حیرت افتادم! با مردان و زنانی برخورد کردم که مبارزات خود را رها کرده و برای کسب ثروت تلاش می کردند و به ویژه می خواستند تا بگذاریم راحت یا به زعم من در فراموشی زندگی کنند...

    عشق به آزادی نیرویی عظیم به بشریت اهدا می کند و با همین نیروست که بشر می تواند مبارزه کند و بر خرابه های دنیا تباه شده فعلی دنیای نو بسازند. عشق به همنوع، به همسر، به فرزند منافی مبارزه نیست بلکه ملازم و درواقع خود مبارزه است.

  9. #109
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 رستاخيز

    نوشته : لئون تولستوی


    جوانی اصیل زاده و اشرافی، عاشق ندیمه زیبا و جوان عمه هایش می شود و دامن وی را لکه دار می کند. ندیمه جوان به عالم فساد و فحشا سقوط می کند و سال های متمادی برای تأمین معاش خود، به خودفروشی می پردازد تا اینکه قتلی صورت می گیرد و ندیمه معصوم به عنوان متهم درجه اول در دادگاه حاضر می شود. جوان اصیل زاده که ده سال قبل دامن دختر جوان را لکه دار کرده است، جزو هیأت منصفه است.




    جوان اصیل زاده وقتی در دادگاه زن جوان را ملاقات کرده و از سرنوشت شوم و دردناک زن جوان آگاه می شود، می فهمد که به دلیل یک لحظه کامجویی او چگونه دختر بی گناهی به مغاک انحطاط و تیرگی سقوط کرده است و در همین لحظه روح او دچار تحول و تغییر ماهیت گشته و برای جبران گناه خود به پا می خیزد ولی آیا می تواند آب رفته را دوباره به جوی باز گرداند و سعادت از دست رفته دختر جوان و نگون بخت را به او بازگرداند.

  10. #110
    حـــــرفـه ای Dash Ashki's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    جایی که خدا نباشد !
    پست ها
    2,989

    11 عصیان فرشتگان

    نوشته : آناتول فرانس


    این داستان در سال 1914 توسط آناتول فرانس نوشته شده و سرگذشت فرشته ای است که زمین را زیباتر و جالب تر از بهشت یافته .

    صاحب کتابخانه اسپارویو با ناپدید شدن کتاب های با ارزشش، برای نخستین بار به وجود او پی می برد و از این موضوع سخت به وحشت می افتد. ولی پس از مدتی فرشته براسپارویو ظاهر می شود و به صورت محافظ او در می آید. فرشته که نامش آرکاد است، اعلام می کند که مشغول ترتیب انقلابی بر علیه طبقه اشراف می باشد ولی مثل همه انقلابیون، به نظر می رسد که او بیشتر مایل است از زندگی در پاریس لذت ببرد تا اینکه به انقلابش بپردازد، سرانجام هنگامی که انقلاب می خواهد به اوج خود برسد، با شکست مواجه می گردد. درضمن این کتاب آناتول فرانس فرصت کافی برای اظهار گفته های فولادینش در مورد جامعه پاریس، هنر مذهبی، معنویات موجود و بیهودگی پلیس فرانسه در ایجاد انتظامات لازم، داشته است. بسیاری از منتقدین این کتاب فرانس را بهتر از کتاب های جزیره پنگوئن ها، زنبق سرخ و جنایت سیلوستر بونار می دانند.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •