بله Meyn عزیز حق داری ولی راستشو بخوای وقت نمیکردم یعنی همین چند قسمتی از داستان رو که مینوشتم خیلی وقتم گرفته میشد برای همین مجبور شدم به 8 بخش
داستان رو تقسیم بندی کنم به هر حال اگر اشکالی بود به بزرگی خودتون ببخشید.
بله Meyn عزیز حق داری ولی راستشو بخوای وقت نمیکردم یعنی همین چند قسمتی از داستان رو که مینوشتم خیلی وقتم گرفته میشد برای همین مجبور شدم به 8 بخش
داستان رو تقسیم بندی کنم به هر حال اگر اشکالی بود به بزرگی خودتون ببخشید.
بله دوست عزی با حرفت موافقم ولی فکر میکنم اگه پس هارو کم می کرد ما کنجکاوی مون کم تر میشد و یهو داستان به پایان میرسید. اینطوری من همیشه کنجکاو قسمت بعدی داستان بودم. ولی تذکر به جایی کردی حرفتو قبول دارم...![]()
نویسنده کتاب کاراگاه لس انجلسی کیه ؟؟؟ داستان خوبی بود لذت بردیم...
دوستان هر سوالی در هر قسمت از بحث ها و درس های این تاپیک داشتید بپرسید...درس دهم:
Lucy: Hello John How are you??
John: Hi. I'm good. Got a watch Lucy?
Lucy: Yeah. The time is Seven fifteen.
John: Oh no. I'm late bye.
Lucy: See you tomorrow.
برای پرسیدن زمان از دوعبارت زیر استفاده میشود:
1 ) What time is it?
2 ) What's the time?
ودر جواب هم مثلا اگر 2 و نیم بود به دوصورت گفته میشه:
1 ) It's two thirty
2 ) It's half after two
وقتی عقربه ی ساعت از نیم رد شده باشد مانند 2 و 45 از to استفاده میکنیم و هر گاه از نیم کمتر باشد مانند 2 و 13 از after استفاده میکنیم:
It's a quarter to three
It's thirteen after two
داستان شماره ۱When Dave Perkins was young, he played a lot of games, and he was thin and strong, but when he was forty-five, he began to get fat and slow. He was not able to breathe as well as before, and when he walked rather fast, his heart beat painfully.
He did not do anything about this for a long time, but finally he became anxious and went to see a doctor, and the doctor sent him to hospital. Another young doctor examined him there and said, ‘I don’t want to mislead you, Mr Perkins. You’re very ill, and I believe that you are unlikely to live much longer. Would you like me to arrange for anybody to come and see you before you die?’
Dave thought for a few seconds and then he answered, ‘I’d like another doctor to come and see me.’
ترجمه:
هنگامی که دیو پرکینس جوان بود، او خیلی ورزش میکرد، و لاغر و قوی بود، اما هنگامی که چهل و پنج ساله شد، شروع به چاق شدن و تنبل شدن کرد. او قادر به نفس کشیدن مانند قبل نبود، و هنگامی که مقداری تندتر حرکت میکرد، ضربان قلبش به سختی میزد.
او برای مدت طولانی در این باره کاری نکرد، اما در آخر نگران شد و به دیدن یک دکتر رفت، و دکتر او را به یک بیمارستان فرستاد. دکتر جوان دیگری او را در آنجا معاینه کرد و گفت: آقای پرکینس من نمیخواهم شما را فریب دهم. شما بسیار بیمار هستید، و من معتقدم که بعید است شما مدت زمان زیادی زنده بمانید. آیا مایل هستید ترتیبی بدهم قبل از اینکه شما بمیرید کسی به ملاقات شما بیاید؟
دیو برای چند ثانیه فکر کرد و سپس پاسخ داد، مایلم تا یک دکتر دیگر بیاید و مرا ببیند.
John lived with his mother in a rather big house, and when she died, the house became too big for him so he bought a smaller one in the next street. There was a very nice old clock in his first house, and when the men came to take his furniture to the new house, John thought, I am not going to let them carry my beautiful old clock in their truck. Perhaps they’ll break it, and then mending it will be very expensive.’ So he picked it up and began to carry it down the road in his arms.
It was heavy so he stopped two or three times to have a rest.
Then suddenly a small boy came along the road. He stopped and looked at John for a few seconds. Then he said to John, ‘You’re a stupid man, aren’t you? Why don’t you buy a watch like everybody else?
جان با مادرش در یک خانهی تقریبا بزرگی زندگی میکرد، و هنگامی که او (مادرش) مرد، آن خانه برای او خیلی بزرگ شد. بنابراین خانهی کوچکتری در خیابان بعدی خرید. در خانهی قبلی یک ساعت خیلی زیبای قدیمی وجود داشت، و وقتی کارگرها برای جابهجایی اثاثیهی خانه به خانهی جدید، آْمدند. جان فکر کرد، من نخواهم گذاشت که آنها ساعت قدیمی و زیبای مرا با کامیونشان حمل کنند. شاید آن را بشکنند، و تعمیر آن خیلی گران خواهد بود. بنابراین او آن در بین بازوانش گرفت و به سمت پایین جاد حمل کرد.
آن سنگین بود بنابراین دو یا سه بار برای استراحت توقف کرد.
در آن پسر بچهای هنگام ناگهان در طول جاده آمد. ایستاد و برای چند لحظه به جان نگاه کرد. سپس به جان گفت: شما مرد احمقی هستید، نیستید؟ چرا شما یه ساعت مثل بقیهی مردم نمیخرید؟
دوستان برای اینکه بخوایم بگیم من دیرم شده از عبارت زیر استفاده میکنیم:
I'm late !!!
و برای اینکه بگوییم هنوز زوده که تضاد عبارت بالاست این عبارت رو بکار میبریم:
I'm early !!!
لغات جدید درس دهم :
Late : دیر, دیر شدن
Early : زود
Got : گدشته ی فعل Get
واقعا ممنون و خسته نباشید
چه روشی از همه اسون تر و بهتره واسه یاد گیری املا ی کلمات ؟
روزی شاید 50 لغت هم بشه جفظ کرد دهنی ولی اگه با املا ش باشه 10 تا بیشتر حفظ نمیشه
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)