با عرض معذرت از هوشنگ ابتهاج ( ه. الف. سایه )
امید مهدی نژاد
29 اردیبهشت 1386 ساعت 15:37
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
هوشنگ ابتهاج
برسان باده، که غم روی نمود، ای ساقی!
خانه خالی ست ز بدخواه و حسود، ای ساقی!
اینقدر لفت نده، می رسد الان زن من
برسان باده، معطل نشو، زود، ای ساقی!
برسان باده مرغوب ولی این دفعه
آن که آندفعه رساندی تو چه بود؟ ای ساقی!
باده که هست، چه حاجت به مقولات دگر؟
اینقدر راه نینداز تو دود، ای ساقی؟
لااقل روشن اگر می کنی آن منقل را
قبل از این کار بزن دکمه هود، ای ساقی!
باده را راست بگو چند خودت می خری اش؟
چقدر می کنی این بین تو سود؟ ای ساقی!
می ستانی ز من اما دو برابر، نامرد!
چشم تنگ دودره باز جهود! ای ساقی!
دردم این است: فروشنده اقلام چنین
غیر تو نیست در این دور و حدود، ای ساقی!
دیدی آن یار که بستیم صد امید درو
تیکه انداخت به ما وقت ورود؟ ای ساقی!
ضدحالی زد و لو داد مرا فردایش
و فلان جای مرا کرد کبود، ای ساقی!
دیدی آن لحظه که طیاره سرش را کج کرد
چرخ ها باز نشد وقت فرود؟ ای ساقی!
تشنه خون زمین است فلک (یا بر عکس)
می کند ما را تبدیل به کود، ای ساقی!
در فرو بند و مزن داد، عزیزان هستند
پشت این پنجره مشغول شنود، ای ساقی!