تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 11 از 49 اولاول ... 78910111213141521 ... آخرآخر
نمايش نتايج 101 به 110 از 483

نام تاپيک: ادبیات طنز

  1. #101
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    252

    پيش فرض

    با عرض معذرت از هوشنگ ابتهاج ( ه. الف. سایه )
    امید مهدی نژاد
    29 اردیبهشت 1386 ساعت 15:37

    برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
    این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
    هوشنگ ابتهاج


    برسان باده، که غم روی نمود، ای ساقی!
    خانه خالی ست ز بدخواه و حسود، ای ساقی!

    اینقدر لفت نده، می رسد الان زن من
    برسان باده، معطل نشو، زود، ای ساقی!

    برسان باده مرغوب ولی این دفعه
    آن که آندفعه رساندی تو چه بود؟ ای ساقی!

    باده که هست، چه حاجت به مقولات دگر؟
    اینقدر راه نینداز تو دود، ای ساقی؟

    لااقل روشن اگر می کنی آن منقل را
    قبل از این کار بزن دکمه هود، ای ساقی!

    باده را راست بگو چند خودت می خری اش؟
    چقدر می کنی این بین تو سود؟ ای ساقی!

    می ستانی ز من اما دو برابر، نامرد!
    چشم تنگ دودره باز جهود! ای ساقی!

    دردم این است: فروشنده اقلام چنین
    غیر تو نیست در این دور و حدود، ای ساقی!

    دیدی آن یار که بستیم صد امید درو
    تیکه انداخت به ما وقت ورود؟ ای ساقی!

    ضدحالی زد و لو داد مرا فردایش
    و فلان جای مرا کرد کبود، ای ساقی!

    دیدی آن لحظه که طیاره سرش را کج کرد
    چرخ ها باز نشد وقت فرود؟ ای ساقی!

    تشنه خون زمین است فلک (یا بر عکس)
    می کند ما را تبدیل به کود، ای ساقی!

    در فرو بند و مزن داد، عزیزان هستند
    پشت این پنجره مشغول شنود، ای ساقی!

  2. #102
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Feb 2008
    محل سكونت
    Ceaf.ir
    پست ها
    2,661

    پيش فرض

    خیلی جالب بود Mer30

  3. #103
    پروفشنال zooey's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    879

    پيش فرض

    دستتون درد نکنه خیلی بانمک بود ....
    مخصوصا شعر زمستان اخوان ثالث رو که می خوندم کلی خندیدم...

  4. این کاربر از zooey بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #104
    داره خودمونی میشه P30 Love's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    پست ها
    36

    پيش فرض

    گفتم غم تو دارم
    گفتا چشت درآيد!
    گفتم که ماه من شو
    گفتا دلم نخواهد!
    گفتم خوشا هوايي کزباد صبح خيزد
    گفتا هواي گرميست! اَه اَه! عرق درآمد!
    گفتم دل رحيمت کي عزم صلح دارد
    گفتا برو به سويي، تا گلّ ني درآيد!
    گفتم زمان عشرت ديدي که چون سرآمد
    گفتا که اي واي ديرشد! داد مامان درآمد

  6. این کاربر از P30 Love بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #105
    آخر فروم باز vahidhgh's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    1,035

    پيش فرض

    فارسی عربی بخوانید
    الچند صباحی است که از فرط گرونی ........فی سفره ما نباشد هیچ خبرونی
    سوراخ شده الجیب کتم خالیه و گشت.......اوضاع یخیطون و بنده پکرونی
    الضربه فنی شدم از نرخ کرایه ..... ..........قبض التلفن نیز بکرده کچلونی
    رنگم سفیدون چنان الگچ و البرف ............تب کردم و لرزیدم و بیمار شدونی
    از شدت امراض برفتون پیش دکتر ...........النرخ ویزیت سنگین بوده و برونی
    الحضرت دکتر ینوشتون برایم .................آزمایش المختلف از پا تا سرونی
    البعد من الخواندن آزمایشم گفت ............یا سیدنا ! حال شما افتضحونی
    الچربی و قندت شده افزون ز نصابش ........در خون تو از اوره نباشد اثرونی
    از شیرینی و اغذیه چرب بپرهیز ............مرغ و پلو و گوشت نباید بخورونی
    تا بنده شنیدم ز جنابش سخن فوق .........القهقه و خنده شدم پا در هوا اونی
    گفتم که طبیبا چه پلویی و چه گوشتی .....الشیرینی کو مرغ کجا بوده چه نونی
    الوضع مزاجم ز نخوردن شده این جور ........یک تکه نان هست مرا بوقلمونی
    مخلص اگرش شیرینی و مرغ بود ...........رنگی به رخش بود و نمی شد مچلونی

  8. این کاربر از vahidhgh بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #106
    آخر فروم باز vahidhgh's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    1,035

    پيش فرض

    شبی اصغر به اکبر گفت با سوز .....من از بخت بدم نالم شب و روز
    شدم بیچاره از دست زمانه ...........نمی دانم چه سازم این میانه
    زن و فرزند نان و آب خواهند...........لباس و دفتر و جوراب خواهند
    یکی کفش و لباسش پاره گشته......یکی از کار خود بیچاره گشته
    مظفر هم کت و شلوار خواهد.........عنایت پول بی مقدار خواهد
    ثریا اشک می ریز د که بابا..............ندارم روسری در فصل سرما
    زدست اکبر و کار جهانگیر...............شدم بیچاره و بیمار و دلگیر
    به چنگال زن و بچه اسیرم..............دلم می خواهد از غمها بمیرم
    جوابش داد اکبر با محبت ..............که خود افکنده ای خود را به زحمت
    من و تو یک زمان همسر گرفتیم........امید زندگی در بر گرفتیم
    تو رفتی بچه های قد و نیم قد..........به راه انداختی با این درآمد
    کنون باید که حالت زار باشد .............عیالت خسته و بیمار باشد
    ولیکن من دو تا فرزند دارم...............دو فرزند گل و دلبند دارم
    اگر یک بچه داشتی خوب و عاقل........بود بهتر ز چند فرزند جاهل

  10. #107
    آخر فروم باز vahidhgh's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    1,035

    پيش فرض ترانه‌ی زیبای وطن با صدای زیباتر علیرضا عصار رو شنیدین؟اگر شنیدین، اینم رو بخونین ...!

    وطن یعنی صف نون و صف شیر وطن یعنی همش درگیر ، درگیر

    وطن یعنی همین بنزین همین نفت همین نفتی که توی سفره ها رفت

    وطن یعنی همین سهمیه بندی وطن یعنی کمربند و ببندی

    وطن یعنی لیسانس ، علاف ، بیکار کمی چایی ، کمی قلیون و سیگار

    وطن یعنی خیابان خواب ، معتاد پسرهای فراری ، ای داد بیداد

    وطن یعنی تموم سهم ملت یه تیکه نونه و باقی خجالت

    وطن یعنی من و تو در محافل ز درد اجتماع خویش غافل

    وطن یعنی اداره ، زیر میزی اگه بیشتر بدی ؛ بیشتر عزیزی !

    وطن یعنی هزاران پشت کنکور فدای مدرک ، از گهواره تا گور

    وطن یعنی امیر قلعه نوعی! ( اونم ما رو گیر آورده به نوعی! )

    وطن یعنی هزاران خونه خالی زن کوچه نشین ، مرد زغالی

    . . .

    وطن یعنی حقوق حقه ی زن : همه خوبن به جز مادر زن من!

    وطن یعنی یه دانشگاه آزاد که کلی شهر ها رو کرد آباد!

    وطن یعنی لباس برمودایی ( ولی تیپ قشنگیه ؛ خدایی !!! )

    . . .

    وطن یعنی که اصلاحات چینی وطن یعنی یه روز خوش نبینی!

    وطن یعنی همین آیینه ی دق! وطن یعنی خلایق هر چه لایق

    وطن یعنی تحمل ، تاب ، طاقت وطن یعنی حماقت در حماقت

  11. #108
    آخر فروم باز vahidhgh's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    1,035

    پيش فرض جزوه

    ای که برده ای جزوه ام را اشتباهی پس بده .........جز فراموشی ندارم من گناهی پس بده
    روسیه گردم بدون جزوه من در امتحان ............از برای من مخواهی روسیاهی پس بده
    روز و شب چشمم به راه جزوه می باشد بیا .........گر تو هم داری چو من چشم براهی پس بده
    در سر کلاه بوقی دارم ز فرط تنبلی ....................تا نرفته بر سرم کلاهی دیگر پس بده
    گیر ما دیگر نیاید جزوه پس این جزوه را................مستقیمآ گر نمی خواهی به راهی پس بده
    جان تو مشروط می گردم به جان مادرت..............لازمش داری کپی کن ارنه خواهی پس بده
    جزوه از من میبری من مرکز نشرم مگر.............ای به قربانت شود جانم الهی پس بده
    گر تو هم مانند من بی جزوه ای باشد بیا...........مال تو این جزوه اما گاهگاهی پس بده
    چند ماهی مال تو اما دو روزی نزد من .............من نمی گویم که آنرا چند ماهی پس بده
    از دعای هر شب و آه سحر اندیشه کن............تا نرفته بر فلک از سینه آهی پس بده
    من نمیدانم چرا این جزوه را کش رفته ای ..........لعنت و دشنام و نفرین گر نخواهی پس بده

  12. #109
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    دوش در راه سفر شام،کبابم دادند***واندر آن خر توخری لحم لوابم دادند
    مشتی از چنته پلو در کف بشقاب کثیف***در برش سوخته یک سیخ کبابم دادند
    آن چنان خورده و دل درد گرفتم که مپرس***چه شبی بود که تا صبح عذابم دادند
    پیچ و تاب دلم از پیچ و خم جاده گذشت***چه بگویم که در آن پیچ چه تابم دادند
    چه غم انگیز شبی بود و تب آور سحری***چشم بیدار به جای خور و خوابم دادند
    آن که شب کرده سفر با اتوبوس می داند***که چه بر خورده منِ خسته خرابم دادند
    جای نوشابه ی حال آور نوشین و خنک***چای جوشیده و سردی چو دشابم دادند
    منِ ناپخته چو ناپخته غذایی بودم****پخته گشتم چو به کف صورت حسابم دادند
    مشکلم را به برِپیر دخو بردم دوش***خنده ای کرد و این گونه جوابم دادند
    بهر آسودگی از درد سر و شر زمان***آخرین چاره نشان دار طنابم دادند
    بعد از این شب سفر هرگز نکنم بی بر و توش***درس و مشقی که در این فصل کتابم دادند

    مجید صبّاغ ایرانی(یالقیز)

  13. این کاربر از t.s.m.t بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  14. #110
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض طنز درد ناك صادقی

    بهرام صادقی (۱۳۶۳ -۱۳۱۵) یكی از برجسته ترین چهره های داستان نویسی یكصد ساله ایران است كه با مرور آثار اندك اش (مجموعه داستان كوتاه «سنگر و قمقمه های خالی» و داستان بلند «ملكوت») و دوباره و چندباره خوانی ماترك ادبی به ظاهر اندك او، می توان یك سر و گردن از بسیاری مدعیان هیاهوگر و «لانسه» شده عرصه قصه نویسی در دو دهه سی و چهل، برتر و بالاترش دید. این نویسنده كه شاید پر بی راه نباشد اگر او را دارای بارقه ای از نبوغ بدانیم، با نوشتن چند داستان كوتاه نو، بسیار زود درخشید. او در سنی كه علی القاعده خیلی از رهروان داستان نویسی حد طبیعی و تجربی خام و محدودی دارند، داستانهای ماندگاری نوشت كه به لحاظ ساخت و مضمون یگانه و بی نظیر هستند.
    بهرام صادقی با قدرتی شگفت در مشاهده و درك واقعیات، شخصیت ها و پدیده ها، عمق آشفتگی ها و مضحكه های شوم روزگار را دریافت و با طنزی حقیقی و عمیق، ابتذال و فریب را هدف نیش قلم قرار داد. صادقی عمده ترین مضمون های دوران را شناخت و بدون نیاز به قالب های از پیش تعیین شده در حوزه هنر و عرصه اندیشه سیاسی و اجتماعی، با ادراكی درونی و هنرمندانه اهمیت شكل، ساخت و معماری داستان كوتاه را دریافت و در مجموع موفق به نوشتن آثاری شد كه بر زمان و زمانه محدود فائق آمدند و راه به آینده جستند. این نویسنده كه در كارگاهش هیچ جایی برای دروغ، سیاسی كاری، مصلحت گرایی و شگردهای خارج از حوزه ادبیات- اما در خدمت مثلاً ادبیات!- نگذاشته بود، متأسفانه بسیار زود از آنچه گمان می رفت در كار و زندگی خاموشی گرفت.
    آنچه در پی می آید، نگاهی گذرا به بخشی از آثار این نویسنده یگانه است.


    عمده ترین مشخصه داستانهای بهرام صادقی، جست وجو در عمیق ترین لایه های ذهنی بازماندگان نسل سالهای پس از دهه ۱۳۴۰است. این جست وجو كه با طنزی آمیخته به فاجعه ودر شكل های متنوع داستانی صورت می گیرد، صادقی را شایان توجه ترین نویسنده نسل خویش می سازد. صادقی با ارائه جنبه های طنزآمیز دردناك زندگی، ضمن آن كه نشان می دهد جهان ما چقدر كهنه و رنجبار است، آرزوی خود را به برقراری عدالت اجتماعی ابراز می كند. بدین ترتیب، طنز او نفی زندگی نیست،افشای تمامی عواملی است كه باعث حقارت و خواری زندگی می شوند.
    آثار بهرام صادقی كه با تسلط فراوان بر فرم نوشته شده اند و به نحو حیر ت انگیزی سالهای پس از كودتا را نمایش می دهند، پیش از هر چیز هنر (داستان) هستند، نه گزارش اجتماعی یا روانی. خودش گفته است: «در وهله اول باید داستان نوشت، داستان خالص، باید ساخت، به هر شكل و هر جور... فقط مهم این است كه راست بگویی.»
    بهرام صادقی خیلی زود رئالیسم آسان گیرانه داستانهای اجتماعی نگار را به نویسندگان كم استعدادتر وامی گذارد و در جست وجوی راههای بیانی تازه ای برمی آید. این جست وجوی خلاقه سبب می شود كه داستانهایش از لحاظ تنوع و تازگی در شكل و شیوه داستان گویی از بهترین داستانهای فارسی باشند. خیلی زود توصیف برون را وامی گذارد و به نمایش تناقض های درونی شخصیت های داستان مبدل می شود؛ مثلاً در داستان «آقای نویسنده تازه كار است» به صورت مصاحبه با نویسنده ای، امكانات نوشتن یك داستان اجتماعی به صورتی طنزآمیز بررسی می شود. دخالت نویسنده در داستان و خطاب مستقیم به خواننده، به منظور موعظه و پند و اندرز نیست، بلكه جزیی از طرح داستانی و اصولاً بخشی از سبك نومایه نویسنده به شمار می آید.
    صادقی كه می داند «خشم» داستانهای اجتماعی نگار اثری سریع اما محدود دارد، برای بیان اعتراض خود به وجهی كه تأثیری دیرپا داشته باشد، به «خنده» روی می آورد؛ با نگاهی به نخستین داستانهای بهرام صادقی درمی یابیم كه دو رشته در هم پیچیده طنز و تخیل فلسفی پابه پای هم می آیند و جهان داستانی او را شكل می دهند.
    هرگاه بار تخیل فراطبیعی كمتر می شود و طنز اجتماعی غلبه می كند كار صادقی اوج می گیرد و نمونه هایی چون داستان «سراسر حادثه» را پدید می آورد. نمونه هایی كه نشان می دهد روح نویسنده آنچنان نامأنوس نگریسته می شود كه خواننده حیرت می كند. یافتن چیزی تازه در آدم ها و حوادث عادی، خواننده را كه نگاه كردنش نیز بر مبنای عادت است، متوجه استثنایی بودن آنچه قاعده محسوب می شود، می كند. صادقی در مصاحبه ای می گوید: «ما می آییم آدم هایی را و روابطی و حالاتی را كه در واقع طبیعی است، ولی مبتذل است و ابتذالش از بس زیاد و شایع است و به صورت قانونی در آمده و كسی دركش نمی كند، در موقعیت هایی قرار می دهیم كه ابتذال و مسخره بودن كارشان برجسته شود.» به همین جهت آدم های داستانهایش گاه وضعیتی كاریكاتور مانند می یابند.
    اما در حقیقت همان هایی هستند كه همه روزه با آنها روبه رو می شویم . جنبه كمیك در وجود آنهاست و نویسنده فقط این جنبه را برون افكنی كرده است. در داستان «سنگر و قمقمه های خالی» نویسنده فقط در ذهن كارمند مفلوكی به نام كمبوجیه قرار می گیرد و گفت وگوی درونی او را با خودش بازآفرینی می كند. كمبوجیه در رختخواب فكر می كند، می خورد و قضای حاجت می كند. او آن قدر مبتذل است كه آرمانهایش نیز از حد افیون هایی چون منقل و مسكرات نمی گذرد؛ ابتذالی كه در سطح نیست، بلكه از نداشتن آمال و هدفی ناشی می شود. كمبوجیه از نسل مردان است كه سنگر زندگی را ترك كردند و با قمقمه های خالی از امید و اعتقاد درجست و جوی پناهی برآمدند.
    «آقای كمبوجیه در سنگر تسلیم شد. خوشبختانه قمقمه او كاملاً خالی بود و دشمن نتوانست به غنیمت - مقصود آب است- دست یابد.»
    طنز دردناك زندگی
    در داستان «با كمال تأسف» هم تیپ «آقای مستقیم» كمدی است و هم حوادث دنیای آقای مستقیم از دنیای كمبوجیه نیز تاریك تر است. او كارمند دون پایه مجردی است كه تنها دلخوشی اش جمع آوری آگهی های تسلیت از روزنامه هاست. در تنهایی، آرزوهای ساده خود را برای یك زندگی معمولی مرور می كند. گاه نیز فكر می كند با مرگش همه جا زیر و زبر خواهد شد، اما نمی داند كه آب از آب تكان نخواهد خورد. طنز دردناك زندگی او از تقابل خیال های پرشكوه با واقعیت حقیر ناشی می شود. می خواهد آدم متعادلی باشد، اما اوضاع و احوال نابهنجار، فكری آشفته و جنون را به او تحمیل می كند.
    رویاها به مرور فشار بیشتری به او می آورند، به طوری كه زیر بار خود خردش می كنند: در رویا زن می گیرد، بچه دار می شود، زنش را طلاق می دهد، زن دیگری می گیرد و ... او از تخیلات خود در عذاب است؛ تخیلاتی كه عاقبت پست و بیمارگونه می شوند.(گلشیری، داستان «دخمه ای برای سمور آبی» را متأثر از همین داستان صادقی نوشته است.)
    تا اینكه یك روز خبر مرگ خود را در روزنامه می خواند و این استعاره ای است بر مردگی زنده های دروغین. آقای مستقیم در صدد برمی آید زنده بودن خود را اثبات كند، به مجلس ختم خود می رود و هر چه دلش می خواهد می گوید و بی هوش بر زمین می افتد. در پایان داستان درمی یابیم كه تمام ماجرا از اشتباه چاپخانه صورت گرفته كه مستعین را مستقیم چاپ كرده است. خبرنگار می گوید: «در روزنامه آگهی كنید، بنویسید كه زنده است؟» و دكتر پاسخ می دهد« «ولی باز هم باید دید عقیده خودش چیست؟» و این دكتر كس دیگری جز صادقی نمی تواند باشد كه زندگی «مستقیم»ها را به ریشخند گرفته است: آیا او واقعاً زنده است؟
    نابسامانی دوران اجتماعی
    صادقی در مورد مسائلی كه نسلی را طی این سالها برآشفته اند، حرفهای تازه ای داشت. درد زمانه بیمار و زخم خورده در داستانهای اصلی اش به مؤثرترین نحو جلوه یافته است. صادقی این دوره را چنان زنده باز آفرینی می كند كه با همه محدودیت هایش- كه ناشی از تأثیر بیهودگی و یأس فلسفی دوران است- در ادبیات داستانی نسل بعد اثری ژرف و مدام می گذارد.
    در سالها پس از چهل، داستانهای بسیاری به تقلید از آثار او نوشته می شود. خواه كسی به این نكته معترف باشد یا نباشد، شكی نیست كه كار صادقی، داستان نویسی در ایران را تحت تأثیر خود قرار داده است.
    این تأثیر در پیروی از سبك یا موضوع، به خصوص در كار نویسندگان جنگ اصفهان مشهود است، مثلاً گلشیری از مهمترین دستاورد داستانی صادقی - آفریدن جمع دوستان كه مناسباتشان با یكدیگر استادانه القا می شود- در اغلب داستانهایش استفاده كرده و مدرسی در داستانهای كوتاهش فضای خانواده های در هم ریخته صادقی را تكرار كرد. طنز بهرام صادقی- همانطور كه دیدیم- تلخ و درونی است.
    خودش می گوید: «خواسته ام طنزی داشته باشم كه نقطه نشرهای اجتماعی در آن رعایت شده باشد و بر مبنای تجزیه و تحلیل روانی، به صورت كاوش در زوایای تاریك و ناشناخته و مجهول زندگی و روان باشد.» پشت رویه شاد طنز صادقی، سیاهی اجتماعی و ارواح شكست خورده و از پا افتاده، نهفته است.
    در اكثر داستانهای صادقی، زمینه داستان گسترده می شود تا نابسامانی یك دوران اجتماعی را بیان كند. او از بازآفرینی زندگی افراد در می گذرد و به خانواده می پردازد و بامعناسازی و شخصیت آفرینی هنرمندانه اش از این تجربه موفق به در می آید و اغتشاش و زوال خانواده افراد جامعه را با زیبایی نشان می دهد.

  15. 2 کاربر از bidastar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •