عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سالها تا شده ام بر در میخانه مقیم
محرم راز دل شیدای خود
کس نمی بینم ز خاص و عام را
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده ی مستانه زدند
دیدن روی تو را دیده جان می باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
وصل تو اجل را از سرم دور همي داشت
از دولت هجر تو كنون دور نمانست
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
تاب بنفشه میدهد طرخ مشک سای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو
کی بود در زمانه وفا جام می بیار
تا من حکایت جم و کاووس کی کنم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)