داستان من:
جعفر کیفش رو میندازه تو صندوق عقب ماشین و سوار میشه......
داداشش اومده که اونو از تو زندان برداره!(چون همه داتان رو از زندان شروع کردن منم از زندان شروع میکنم!)
داداشش میگه خوب....حالا میخوای چیکار بکنی؟!
-میخوام یه ماشین بخرم و برم تو کار مسافر کشی!
داداشش میگه جدی میگم! کی میخوای برگردی تو گروه؟جات خیلی خالیه!
-دفعه ی اخر،پولا رو یکی دیگه بالا کشید و حبسش رو من کشیدم! جور همه رو هم با لو ندادن کسی و این همه سال زندان کشیدم! و نمی خواد دوباره بیام تو کار خلاف!
تلفن داداشش زنگ میزنه:
الو.......اره اومد بیرون...داریم میریم خونه! ولی میگه نمی خواد برگرده تو کار......چه میدونم؟ میگه میخوام برم تو کار مسافر کشی! بعدشم گوشی رو میده به جعفر و میگه که بیا با خودت حرف میخواد بزنه!
جعفر تا گوشی رو میزاره تو گوش و میگه الو،یه جمله میشنوه که به هیچ وجه نمی تونه از کار بیاد بیرون!
جعفر توجه نمی کنه! دم در خونه،وقتی دارن میرن تو خونه،یه نفر داداشش رو تو بغلش میکشه!!
جعفر ناخواسته مجبور شده که وارد یه جنگ بشه! تصمیم میگیره که بره و یارو رو بکشه،ولی طرف خیلی گنده تر از این حرفاست و باید یه تیم داشته باشه!!
جعفر میره سراغ عباس اینترنت!(یا هر اسمی) که براش با توجه به چیزایی که از قاتل برادرش میدونه،تو پرونده های پلیس شناساییش کنه!
حالا بازیکن باید جعفر رو برسونه به عباس اینترنت!
عباس اینترنت با این کار مخالفت میکنه و شرط تعیین میکنه! شرط هم اینه که یه بابایی میخواد بکشتش بخاطر اینکه یه چند میلیون پول از تو حساب بانکیش دزدیده!و حالا یارو میخواد عباس رو بکشه! ماموریت جعفر منصرف کردن اون یارو از کشتن عباسه!
حالا جعفر باید با ادرسی که عباس بهش داده،خودش رو برسونه به یارو! ولی اون از اون کله گنده هاست و گارد داره!
جعفر اونو تا خارج از شهر تعقیب میکنه و توی یه فرصت مناسب راننده رو میکشه پایین و اسلحش رو میگیره و دو گارد دیگه رو هم میکشه!(گرفتن اسلحه و کشتن دو گارد به عرضه ی بازیکن بستگی داره!)
شروع میکنه به کتک زدن یارو ولی به نتیجه ای نمیرسه و تهدید میشه که اگه طرف رو بکشه،خودش و خونوادش هم کشته میشن! ولی اگه کاری رو که اون ازش میخواد رو انجام بده،دست از سر عباس بر میداره!
بنابراین جعفر فرستاده میشه تا یه بابایی رو بکشه!اون یارو هم با موتور فرار میکنه و شما هم باید با موتور توی پیچ در پیچ های کوچه های پایین شهر دنبالش برید و گمش نکنین و توی یه موقعیت خوب گیرش بیارین و بکشینش! بعدش هم باید خو.دتون رو برسونین به یارو تا تایید کنه که دیگه با عباس کاری نداره!ولی اون سعی میکنه بخاطر اینکه اونو کتک زده جعفر رو بکشه!
پس جعفر با چند تا از گاردهاش و توی خونش باهاش دست به اسلحه میشه تا گارد ها و خود یارو رو بکشه!و خودش رو میرسونه به عباس که اردس قاتل برادرش رو گیر اورده!
یارو برا خودش باند داره....6 نفر ادم خیلی خطرناک با اسلحه که همیشه با هم هستن و باید یکی یکی گیرشون اورد و کشتشون!
کشیدن نقشه ی کشتن 5 نفر دیگه در جای مناسب و سریعترین زمان به طوری که نفهمن و در نرن،به عهده ی بازیکن جعفره!
جعفر قاتل برادرش رو گیر میاره و بیهوشش میکنه و میندازتش تو صندوق ماشین و میبرتش وسط ناکجا باد....
می کشتش پایین و تا میخوره میزنتش که اعتراف کنه که کی دستور کشتن برادرش رو بهش داده!
بعدش هم باید بره و یکی یکی اعظای باندی که یه روز عضوش بوده رو بکشه!
این داستان رو خیلی کاملتر نوشته بودم ولی متاسفانه یه دفعه برق رفت و همه ی مت نها از دست رفت!
اگه ازش خوشتون میاد تا بقیش رو هم بنویسم و اگر هم نه که بیخیال بشم!