راستش طاقت نیوردم و یه مرخصی ساعتی گرفتم و امدم خونه ببینم دوستان در مورد مینی من نظر داده اند یا نه ! ولی خوب مثل اینکه خیلی عجله کرده ام. منتظر نظرات شما هستم هر چند نظر نهایی فرداست ولی خوب .........
راستش طاقت نیوردم و یه مرخصی ساعتی گرفتم و امدم خونه ببینم دوستان در مورد مینی من نظر داده اند یا نه ! ولی خوب مثل اینکه خیلی عجله کرده ام. منتظر نظرات شما هستم هر چند نظر نهایی فرداست ولی خوب .........
اول از همه ممنون از فرانك خانوم....هم منتظر رأيت هستيم هم منتظر كارت تو دفعههاي بعدي كه گفتي!
امّا حالا براي فردا....ممنون ميشم اگه اين كارا رو بكنيم....تا رأي گيري كامل و خوب انجام بشه...:
1_ فردا از ساعت 6 صبح تا 6:30 بعد از ظهر وقت رأي دادنه....مشكلي نيست؟!
2_ هر كس فقط يك رأي ميتونه بده.
3_ به طور كاملا اوتوماتيك و از اون جايي كه قراره به خودمون رأي نديم، به غير از رأيي كه به ديگران ميديم، يك رأي هم براي خودمون محسوب ميشه.
4_ قبل از دادن رأي حتما يه بار ديگه و يك بار ديگه تمام كارها رو بخونيم.
5_ موقع دادن رأي...فقط بگيم كه به كار كي رأي ميديم....نظرامون باشه براي بعد از اعلام نتايج!
6_ فردا رأس ساعت 7 شروع ميكنيم به شمردن آرا
7_ هر كي كه بخواد با هر شرايطي كه داشته باشه...چه كار داده باشه و چه نه...ميتونه رأي بده.امّا به شرطي كه طبق همين قاعده باشه... و حتماً هم تمام كار ها رو خونده باشه....
8_ تا الان(كه البته فكر نكنم ديگه كسي اضافه بشه...!) اين افراد كاراشون رو دادن:
pedram_ashena ....Mario...Mahdi_Shadi...Western....mobiler...Ben y_Nvidia...hamidma
9_ ديگه هيچي نميخوام بگم...فقط يه گلايه:
كاشكي با كاراتون اسمتونم ميذاشتيد....آخه خدايش خودتون تو يه همچيم فضايي با اسم كاربري راحتتريد يا اسم واقعيتون....من كه خودم تقريبا جفتش يكيه...امّا واقعاً با مهدي خيلي راحتم!
تا فردا ساعت 7![]()
Last edited by Mahdi_Shadi; 25-01-2008 at 18:20.
من هم یکی دیگه بنویسم ....
بارون داشت میومد که یک تاکسی قراضه جلوش ایستاد و گفت سوار شو جوون برسونمت ...
-پسر گفت : نه اقا من خودم میرم ...
-راننده : توی این هوا ماشین به زور میره تو چطور میخوای بری .؟
- خوب ....
پسر سوار میشه . تا چند دقیقه هر دو نفر هم ساکتند و حرفی نمیزنند تا اینکه یک گربه میاد جلوی ماشین و راننده رو شوکه میکنه .
رانند میگه : ادما درست شدند حالا با این حیووا باید بسازیم .
-اونم جون داره و سردشه حتما داره میره خونه اش بخوابه .
تا نصف مسیر سر همین چیزا با هم حرف میزنند و کمی صمیمی میشند .
-راننده میخنده و میگه : پسر این وقته شب از کجا میای تو این سرما ؟
-از پیش نامزدم ...
- مبارکه عروسی کی هست حالا ؟
- پسر لبخند تلخی میزنه و میگه با این وضع تا سال دیگه .
-مگه چه وضعیه ؟
-منی که شغل درست و حسابی و پدر ومادر پولدار و سروضع درست حسابی ندارم به نظرتون میتونیم زندگی بچرخونم ؟
- ای پسر فکر کردی من مگه پولدار بودم ؟ مگه شغلی داشتم ؟ سرو وضعمو هم که میبینی ....
(هر دو میخندد ...) من هم اوایل عین تو بودم و میترسیدم از اینکه نتونم از عهده زندگی بر بیام تا اینکه یه روز که دقیق یادمه زمستون بود و داشت برف میومد باید مادرمو میرسوندم بیمارستان چون حالش بد شده بود عین همیشه ولی با یک سرم خوب میشد ولی ایندفعخ کمی فرق داشت ..... تاکسی دربست گرفتمو مادرمو رسوندم بیمارستان .... توی راه اینقدر گریه کردم که و که انگار که رو زخم اون راننده پیر هم نمک ریختم ...
بعد از اینکه رسیدیم به بیمارستان چون دیر وقت بود راننده گفت من هم با شما میام تا برگردونمتون ....
تو سالن انتظار نشسته بودیم که پرستار میان سالی اومد بیرون و گفت مادرتون باید امشب اینجا بمونه تا فردا دکتر ...... بهش برسه ...
من هم هراسان گفتم خانوم پرستار حالش خوب میشه ؟ .... راستشو بگید ... من غیر از اون کسیو ندارم ... پرستار خندید و گفت اره مرد جوون خوب میشه ولی باید تحت درمان باشه ....
من هم نشستم رو صندلی و زدم زیره گریه و داد زدم گفتم خدایا من فقط مادرمو و نرگسو دارم تو این دنیا البته اگه پدر نرگس منو به غلامی قبول کنه ..... خدایا من مگه چی کار کردم که هر چی بلا هست سر من میاری ؟ پدرمو بچه بودم گرفتی ... حالا مادرمو میخوای ؟ بگو حالا مادرمو میخوای ؟
پرستار اومد بیرون و گفت مادرتون حالش بهتر شده میخواد شما رو ببینه .... بعد از اینکه رفتم داخلو و مادرم خوابش برد اومدم بیرون و دیدم که اون پیرمرد نشسته و منتظر منه ...
بهش گفتم که حاج اقا شما میتونی بری ...
بدون اینکه به حرفه من گوش کنه گفت نرگسو دوست داری ؟
با حیرت گفتم بله اقا ...
گفت چرا بهت نمیدن ؟
گفتم برای شغلمه میگن که باید یک شغل مناسب داشته باشی ...
پیرمرد پرسید مگه شغلت چیه ؟
جوون گفت من توی قمار خونه کار میکنم چون کاری به غیر از چایی دادن و رانندگی بلد نیستم و پولی هم که میدن خوبه ولی حیف که پدر زنم اینو نمیدونه .........
پیرمرد گفت فکر نکردی که شغلتو عوض کنی ؟
جوون گفت کی میخواد به منی که اسمم به عنوان قمار باز محله در اومده شغل بده ؟
پیرمرد گفت : پس گفتی رانندگی بلدی ؟ مگه نه ؟
جوون گفت اره پدر خدابیامرزم یادم داده بود و گواهیناممو برام گرفت ... ولی به چه دردم میخوره نمیدونم ...
پیرمرد سویچ ماشینشو در اورد و داد به جوون و بهش گفت روزی برام یک چهارم چولی رو که در میاری بدی بسه بقیه اش ماله خودتو مادرتو و نرگست .... من دیگه نمیتونم کار کنم و هر لحظه ممکنه بمیرم بهتره استراحت کنم اخر عمری ....
جوون گریه کرد و پیرمردو بغل مردو گفت حاجی بعد از پدرم تو تنها مردی هستی که به من خوبی میکنی ......
(صدای بوق ماشینا میاد .... بوق ... بوق .... )
پسر میگه حاج اقا مواظب باش ... تصادف نکنی .... راننده حواسشو جمع میکنه و به پسر میگه حالا کجا میخواستی پیاده بشی ؟
پسر میگه چهارراه بعدی ....
سر چهار راه رانند ترمز میکنه و رو به پسر میگه "حرکت از تو برکت از خدا".. موفق باشی ....
پسر میگه همچنین حاجی ....
پسر میره تو فرش فروشی ....
احمد تویی ؟ خوب شد اومدی اون فرشو بلند کن بیار تو انبار ....
پسر : چشم اوستا ....
رانند تاکسی هم بلند میخنده با خودش میگه از دست این جوونای امروزی .... بعد گازو میگیره و میره ...
Last edited by Benygh; 25-01-2008 at 18:53. دليل: اشتباه تایپی ...
من اگه مشکلی نیست اینو برای مسابقه قبول کنید .... البته اگه فقط یکی قبول میکنید ...
توی اتاق از طرف میز صدایی میاد ...
اتاق سرده و این پسره هم از ما زیاد کار میکشه ...
صدای کیس کامپیوتره ...
کیس : من که خسته شدم برای این پسره کار کنم انگار که ما کلفتش هستیم ...
مانیتور : اره راست میگی ولی باید ساخت دیگه ...
موس و کیبرد و اسپیکر هم با هم میگند اره باید ساخت چاره ای نیست...
کیس : چرا یک چاره هست ...
بقیه : چه چاره ای ؟
کیس : شب که اومد هیچ کدوممون کارمون رو انجام ندیم تا قدرمونو بدونه و کمی التماس کنه ...
بقیه : که چی بشه ؟
کیس با غرور و طوری که انگار ارباب بقیه هست گفت : حداقل معلوم میشه کیو بیشتر دوست داره دیگه ...
سی پی یو و مادربورد و رم و کارت گرافیک هم گفتند که ما چی کار کنیم ؟
کیس به اونا گفت تا شما رو ننداختم بیرون ساکت بشید ... اونا هم ساکت شدند ...
بقیه هم ساکت بودند و بین خود میگفتند اره فکر خوبیه ... و قبول کردند ...
شب شد ...
پسر اومد تو اتاق و دوشاخه برق را رو زد به پریز ...
رفت تا دکمه پاور کیس رو بزنه تا اونو روشن کنه ولی روشن نمیشد که نمیشد ...
پسر با عصبانیت ضربه ای به کیس زد و گفت روشن شو دیگه ... دوباره امتحان کرد ولی مثله اینکه کیس میخواست مقاومت کنه ... ایندفعه ضربه ی محکمتری زد و کیس طاقت نیاورد و روشن شد ...
حالا نوبت مانیتور بود که روشن نشه و مقاومت کنه ...
پسر دکمه پاور مانیتور رو زد ولی مانیتور روشن نشد ... پسر ضربه ای زد و گفت تو دیگه چرا روشن شو حوصله ندارم ... دوباره امتحان کرد ولی مانیتور هم که نمیخواست از کیس کم بیاره مقاومت کرد ولی با ضربه دوم هیچی حالیش نشد و روشن شد ...
حالا صحفه ای اومده بود که پسر باید Enter میزد ولی دکمه Enter کار نمیکرد ... پسر با عصبانیت ضربه زد و گفت مثله اینکه امروز میخوای اعصابه منو خورد کنید ... کیبرد هم
که میخواست ادای کیس و مانیتور رو در بیاره مقاومت کرد ولی اونم با ضربه ی دوم خودشو باخت و شروع به کار کرد ...
سیستم بالا اومده بود و پسر هم که همیشه عادت داشت هنگام کار اهنگ گوش کنه دست رو برد طرف موس تا اهنگارو انتخاب و پخش کنه ولی موس هم که با بقیه قرار بسته بود کار نکرد ولی اونم با ضربه ی دوم مجبور شد شروع به کار کنه چون براش سخت بود با اندام نحیفش عین کیس و مانیتور و کیبرد مقاومت کنه ...
کیس و مانیتور و کیبرد و موس کار کردند ولی صدایی نمیومد ... پسر درجه صدای اسپیکر رو چک کرد ولی اونم درست بود ولی دیگه نمیتونست جلوی خودشو بگیره و دو تا ضربه پشت سر هم به اسپیکر زد و اونم مجبور شد کار کنه چون هر لحظه ممکن بود سیم پیچی داخلش به هم بریزه و اوراقی بشه و از ترس این شروع به کار کرد ...
پسر کارشو انجام داد و بعد از تموم شدن کار کامپیوترشو خاموش کرد و رفت بخوابه ...
نصفه شب ...
کیس : دیدید به من یواش تر زد ؟ یعنی منو بیشتر دوست داره ...
مانیتور : اصلا هم به من مگه زد ؟ نه ؟ نزد ؟ چرا زد ... خودش هم نمیفهمید چی داشت میگفت ...
کیبرد و موس و اسپیکر هم ادعاهای خودشون بیان کردند و هر کی میگفت منو بیشتر دوست داشت و ...
یک صدای
سرفه از زیر میز میومد ... همه ساکت شدند تا بفهمن اون کیه ...
اون مودم ADSL بود که برگشت رو به همه گفت : اینقدر سره این قضیه دعوا نکنین ...
بقیه : چرا مگه چیه ؟
مودم : چیزی نیست ولی فقط میخوام برای ساکت کردن شما و راحت خوابیدن خودم میخوام بگم که اون پسر همتونو یک اندازه دوست داره ...
بقیه : چطور و از کجا میدونی ؟
مودم : چون به هر کدومتون دو ضربه بیشتر نزد ...
همه ساکت میشد و بعد از چن لحظه همه با هم میخندن و تصمیم میگیرن دیگه سره این چیزا با هم دعوا نکنن ...
نتیجه اخلاقی : با اینکه اونا جون ندارند ولی فکری پاک دارند و فکر میکنند مساوی ضربه خوردن مساویه هم اندازه دوست داشتنه ... ما ادما هم اگه عین اینا باشیم میتونیم از کارای بد دیگران که بدون قصد و غرض انجام میدند نکات خوبی رو برداشت کنیم ...
نویسند : بنیامین
آهاي.....مگه قرار نيست بياين نظر بدين.....
خيلي خب بياين شروع كنيم.....
اول خودم....همون طور كه گفتم بايد همهي كارا رو يك بار ديگه بخونيم...به خودمونم نميتونيم رأي بديم....
....من به western رأي ميدم....
.
.
.
..خلاصه اينكه خواهشاً امشب تا ساعت 6:30 بياين نظراتونو بگيد...كه رأس ساعت 7 آرا شمارش ميشه....
ببخشید ، یکی مثل من که اولین باره این تایپیک رو میبینه میتونه نظر بده ؟؟؟ یا رای بده ؟؟؟
من هم به Western رای میدم ...
آره...چرا كه نه...فقط به شرطي كه تمام پستهايي كه بچّهها براي مسابقه گذاشتنو بخوني تا درست و كامل نظر بدي....خودم تو چند تا پست بالاتر همه رو تو 9بند نوشتم و توضيح دادم...!
...تا ساعت 6:30 امشب بيتر وقت نداريها...![]()
من هم به این نوشته رای میدم. یعنی hamidma رو انتخاب میکنم.
راستی اسم من مهران هست.
خیلی ممنون. من البته اینم میخوام بدونم که آیا نوشته های بچه ها رو نقد و بررسی هم میکنید ؟؟؟
ببخشید که من خیلی رک و راستم ، اما من توی اینا کار زیاد جالبی ندیدم. شاید به این خاطره که خیلی زود سروتهش به هم میومد و خیلی کم واضح بود. دیگه اگه به قول آقای مهدی مینی مال بشه دیگه چی میشه. اسم تایپیک اصلا به مینی مال نمیاد ، و به نظر من اگه داستان قرار باشه نوشته بشه خیلی بهتره ، چون خیلی عمقدار تر از مینی مال هست و حاصل تفکر و ذوق بچه ها در عرصه داستان نویسی.
توی اینها من از همه بیشتر از داستان کوتاه آقای پدرام خوشم اومد. فضای خیلی جالبی داشت و خیلی رو بود.
اگه قرار باشه آثار رو نقد کنیم ، با اجازه من بعدا حرفامو میزنم.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)