شعر هنگامی رویاست که نگاشته نشده است
و رویا هنگامی شعرست که نگارش یافته است
سلام مرسي خيلي خوبم
مي بينم كه همش سنتي مي ري
ولي چون بامن بداخلاقي كردي ديگه اونجا نمي يام
شعر هنگامی رویاست که نگاشته نشده است
و رویا هنگامی شعرست که نگارش یافته است
سلام مرسي خيلي خوبم
مي بينم كه همش سنتي مي ري
ولي چون بامن بداخلاقي كردي ديگه اونجا نمي يام
تفنگم را بده تا ره بجويم
که هر که عاشقه پايش به راهه
برادر بي قراره.برادر شعله واره.برادر دشت سينه اش لاله زاره
شب و درياي خوف انگيز و طوفان
من و انديشه هاي پاک پويان
برايم خلعت و خنجر بياور
که خون ميبارد از دلهاي سوزان
برادر نوجونه.برادر غرق خونه.برادر کاکلش آتش فشونه
تو که با عاشقان درد آشنايي تو که هم رزم و هم زنجييرمايي
ببين خون عزيزان را به ديوار بزن شيپور صبح روشنايي
اخه خواهر گلم من که عذر خواهی کردم تازه 3 بار
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
یا دهی را
یا دنیایی را
یا
سخن گنگ پیاده رو شاید با اشباحی
خوابگردانی مهجورانی سالارانی شاید
که پسینگاه
سینه دیوارها را از مهر و کین
وز غرور و غیرت
خالی کردند
آره راست مي گي
ولي چون ي مي دي آدم قصش ميگيره
در تيره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآيی
بر رهگذرت بستهام از ديده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآيی
چشم دیگه ی نمیدم
یا بکش یا دانه ده یا از قفس ازاد کن
نمی دانم چه می خواهم خدايا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جويد نگاه خسته من
چرا افسرده است اين قلب پرسوز
زیر رگباری تشویش انگیز
که به جای گندم
چتر می رویاند
و به جای گل گل
و از این رویش بی حاصل
آسمان وسوسه می شد که ببارد
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
انچز غم هجران تو بر جان و تن است
------
ممنون که منم را دادین
تنها تو قادری که ببخشایی
بر روح من صفای نخستین را
آه ای خدا چگونه ترا گویم
کز جسم خویش خسته و بیزارم
اين چه حرفيه اينجا مال همه بچه هاي فرومه
بخاطر شما شعري كه دوست دارم گذاشتم
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده ان دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
از لطفتون سپاسگزارم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)