کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پائیزم
که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پائیزم
که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
چطـور به تـاول های کـف پایــم بگــم که تمام مسیر طـی شـده اشتـباه بـوده اسـت
حال من بد نیست
..........غم کم می خورم
کم که نه!
..........هر روز کم کم می خورم
آب می خواهم، سرابم می دهند
................................ عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمی دانم کجا رفتم به خواب
.................................از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!!
خنجری بر قلب بیمارم زدند
................................بی گناهی بودم و دارم زدند ..... !
مـاهــيـان كوچكــــ چشمــانم
آبي چـشمان تـ..ــو را مي شناســند
چشمانتـــ را كه مي بندي
ديوان شـ.عـ.ـر من " نـاتمــام" مي ماند!
هيچکس با من نيست !
مانده ام تا به چه انديشه کنم
مانده ام در قفس تنهايی
در قفس ميخوانم
چه غريبانه شبي ست
شب تنهايی من !
باروناي پشت شيشه ... من و تنهايي و شيشه ...
دست من نيست نفسم ... از عطر تو كلافه ميشه!! ... باورم نميشه اما اين تويي كه ديگه رفته ...عطر تو هنوز تو مشامم شنيده ميشه !!!
.
.
.
من و تنهايي و شيشه ...
پ.ن: خودم كمي تغيير دادمش نسبت به شعر اصلي يادگاري سياوش قميشي
Last edited by Hamid Hamid; 19-02-2011 at 10:48.
ای همنشین قدیم شب غربت من
ای تکیه گاه و پناه
غمگین ترین لحظه های کنون بی نگاهت تهی ماندها ز نور
در کوچه باغ گل تیره و تلخ اندوه
در کوچه های چه شبها که اکنون همه کور
انجا بگو تا کدامین ستاره ست
که شب فروز تو
خورشید پاره ست؟
هزاران بار ما را سوخت
حریق حادثه تا مرز خاکستر
ولی ما نسل سیمرغیم که از خاکستر خود میگشاید پر
طلوع تازه ی سیمرغ در راه است
همین فردا که می آید
سحر پایان تاریکی است
و این دیری نمی پاید
هزاران بار ما را سوخت
حریق حادثه تا مرز خاکستر
ولی ما نسل سیمرغیم که از خاکستر خود میگشاید پر
ماندنی نبوده و نیست ظلم شب به این قبیله
راه فردای رهاییست خشم خونین قبیله
بغض ما و ظلم ظلمت
ماندنی نبوده و نیست
تا شکفتن تا رسیدن
یک قدم یک لحظه باقیست
وقت بیداری سیمرغ فصل سرخ هم صدایی است
من آن آرامش سنگین پیش از قهر طوفانم
من آن خرمن
من آن انبار باروتم
که با آواز یک کبریت
آتش میشوم یک سر
هزاران شعله سرخ کنار هم
سکوتم را نکن باور
تمام این قفس ها را
تمام حسرت و این ترس ها را
من به دستانی که میخواهد رها باشد
شکستی سخت خواهم داد!
سکوتم را نکن باور
من آن پرهای بسته منتظر در کنج زندانم
که آواز رهایی
شعر هر روز است زیر لب
سکوتم را نکن باور
من آخر با امید ناب آزادی
تمام بغض ها را
کینه ها، اندوه ها را
با گلوی یک جهان فریاد آزادی
شکستی سخت خواهم داد
سکوتم را نکن باور
که فردا را همانگونه که میخواهم
همانگونه که باید باشد اما نیست
میسازم
سکوتم را نکن باور
که من آن آرامش سنگین پیش از قهر طوفانم
سکوتم را نکن باور
دلم تنهاس ، دلگیرم
همش حس میکنم دارم
بدون عشق میمیرم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)