تا ز خود افزون گريزم در خودم محبوستر
تا گشايم بند از پا بسته بينم پاي من
فرانك جون شعر كاملشو برام پي ام بزن
مرسي
تا ز خود افزون گريزم در خودم محبوستر
تا گشايم بند از پا بسته بينم پاي من
فرانك جون شعر كاملشو برام پي ام بزن
مرسي
نه کِرمِ شبتاب و نه کژدمِ زرد.
وقتی دستمان به آسمان برسد
وقتی که بر آن بلندیِ بنفش بنشينيم
ديگر دست کسی هم به ما نخواهد رسيد
فرستادم
دل من ای دل دیوانه من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها
مرسی فرانک جون
خیلی شبیه شعرهای فروغ بود
اگه ميخواييم واسه ي هم بمونيم
بيا تو عطر گلها لونه كنيم
بيا رو لباي غمگين وفا
صداي گريه رو وارونه كنيم
بيا از پله ي نور بالا بريم
موي خورشيد خانومو شونه كنيم
بيا با هم بشنيم گوشه ي عشق
رفتنه تنهايي رو نگاه كنيم
غربت ساكت هر مسافرو
به تماشاي هم آشنا كنيم...
می توانی به من رحمت آری
دامنم شمع را سرنگون کرد
چشم ها در سیاهی فرو رفت
ناله کردم مرو ‚ صبر کن ‚ صبر
لیکن او رفت بی گفتگو رفت
توی باغ من پر از برگه و تنها
تو یه برگی توی این برگها و تنها
من یه عمره خشک شدم, خار شدم
موندم تو باغت
برگ بودم اما یه برگه صاف و ساده...
همين فرداي افسون ريز رويايي
همين فردا که راه خواب من بسته است
اي دل
همين فردا که ما را روز ديدار است
همين فردا که ما را روز آغوش و نوازشهاست
تو در چشم من همچو موجی
خروشنده و سرکش و نا شکیبا
که هر لحظه ات می کشاند بسویی
نسیم هزار آرزوی فریبا
سلام محمد - نیستی - کم ÷یدایی
Last edited by aftabkhanom; 30-06-2007 at 20:11.
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد
نی حریف هرکه از یاری برید
پردههااش پردههای ما درید
همچو نی زهری و تریاقی کی دید
همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید
نی حدیث راه پر خون میکند
قصههای عشق مجنون میکند
سلام همگی
دلا ديدي که خورشيد از شب سرد
چو آتش سر ز خاکستر برآورد
زمين و آسمان گلرنگ و گلگون
جهان دشت شقايق گشت ازين خون
نگر تا اين شب خونين سحر کرد
چه خنجرها که از دلها گذر کرد
سلام بر تمام دوستان(جلالی-افتاب و حمید خان)
راستش اول دارم یه خورده به کار قبلیم برمیگردم
تازه وقتی میبینم شلوغه نمیام که زیاد کار به ادیت کشیده نشه!!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)