تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 108 از 129 اولاول ... 85898104105106107108109110111112118 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,071 به 1,080 از 1281

نام تاپيک: مجموعه مقالات و موضوعات روانشناسي

  1. #1071

    پيش فرض شکوفایی به رنگ خود


    به همه چیزمان فکر می کنیم خوراک، پوشاک، مسکن، محبت، دوستی و... خب طبیعی است نیازهای اصلی ما آدم ها معمولا از همین چیزها شروع می شود اما یکی از نیازهایی که توی همه ما وجود دارد نیاز به خودشکوفایی است همه آدم ها دوست دارند بهترین شوند و دائم یا در حال کشف استعدادهای خودشان هستند یا در حال کسب مهارت های مختلف. خودشکوفایی از آن نیازهای رده بالایی است که اهمیت فوق العاده ای در کیفیت زندگی ما خواهد داشت، پس بد نیست در همین ابتدای سال خودتان را شکوفا کنید

    راس هرم چه خبر است؟
    مازلو یکی از روان شناسان مطرح دنیا است که آمد و نیازهای مهم زندگی آدم ها را به صورت یک هرم در آورد و آن ها را طبقه بندی کرد. که در پایین هرم نیازهای ابتدایی انسان قرار دارد و هرچه بالاتر می رود نیازها پیچیده تر می شود. در نظریه مازلو نیاز به خودشکوفایی در راس هرم قرار دارد، نیازهای دیگر ما آدم ها مثل نیازهای فیزیولوژیکی و نیاز به احساس امنیت و نیاز به احترام اجتماعی به ترتیب از پایین هرم شروع می شوند. یعنی خودشکوفایی از نیازهای مهم و حیاتی انسان است که باید برآورده شود.
    مازلو می گوید این نیازها به هم وابسته هستند، یعنی اگر نیازهای سطح پایین برآورده نشود انسان نمی تواند نیازهای بعدی اش را برآورده کند. خلاصه نیاز به خودشکوفایی که در راس قرار دارد در واقع تلاش برای تبدیل شدن به هر آن چه که می توانیم باشیم، است. یعنی تلاش می کنیم تا به انرژی ها و استعدادهای درونی خود واقعیت ببخشیم و به آن چیزی که لیاقتش را داریم برسیم. برای رسیدن به خودشکوفایی به طرح و برنامه نیاز داریم که امکان رشد را فراهم می کند.
    شکوفا شوید لطفا!
    برای این که بتوانید نیازخودشکوفایی خودتان را پاسخ بدهید اول باید میزان خودشکوفایی را در بیاورید و بعد برای افزایش خودشکوفایی یک برنامه درست و درمان بریزید به هر حال ما چند گام را پیشنهاد می کنیم تا به خودشکوفایی برسید. با هم گام برداریم:
    گام اول
    اول از همه ببینید میزان خودشکوفایی شما چه قدر است. برای این کشف بزرگ باید به چند سؤال جواب دهید: اول از همه ببینید رابطه شما با واقعیت چه جوری است یعنی از واقعیت شناخت دقیقی دارید یا نه؟ و اصلا آدم واقع گرایی هستید؟ خوب و بد زندگی را پذیرفته اید و پستی ها و بلندی های آن را درک کرده اید یا هنوز توی رویا زندگی می کنید؟ از خودتان سؤال کنید و ببینید آیا ضعف های خود دیگران و یا جامعه ای که در آن زندگی می کنید را قبول کرده اید یا همه اش خودتان را گول می زنید؟! یا آیا واقعیت را همان طوری که هست می پذیرید یا سعی می کنید ماست مالی اش کنید

    !
    گام دوم
    در مورد اعتقادات خود کنجکاوی کنید یعنی ببینید چه جور آدمی هستید از آن آدم هایی هستید که دائم دنبال برآورده کردن خواسته های دیگران هستند یا به چیزهایی که خوب است و با شما جورتر است، تن می دهید. مثلا ببینید عقاید و آرمان هایتان چه قدر متعارف و منطقی است و برای دیگران آسیبی دارد یا نه؟ یا خودتان به چیزهایی که معتقدید احترام می گذارید یا فقط حرفش را می زنید

    گام سوم
    در مورد جامعه تان دقیق شوید. آدم های خود شکوفا در مقابله با مسائل مختلف اجتماعی به دنبال راه حل هستند و نسبت به آن بی توجه نیستند و نسبت به آدم ها احساس همدلی و همدردی می کنند. ببینید شما چه قدر از مشکلاتی که در جامعه و روابط بین افراد پیش می آید آگاه هستید و به آن توجه می کنید و اصلا به حل مشکلات توجه می کنید یا نه؟ و رابطه شما با دیگران چه قدر عمیق یا سطحی است؟ اصلا می توانید روابط خوبی با آدم های اطراف تان داشته باشید یا نه؟ این که شما نسبت به جامعه و آدم هایش بی تفاوت نباشید یعنی رسالتی در زندگی خود احساس می کنید که برای آن تلاش خواهید کرد و نشان می دهد که نسبت به کار و برنامه و آرمان هایی که انجام می دهید تعهد دارید. این که شما آدم ها را در زندگی اجتماعی به حساب بیاورید و به آن ها علاقه مند باشید نشان می دهد که شما مهارت ایجاد روابط بین فردی دارید.
    گام چهارم
    در مورد ویژگی های خود فکر کنید. فکر کنید توانایی تنها بودن را دارید و می توانید با توجه به علاقه ای که به دیگران دارید با خودتان خلوت کنید و همان اندازه که از با دیگران بودن لذت می برید، از این که با خودتان خلوت کنید و تنها باشید هم لذت می برید؟ جواب این سؤال ها به شما می گوید که شما چه قدر در زندگی استقلال فردی دارید و آن را حفظ می کنید و یا چه قدر به دیگران و با آن ها بودن وابسته هستید. استقلال فردی به شما کمک می کند تصمیم هایی که می گیرید بر مبنای خواسته خودتان باشد نه دیگران و این شما هستید که در زندگی خود دست به انتخاب می زنید

    گام پنجم
    همین طور که هی خودتان را کشف می کنید بهتر است یک فایل هم برای نقطه ضعف های خود باز کنید، کاستی ها، نقص ها و ضعف های خود را هم دسته بندی کنید و ببینید آن ها را می پذیرید یا نه؟ یا شاید هم خودتان را آدم کاملی می دانید و فکر می کنید هیچ نقص و ایرادی ندارید! در این صورت در رشد و خودشکوفایی را به روی خود بسته اید، چون آدم هایی که احساس کمال می کنند نیازی به رشد و کامل شدن نمی بینند و تلاشی هم نمی کنند

    گام ششم
    فکر کنم الان دیگر تمام توانایی ها استعدادها افکار اعتقادات و آرمان های خود را مرور کرده اید و دست تان آمده است که چه جور آدمی هستید برای اطمینان خاطر جدول زیر را پر کنید و به ۱۶ عاملی که مشخص شده از یک تا ۱۰ به خودتان نمره دهید.
    بالاترین نمره ۱۶۰ است و پایین ترین ۱۶ و نمره میانه ۸۰ است، این نمره ها نشان می دهند که ویژگی های برتر چه قدر در شما رشد پیدا کرده است و چه قدر شکوفا شده و البته نشان می دهد در کدام یک از ویژگی ها قوی تر و کدام یک از آن ها ضعیف تر هستید. وقتی این جدول را پرکردید جست وجویی هم در علت این نمره داشته باشید، یعنی با خودتان فکر کنید چه چیزی باعث شده در بعضی ویژگی ها، نمره بالا و در برخی نمره پایین بگیرید. وقتی عوامل آن را پیدا کردید بهتر می توانید نقاط ضعف خود را برطرف کنید و توانایی های تان را تقویت کنید

  2. 3 کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #1072

    پيش فرض زودتر بزرگ شو، بچه!

    چطور و با چه کیفیتی باید بچه ها را پرورش داد تا شانس آنها در برخورداری از یک زندگی معنی دار و رضایتمندانه افزایش پیدا کند؟ اگرچه جواب این سوال بی نهایت و بدون پایان به نظر می رسد ولی بسیاری از متخصصان می گویند بزرگ ترین و بهترین هدیه ایجاد نگرش «من می توانم» در فرزند خواهد بود
    حقیقت این است که احتمالا هیچ عاملی نمی تواند نقشی قوی تر از عامل «خودباوری» در تعیین خودکارآمدی، هویت فردی، خودارزشمندی و مهارت برقراری روابط بین فردی داشته باشد. و البته خبر خوب این است که همیشه لحظات پایان ناپذیری برای والدین وجود دارد که آنها بتوانند این نوع مثبت اندیشی را در بچه هایشان پرورش دهند.

    ۱) استعدادهای منحصر به فرد فرزندتان را کشف کنید
    فرصت های بی شماری وجود دارد تا شما بتوانید به فرزندتان کمک کنید که استعدادهای ویژه اش را کشف کند. شما می توانید دفترچه ای داشته باشید و علایق و نقاط قوت فرزندان تان را در آن یادداشت کنید. مثلا اینکه در چه ورزشی قوی هستند یا به چه نوع آلت موسیقی علاقه دارند و در رسیدن فرزندتان به استعداد خاص اش کمک کنید.

    ۲) دستاوردها و تلاش های ویژه اش را جشن بگیرید
    هیچ چیز به اندازه موفقیت نمی تواند باعث به وجود آمدن باورهای مثبت در فرد شود. پس چنین دستاوردهایی سزاوار تشویق و جشن هستند.
    یک راه این است که دفترچه ای با عنوان «کارنامه پیروزی ها» برای فرزندتان تهیه کنید و هر دفعه که او به هدفی خاص – مثل یادگیری دوچرخه سواری یا یادگیری مسایل ریاضی رسید از او بخواهید دستاوردش را در دفترچه توصیف کند و تاریخ آن را یادداشت کند.
    این کتابچه می تواند هدیه ای بسیار ارزشمند از دستاوردهای فرزندتان بشود و او می تواند تا سال ها این کار را ادامه دهد. برای فرزندتان که هنوز خواندن نمی داند، می توانید عکس هایی از لحظات مهم تهیه کنید و در کتابچه بچسبانید. همچنین به فرزندتان یاد بدهید تا چگونگی موفقیت هایش را بررسی کند و بتواند در خودش ایجاد انگیزه کند برای رسیدن به موفقیت دیگر به جای اینکه همیشه منتظر شما باشد تا در عوض موفقیت هایش جایزه دریافت کند.

    ۳) روی فعالیت ها و اعمال آنها تمرکز کنید به جای ظاهرشان
    بررسی های اخیر نشان داده اکثر دخترهای ما اصل اعتماد به نفس و خودباوری شان را روی ظاهرشان بنا نهاده اند به جای کارهایی که می توانند انجام دهند. این نوع نگرش برای خودباوری آنها بسیار خطرناک است. پس به دخترتان کمک کنید تا بیشتر روی فعالیت ها و کمتر روی ظاهرش تمرکز کند و به جای اینکه بیشتر در مورد نوع ظاهر او صحبت کنید از فعالیت ها و اهدافش صحبت کنید. برای او نقش الگو را داشته باشید و از دستاوردهایتان به عنوان افتخارات تان در زندگی بگویید. این گونه به دخترتان کمک خواهید کرد تا خودباوری اش را روی دستاوردها و فعالیت هایش پایه گذاری کند.

    ۴) از پاداش های خاص برای پرورش باورهای مثبت درونی استفاده کنید
    هر کسی پاداش گرفتن را دوست دارد و بچه ها از این قاعده مستثنا نیستند ولی به خاطر داشته باشید گذشتن از هر سربالایی کوچکی منجر به رشد خودباوری نمی شود. دریافت پاداش برای کارهایی که باعث ایجاد خودباروری می شوند ۳شرط دارد: اول اینکه دستاورد باید سزاوار پاداش باشد، دوم اینکه باید دستاوردی خاص باشد و سوم اینکه تکرار شدنی باشد.
    و حالا چگونه از این رموز برای کمک به فرزندمان در پیدا کردن توانایی و استعداد خاصش استفاده کنیم:
    برای شروع در فرزندتان به دنبال استعداد، مهارت یا شور و عشقی خاص بگردید که سزاوار اذعان کردن باشد. مثلا ممکن است شما دریابید فرزندتان دارای مهارت های هنری خاص است.
    سپس لحظه ای را دریابید که فرزندتان واقعا استعدادش را بروز دهد. آن موقع است که می توانید مهارت خاصش را تصدیق کنید.
    از کلماتی در صحبت های تحسین آمیزتان استفاده کنید که فرزندتان دقیقا متوجه شود چرا فعالیت اش سزاوار پاداش است. مثلا اینکه «دخترم تو واقعا هنرمند هستی به خاطر اینکه از چنین رنگ ها و جزییات شگفت انگیزی در نقاشی ات استفاده کرده ای.» و همیشه کلماتی مانند «هنرمند، موسیقی دان، خوش قلب» را برای توصیف استعداد و مهارت خاص فرزندتان به کار ببرید.
    دلیل آوردن برای ستایش مهارت فرزندتان پاداشی که او دریافت می کند را همیشه خاص جلوه می دهد.
    پس به استعدادها و مهارت های همانندش که در هفته ها و بارها تکرار می شوند پاداش اختصاص دهید تا فرزندتان به خوبی پیامتان را دریافت کند و این استعدادش را به عنوان باور جدیدی از خودش قبول کند.
    به خاطر داشته باشید این رفتار شما در برابر استعداد فرزندتان حداقل تا ۲۱روز باید ادامه داشته باشد و برای بچه ای که اعتماد به نفس کمتری دارد، باید بیشتر ادامه پیدا کند تا به عنوان باوری درونی در او پذیرفته شود. همچنین می توانید عکسی از او تهیه کنید که در آن استعداد خاصش دیده شود. سپس عکس را جایی بگذارید که فرزندتان همیشه آن را ببیند و برایش یادآوری شود.

    ۵) روی مثبت ها تاکید کنید تا منفی ها از بین بروند
    یک راه موثر برای اینکه خودباوری محکم و استواری در فرزندتان ایجاد کنید این است که به او یاد دهید تا با خودش صحبت های مفیدی داشته باشد و بهترین راه برای آموزش، الگو قرار دادن است. مثلا وقتی کاری مثبت انجام می دهید با صدای بلند خودتان را تشویق کنید. نکته مثبت تان را تکرار کنید و به فعالیت تان افتخار کنید: «عاشق این هستم که اینقدر غذاهایم خوب از کار درمی آید» یا «به خودم افتخار می کنم که همیشه در انجام برنامه ورزشی ام پشتکار دارم، تا به حال ۵۰۰گرم وزن کم کرده ام.» با این کار به فرزندتان یاد می دهید بیشتر توانایی هایش را ستایش و آنها را باور کند.

    ۶) «من می توانم» را شعار خانوادگی تان قرار دهید
    منفی گرایی به سرعت می تواند به یک عادت تبدیل و به مرگ نگرش «من می توانم» منجر شود. پس هر نوع تفکر منفی را قبل از اینکه در فرزندتان شروع به رشد کند محو کنید. وقتی یکی از فرزندان می گوید که «نمی تواند» بقیه اعضای خانواده می توانند به او بگویند که «موفقیت پشت سر توانستن می آید نه نتوانستن» یا اینکه «خواستن توانستن است» و این جملات را شعار خانوادگی خودتان قرار دهید. این راهی ساده ولی بسیار تاثیرگذار است که فرزندتان را تشویق می کند تا به خودش مثبت تر فکر کند.

    ۷) مثل یک شبکه امنیتی نباشید
    هیچ پدر و مادری دوست ندارد فرزندش از ناامیدی رنج ببرد و اغلب اولین غریزه بزرگسالی ما این است که تلاش کنیم و مشکل آنها را برایشان حل کنیم. ولی توجه کنید: این طور عمل کردن مثل دزدیدن فرصت های آنها برای فکر کردن و پیدا کردن راه حل هایشان است و این دقیقا باعث می شود آنها همیشه محتاج باشند حتی وقتی مستقل شده اند. پس به جای آنکه راه حل برایشان پیدا کنید وقتی واقعا به شما نیاز دارند در کنارشان باشید و به آنها ثابت کنید که می دانید می توانند و به آنها ایمان دارید تا خودباوری را در خودشان بسازند.

    ۸) به آنها کمک کنید از اشتباهات شان بیاموزند
    بچه ها باید بیاموزند که اشتباه کردن به معنی شکست خوردن نیست و این مهم ترین درسی است که باعث توسعه نگرش «من می توانم» می شود. وقتی فرزندتان اشتباهی مرتکب شد او را قضاوت نکنید. فقط به او کمک کنید تا بتواند روی چیزی که می خواهد به آن برسد تمرکز کند. می توانید از او بپرسید: «چطور می خواستی به نتیجه برسی؟» یا اینکه با آرامی بپرسید «چه کاری می خواهی انجام دهی که دفعه بعد به نتیجه متفاوتی برسی؟» و بالاتر از همه اینها به او کمک کنید تا باور کند که با تلاش کردن می تواند به موفقیت برسد. «من می دانم تو می توانی آن را انجام بدهی. قطعا به نتیجه خواهی رسید..

    روزنامه سلامت

  4. 4 کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #1073

    پيش فرض جدایی آدم از عادت


    قسم خوردن به آسانی به یک عادت تبدیل می شود؛ عادتی که می تواند به وسیله جمع هایی که در آنها قرار می گیریم تشدید شود؛ مثل قرار گرفتن بین آدم هایی که آنها را می شناسیم، مانند خانواده. والدین با توجه دقیق می توانند مانع از به وجود آمدن زمینه رشد این عادت در فرزندان شان شوند...
    زیرا بچه ها رفتار پدر و مادرشان را زیرنظر دارند و از آنها پیروی می کنند. اگر می خواهید اطرافیان تان درک درستی از شما داشته باشند و خودتان هم از قسم خوردن به جای استفاده از کلمات متقاعد کننده خسته شده اید، می توانید از راهنمای زیر بهره ببرید.
    گام اول: باید تشخیص دهید که آیا این عادت تان سرچشمه ای دارد؟ ممکن است شما در ابرازکردن خودتان به صورت واضح مشکل داشته باشید و به همین دلیل رو به قسم خوردن آورده باشید.
    گام دوم: به عادت های قسم خوردن دیگران و خودتان توجه کنید. وقتی در حال صحبت کردن هستید به خودتان و اطرافیان تان توجه کنید. هر وقت خود یا کس دیگری قسم می خوردید به آن توجه کنید. مطلع بودن از اینکه چه وقت هایی و در چه حالت هایی شما قسم می خورید، گام اول برای متوقف کردن آن است.
    گام سوم: بدانید چرا می خواهید این عادت را ترک کنید؟ اگر دودل هستید که می خواهید این عادت تان را کنار بگذارید یا فقط این کار برایتان جنبه شوخی دارد، نمی توانید از آن دست بکشید. قوی ترین انگیزه تان برای متوقف کردن عادت بدتان را برای خود روشن کنید و آن را بنویسید.
    گام چهارم: تعهد و التزام داشته باشید که این عادت تان را ترک کنید. همه چیز در صحبت کردن راحت تر از عمل کردن به آن است. این کار مستلزم تلاش و استواری همزمان است. هدف دار باشید و برای قسم خوردن مدت زمان در نظر بگیرید.
    چرا به فکر قسم خوردن می افتید؟ بررسی کنید که چه شرایطی شما را به این کار وامی دارد؟ (عصبانی بودن، مطمئن کردن دیگران و...)
    گام پنجم: برای توضیح دادن از گستره لغات بیشتری استفاده کنید. برای داشتن یک مکالمه باارزش، مودبانه و قابل احترام حتما نباید از قسم خوردن استفاده کرد، اگر چه این کار همیشه چیز بدی تلقی نمی شود ولی به قول خودتان متعهد باشید و به جای قسم خوردن از دایره لغات وسیع زبانتان استفاده کنید. وقتی در موقعیتی قرار گرفتید که حس کردید در بیان کردن و توضیح دادن واضح چیزی یا احساس تان کم آورده اید یا اینکه برای مطمئن کردن دیگران نیاز به قسم خوردن دارید تا آنها در صحبت های شما شک نکنند همان لحظه به کلمات یا اصطلاحاتی فکر کنید که بهتر و بیشتر پیامتان را به اطرافیان می رسانند. کلماتی پیدا کنید که بتوانند جایگزین کلمات قسم خوردن بشوند.
    گام ششم: از دوستان و خانواده تان بخواهید به شما کمک کنند. از کسانی که با آنها آشنا هستید و می دانید که موقع صحبت کردن از قسم خوردن استفاده نمی کنند کمک بخواهید و به آنها بگویید که می خواهید استفاده مکرر از قسم خوردن در صحبت هایتان را متوقف کنید. مطمئن شوید از فردی کمک خواسته اید که شما را قضاوت نمی کند. توجه داشته باشید که شما به یک یادآورنده مهربان نیاز دارید نه یک سخنران منتقد.
    گام هفتم: کلمات جایگزین پیدا کنید. فهرستی از کلمات جایگزین تهیه کنید و هر وقت می خواستید قسم بخورید به لیست تان نگاه کنید و کلمه ای را جایگزین آن کنید. کم کم این کلمات در خاطرتان می ماند و حتی خودبه خود جایگزین قسم هایتان می شود.
    گام هشتم: خودتان را مجازات کنید. هر دفعه که قسم می خورید مقدار معینی پول در صندوق مجازات قسم برای خیریه بیندازید و حتی می توانید برای کسانی که به شما کمک می کنند تا این عادتتان را ترک کنید تشویقی داشته باشید.
    گام نهم: به خودتان جایزه بدهید. هر وقت توانستید در مدت زمانی که معین کرده?اید قسم نخورید مانند چند روز یا یک هفته به خودتان جایزه بدهید مثلا یک سی دی آهنگ یا یک فیلم یا یک لباس و...
    گام دهم: استقامت به خرج دهید. شما نمی توانید قسم خوردن را یک شبه کنار بگذارید. اگر به عادت تان تبدیل شده باشد طبیعت دومتان به حساب می آید. اگر اول راه نتوانستید در کنار گذاشتن آن موفق شوید دوباره به آن برنگردید. این کار مثل رژیم گرفتن می ماند. شما انجام کارهای بد را کنار می گذارید و بارها و بارها آن را شروع می کنید. این یک وضعیت وخیم و کشنده نیست و معنی آن این نیست که نخواهید توانست. شما کم کم می توانید این عادت را کنار بگذارید و در این راه با پستی و بلندی هایی روبه رو خواهید شد.

    نکته های جانبی
    فکر نکنید که باید قسم خوردن را کاملا کنار بگذارید. در زندگی موقعیت هایی وجود دارد که انسان مجبور به قسم خوردن می شود مانند لحظات دردآور، وحشت زا، بیزاری یا از دست دادن ها.
    تحقیقات نشان داده که اگر بتوانید ۲۱روز دوام بیاورید می توانید از یک عادت بد رهایی یابید. پس ۲۱روز وقت تعیین کنید که در آن قسم نخورید.
    اگر احتیاج دارید کلمات بیشتری یاد بگیرید می توانید در دایره لغات زبان خودتان یا حتی زبان های دیگر دنیا کلمات و اصطلاحات شگفت انگیزی پیدا کنید و آنها را جایگزین کنید.
    اگر در لحظه ای مجبور شدید قسم بخورید تا ۱۰بشمارید و بعد یک نفس عمیق بکشید. بعد از این کار می بینید که آن لحظه گذشته است.
    تمرینات ورزشی می تواند عصبانیت و فشار روحی تان را کاهش دهد و شما را در وضعیت و حالت بهتری قرار دهد. از خودتان مراقبت کنید و به خودتان احترام بگذارید.
    برای ثابت کردن اظهارات تان دلیل بیاورید به جای اینکه قسم بخورید.
    تسلیم نشوید و اگر در این راه قسمی از دهانتان بیرون پرید ناامید نشوید و مطمئن باشید که فقط یک اتفاق بوده است.
    این کار مطمئنا زمان می برد. صبر داشته باشید و حتما از خانواده و دوستان تان کمک بگیرید.

    روزنامه سلامت


  6. 5 کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #1074
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض احیای مفهوم هشیاری در ادبیات روانشناسی نوین

    با گذشت نیم قرن از آغاز روان شناسی نوین، ورود مفهوم هشیاری و در واقع احیای دوباره آن در ادبیات روان شناسی موجب تحولات گسترده و عمیقی شد که مقدمات پدیدار شدن جنبش روان شناسی شناختی را فراهم آورد.
    از سوی دیگر سیطره رفتارگرایی و انحصارطلبی بی حد و حصر آن در قلمرو روان شناسی مورد تردید واقع شد، ولی چنین تشکیکی را نباید به معنای نفی مطلق رفتارگرایی در نظر گرفت؛ هر چند ظهور روش و جنبش شناختی را باید عصیانی علیه روش رفتاری در نظر گرفت، ولی این بدان معنا نیست که روان شناسان شناختی به طور مطلق رفتارگرایی را نفی می کنند، بلکه معتقدند رفتارگرایی نیازمند اصلاح و تکمیل است. بررسی فرآیند پردازش اطلاعات و آنچه میان محرک و پاسخ می گذرد در کنار تحلیل مفاهیمی همچون دقت، ادراک، یادگیری، حافظه و... دغدغه اصلی روان شناسان شناختی به شمار می آید.
    ● آغاز جنبش شناختی
    وقتی در سال ۱۹۱۳ بیانیه رفتارگرایی منتشر شد و در آن واتسون مدعی شد دیگر جایی برای مطالعه هشیاری در قلمرو روان شناسی وجود ندارد کمتر کسی می توانست پیش بینی کند که چند دهه بعد جنبشی با عنوان روان شناسی شناختی ظهور می کند.
    پیدایش جنبش شناختی و کاربرد دوباره کلمه هشیاری در ادبیات روان شناسی نمایانگر این مطلب بود که روان شناسی نه تنها در جهتگیری در حال تغییر است، بلکه دامنه این تغییر بتدریج به تعریف ماهیت انسان نیز سرایت کرده است. روان شناسی در قالب علمی که باید به مطالعه رابطه رفتار و فرآیندهای ذهنی بپردازد تعریف شد و ماهیت آدمی نیز جنبه ای انسانی و نه ماشینی به خود گرفت. این همه نشان می داد جریان حرکت روان شناسی بر خلاف نقشه راهی که واتسون و پیروانش ترسیم کرده بودند در حال حرکت بود.
    ● پیشینه روان شناسی شناختی
    این یک اصل مسلم و بدیهی است که هیچ مکتب فکری به طور عام و مکاتب روان شناسی به طور خاص ابتدا به ساکن پدید نیامده و گسترش نیافته است. در این میان هشیاری به منزله موضوع روان شناسی شناختی از همان روزهای نخستین آغاز مطالعات روان شناسی، بسیاری را مجذوب خود کرده بود. توجه افلاطون و ارسطو و پیش از آنها سقراط به فرآیندهای شناختی خود دلیلی بر تایید مدعای فوق است.
    توجه به جایگاه هشیاری و فرآیند شناخت با ظهور روان شناسی نوین همچنان ادامه داشت. ساخت گرایان بر عناصر هشیاری و کارکردگرایان بر کارکردهای آن تاکید می کردند. با وجود چنین فضایی، ظهور جنبش رفتارگرایی موجب شد مفهوم هشیاری به مدت نیم قرن به حاشیه رانده شود.
    در سال های دهه ۱۹۳۰ بار دیگر بتدریج هشیاری در کانون توجه روان شناسان قرار گرفت، هرچند تاریخ دقیق بازگشت به هشیاری را باید در سال های دهه ۱۹۵۰ دنبال کرد. روان شناسانی همچون گاتری، تولمن و کارناپ بر نقش متغیرهای شناختی و درون نگری تاکید و رویکرد صرفا محرک و پاسخ رفتارگرایی را مورد انتقاد قرار دادند. در این میان نمی توان نقش مکتب گشتالت را که بر سازمان، ساخت و نقش ادراک در یادگیری تاکید می کرد در به وجود آمدن روان شناسی شناختی نادیده گرفت. از سوی دیگر کارهای ژان پیاژه درباره مراحل رشد شناختی موجب شد وی به عنوان یکی از پیشگامان جنبش شناختی در روان شناسی نوین مطرح شود.
    ● مسیر حرکت روح زمان
    بدون شک ظهور جنبش روان شناسی شناختی مطابق با شرایط و فضایی بود که به اصطلاح روح زمان تعبیر می شود. در واقع روح زمان حاکم در آغاز قرن بیستم بود که هشیاری را به رفتارگرایی تحمیل و دیکته کرد. حال پرسش این است که ماهیت روح زمان حاکم چه بود که پذیرش مفهوم هشیاری و به تبع آن ظهور روان شناسی شناختی را مهیا کرد؟
    برای پاسخ به این پرسش باید به تحولاتی که در عرصه علم فیزیک رخ داد توجه نمود. تلاش های دانشمندانی همچون آلبرت اینشتین، نیلن بوهر، ورنر هیزنبرگ و... منجر به تشکیک درباره الگوی ماشینی جهان شد که در نظریه گالیله ای ـ نیوتنی مطرح شده بود. اهمیت الگوی ماشینی جهان از آن نظر اهمیت داشت که روان شناسی نوین برای مدت های طولانی خود را وامدار آن می دانست و مفاهیمی همچون کاهش گرایی، قانونمند بودن و قابل پیش بینی بودن را در کانون توجه خود قرار داده بود.
    پیدایش جنبش شناختی و کاربرد دوباره کلمه هشیاری در ادبیات روان شناسی نمایانگر این مطلب بود که روان شناسی نه تنها در جهتگیری در حال تغییر است، بلکه دامنه این تغییر بتدریج به تعریف ماهیت انسان نیز سرایت کرده است
    در واقع در نظریه گالیله ای ـ نیوتنی میان جهان خارج و مشاهده کننده (انسان) جدایی کامل وجود داشت و بر عینیت کامل دنیای خارج تاکید می شد. در آغاز قرن بیستم و با طرد نظریه گالیله ای نیوتنی توسط فیزیکدانان شکاف میان جهان عینی و جهان ذهنی و در واقع مشاهده شونده و مشاهده کننده از میان رفت. عینیت کامل جهان به چالش کشیده شد و معادله مشاهده کننده ـ مشاهده شونده به شرکت کننده ـ مشاهده شونده تبدیل شد. در واقع دیگر دانشمندان از یک جهان مستقل در پژوهش های علمی سخن به میان نمی آوردند، بلکه از جهانی سخن می گفتند که وابسته به ذهن مشاهده کننده بود.
    اهمیت چنین تغییری در فیزیک و تاثیر آن در روان شناسی نوین را می توان در کلام نویسندگان کتاب تاریخ روان شناسی نوین یافت که می نویسند: رد کردن عینیت و ماشین گونه بودن موضوع علم و به رسمیت شناختن ذهنی بودن آن از طرف فیزیکدانان، نقش حیاتی تجربه هشیار در کسب دانش درباره جهان را از نو احیا کرد. انقلاب در فیزیک دلیل نیرومندی برای پذیرش هشیاری به عنوان بخش برحق موضوع علم روان شناسی بود. اگر چه روان شناسی علمی حدود نیم قرن در برابر الگوی فیزیک جدید مقاومت کرد و با تلقی کردن خود به عنوان علم عینی رفتار به یک الگوی علمی منسوخ وفادار ماند، اما سرانجام به روح زمان پاسخ داد و با پذیرش مجدد فرآیندهای شناختی شکل خود را به قدر کافی تعدیل کرد. (شولتز، ۱۳۸۶، ص ۵۴۵.)
    ● روان شناسی شناختی و رایانه
    اگر روان شناسان در قرن هفدهم به تشابه میان ساعت و ذهن تاکید و دیدگاه ماشینی از جهان را به قلمرو روان شناسی تعمیم می دادند، امروزه و با ظهور جنبش روان شناسی شناختی رایانه جایگزین ساعت شده است. تعابیری همچون هوش مصنوعی، حافظه رایانه و زبان رایانه همگی نشان از شباهت این ماشین قرن بیستم با ذهن انسان دارد. تشابه میان فرآیند پردازش اطلاعات در رایانه و ذهن انسان، روان شناسان شناختی را ترغیب کرده است که بیش از پیش به چنین تشابهاتی دقت کرده و به برخی مسائل و ابهامات در خصوص فرآیندهای شناختی در ذهن انسان بپردازند.
    ● نتیجه گیری
    ظهور روان شناسی شناختی و پیامدهای آن چنان گسترده است که به تعبیر جروم برونر هنوز نمی توان مرزهای دقیق آن را ترسیم و تعیین کرد. چنین جنبشی نه تنها محاسبات روان شناسی قرن بیستم را دگرگون کرد، بلکه مرزهای بسیاری از علوم را نیز درنوردید. تاثیرات روان شناسی شناختی را می توان در رشته های علمی مختلف بوضوح مشاهده کرد. با وجود چنین سیطره و اهمیتی، منتقدان انتقادهایی را به مدافعان این رویکرد گوشزد می کنند که برخی از آنها عبارتند از:
    ۱) برخی از مفاهیم مطرح شده در روان شناسی شناختی فاقد تعریف واضح و دقیق است و به همین سبب ابهامات بسیاری را به دنبال دارند. از سوی دیگر مفاهیم اندکی نیز وجود دارد که روان شناسان پیرو این رویکرد بر آن اتفاق نظر دارند.
    ۲) تاکید روان شناسی شناختی بر مفهوم شناخت نادیده گرفتن سایر عوامل تاثیرگذار بر فرآیند تفکر و رفتار را به دنبال داشته است. به عنوان نمونه نمی توان نقش انگیزش و هیجان را در شکل گیری تفکر و رفتار نادیده گرفت. ۳) یادآوری پیامدهای مهم ظهور روان شناسی شناختی نباید چنین نتیجه گیری را به ذهن خواننده متبادر کند که رویکردهای روانکاوی و بویژه رفتارگرایی جایگاه خود را از دست داده اند، بلکه واقعیت این است که به تعبیر نویسندگان تاریخ روان شناسی نوین روان شناسی شناختی امروزه ممکن است نیروی غالب در روان شناسی باشد، اما دو دیدگاه دیگر همچنان به قوت خود باقی هستند. (شولتز، ۱۳۸۶، ص ۵۵۸) در واقع ظهور روان شناسی شناختی را نباید به منزله افول روانکاوی و رفتارگرایی تلقی کرد، بلکه باید به عنوان تکمیل کننده و اصلاح کننده دو رویکرد قبلی در نظر گرفته شود.
    Last edited by aligol172; 30-06-2011 at 13:29.

  8. 2 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #1075
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض برای زیبا ماندن مواظب افکارتان باشید!

    دست آوردهای جدید شاخه های نوین علم اعصاب و روان، ارتباط مستقیم و لحظه ای بین جسم و روح و ذهن انسان را به خوبی اثبات می کند. حتی اگر علم هم این ارتباط را ثابت نمی کرد، وجود یک حس گر غیر قابل انکار در دل همه ی آدم ها به تنهایی بهترین گواه ربط داشتن چهره و اندام اشخاص با افکار و باطن آن هاست.
    استادان باطنی از قدیم می گفتند اگر می خواهید بدانید فردی سالم و راست گو و قابل اعتماد است، کافی است به این حس گر درون دل تان اعتماد کنید و بدون قضاوت و پیش داوری فقط به چهره و حتی تصویر او خیره شوید. اگر در فضای زیر قفسه ی سینه و بالای ناف یعنی همان جایی که شبکه ی خورشیدی نام دارد حالت دل آشوبی و ناراحتی حس کردید و از دیدن چهره آن شخص خاص، حس و حال ناخوشی به شما دست داد، شک نکنید که آن شخص همان چیزی است که حس می کنید. یعنی موجودی ناخوشایند. اما برعکس وقتی با نظر انداختن در چهره ی کسی آرامش یافتید و بدون این که با آن شخص هم نشین باشید احساس کردید که می توانید به او اعتماد کنید، تردید نداشته باشید که دل تان درست گواهی می دهد. البته همه ی این ها به شرطی است که در حالت بدون پیش داوری اولیه و ذهن خالی از قضاوت قرار داشته باشید که معمولا" کم نصیب انسان می شود.
    نسل جدید شیفته ی زیبایی و زیباتر جلوه کردن است. باید هم این گونه باشد. در فرهنگ ما این جمله معروف است که خدا زیباست و زیبایی را هم دوست دارد. اما نکته این جاست که منظور از این زیبایی فقط زیبایی جسمی نیست و زیبایی اصلی متعلق به فکر و ذهن و روح است که نقش اصلی را در زیبانمایی و اثرگذاری چهره و ظاهر اشخاص به عهده دارد. متأسفانه خیلی ها از این نکته ی ظریف غافلند و بی اعتنا به آن، تمام تلاش شبانه روزی خود را صرف زیباسازی جسم مادی خود می کنند. آنها بهترین و زیباترین لباس ها را برای خود می خرند؛ از مرغوب ترین مواد و لوازم بهداشتی و آرایشی استفاده می کنند و خلاصه به هر شیوه ای تلاش می کنند تا همان چیزی را که هستند به زیباترین و بهترین شکل نمایش دهند. اما همین افراد در کمال حیرت متوجه می شوند که در قیاس با معمولی ترین آدم ها جذابیت زیادی ندارند و انسان ها از بودن با آن ها احساس آرامش و شادی نمی کنند و اگر اجبار جایگاه برتر و زور و قدرت و پول بیش تر آن ها نباشد اکثر اطرافیان شان سعی می کنند به بهانه ای خود را از آن ها خلاص کنند و فاصله بگیرند. برعکس آن ها خیلی از آدم های معمولی با وجود سادگی و معمولی بودن، فوق العاده آرام بخش و دوست داشتنی اند و هر جا که هستند اطرافیان سعی می کنند به شکلی سر صحبت را با آن ها باز کنند و تقریبا" تمام افراد چه خوب و چه بد، برای دوستی با ایشان سر و دست می شکنند.
    تفاوت جذابیت آدم ها نه در زیبایی جسم مادی آن ها بلکه در زیبایی باطن و فکر و روان آرام آن هاست. هرچه شخص فرهیخته تر و خردمندتر و خوش فکرتر باشد، نگاه و رفتار و حرکات و سکناتش دل نشین تر و جذاب تر است.
    در حقیقت تفاوت جذابیت آدم ها نه در زیبایی جسم مادی آن ها بلکه در زیبایی باطن و فکر و روان آرام آن هاست. هرچه شخص فرهیخته تر و خردمندتر و خوش فکرتر باشد، صرف نظر از این که شکل و فرم و استخوان بندی چهره و اندامش چه باشد، نگاه و رفتار و حرکات و سکناتش دل نشین تر و جذاب تر است. اگر درخت از ریشه اش آب می خورد چهره و رنگ رخسار انسان هم از باطن و ضمیر او خبر می دهد. وقتی فرد دائما" افکار منفی و ناخوشایند را به ذهن خود راه می دهد، جسم او بلافاصله شروع به هم شکلی با این افکار می کند و بلافاصله چشمان و نگاه و حرکات عضلات سر و صورت و اندام فرد این افکار را به شکلی کاملا" مشخص و محسوس نمایان می سازد. اگر به چهره ی آدم های فریب کار و متقلب و به اصطلاح بدجنس دقت کنید به راحتی می توانید این انعکاس سریع و بی واسطه باطن و درون این اشخاص را در آیینه ی جسم شان مشاهده کنید. نیازی به سند و مدرک هم نیست. فقط کافی است به زبان جسم و بدن او دقت کنید. خواهید دید که آن ها بی آنکه حتی یک کلمه حرف بزنند در حال لو دادن افکارشان هستند.
    برعکس کسی که ظاهر و باطنش یکی است و صداقت و درست اندیشی مرام اوست، وقتی به انسان نگاه می کند، صافی و پاکدامنی اش به راحتی در دل انسان راه می یابد و پاکیزگی روح و ذهنش بلافاصله در نگاه و چهره اش منعکس می شود و همه ی آدم ها حتی همان اشخاص بداندیش نیز به صداقت و راست کرداری آن ها گواهی می دهند. برای زیبا شدن موازی زیباسازی جسم باید مواظب فکر و ذهن و روح مان هم باشیم و اجازه ندهیم که افکار نازیبا و ناخوش حتی لحظه ای به ذهن مان راه یابند. شاید به ظاهر چنین به نظر برسد که چاردیواری ذهن ما خصوصی و متعلق به خودمان است، اما باید بدانیم که واقعیت چیز دیگری است و ارتباطی نامرئی بین جسم و ذهن برقرار است که بلافاصله انعکاس افکار را در بدن ما و به خصوص چهره ی ما ظاهر می سازد. به همین خاطر اگر می خواهید در تمام طول شبانه روز و عمر خود زیبا و دوست داشتنی و دل نشین باشید، اکیدا" توصیه می کنیم به شدت مواظب افکار خود باشید. چرا که همیشه "رنگ رخساره خبر می دهد از سر ضمیر" و آن زیبایی که خدا بیش تر دوست می دارد زیبایی باطن و درونی است.

  10. 3 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #1076
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض تمرین کنید تا باهوش تر شوید!

    تا ۱۰ سال پیش تفکر متداول و غالب این بود که ظرفیت و استعداد مغز انسان از زمان تولد تا هنگام مرگ ثابت می ماند و قابل افزایش نیست؛ ولی محققانی که درمورد افراد با بهره هوشی IQ( ) بالا مطالعه می کنند، هوش ژنتیک را به عنوان استاندارد علمی در نظر دارند.با پیشرفت اسکن های مغزی و افزایش توانایی اسکن مغزی حتی تا یک سلول منفرد، باید اعتراف کنیم که ما نه تنها می توانیم باهوش تر و از نظر مغزی متعادل تر شویم، بلکه این روند می تواند در تمام طول عمر ادامه داشته باشد. هنگامی که این یافته های جدید را در مقیاس وسیع تر به هم ربط می دهیم، می بینیم که ما هر قدر باهوش تر شویم، خوشبخت تر خواهیم شد.
    ما هر قدر باهوش تر شویم، خوشبخت تر خواهیم شد. یکی از اصول انعطاف پذیری این است که <نرون ها یا سلول های مغزی به سمت نقاط و مراکزی که فعالیت بالایی دارند، جذب می شوند>، زمانی که یاد می گیرید تعادل خود را هنگام دوچرخه سواری حفظ کنید، سلول های مربوط به این کار در نقطه ای متمرکز می شوند و بر اثر آزمون و خطا، نرون های کافی تجمع یافته و به صورت بسته ای درمی آیند تا شما به سطح بالایی از تعادل دست یابید و بالاخره ماهیچه ها ارتباط خود را با نرون ها ایجاد نمایند و شما قادر به دوچرخه سواری شوید. به نظر می رسد که این نرون ها سال های سال در همان جا باقی می مانند و شما توانایی دوچرخه سواری را برای همیشه حفظ می کنید.
    حال باید دید که بسته های نرون های احساسی چگونه گسترش می یابند که حالتی از تاثیر منفی مانند افسردگی و نگرانی را ایجاد می کنند. این عقده ها و پیچیدگی ها را می توان با بسته های شبکه عصبی "لذت و شادی" که برای زندگی فرد کمتر نابودکننده است و فرد را برای تغییر تقویت می کنند"، جایگزین نمود. شما می توانید مغز خود را پرورش دهید تا احساس شادی نموده و از استرس و نگرانی رها شود. اولین قدم برای بازسازی مغز در عکس العمل های احساسی و هیجانی و همچنین هوش ذهنی، بی ثبات کردن دسته های عصبی محدودکننده است. شاید حتی لازم باشد که پیوستگی آنها به طور کامل شکسته شود.
    به جای اینکه فکر کنید چگونه یک مسئله ریاضی را به یک روش حل کنید، به راه های دیگر آن بیندیشید. اگر نمی توانید از طوفان استرس رها شوید، همت کنید و خود را ملزم نمایید تا کاری را که می خواهید، انجام دهید. ولی ابتدا باید روند فکر کردن را متوقف کنید. چگونه می توان چنین کاری انجام داد؟ یکی از متداول ترین راه ها، <تغییر الگوی تنفس> است. مغز و همچنین تمام بدن، به الگوی تنفسی شما پاسخ می دهند. برای مثال تصور کنید که اگر ۲۲ بار در دقیقه نفس بکشید (تنفس خرگوشی) مغز شما فکر می کند که شما در خطر هستید و طبعا در این حالت به صورت طوفان نگرانی عکس العمل نشان خواهد داد. در چنین شرایطی شما قادر نخواهید بود که به روشنی فکر کنید و تمرینات مغزی انجام دهید؛ زیرا سیستم بدن شما در حالت نجات از خطر و مرگ قرار گرفته و به جای فکر کردن از طریق راه حل های منطقی به دنبال پاسخ های سریع می گردد. سعی کنید ۱۴ ۱۲ بار در دقیقه نفس بکشید و حالت عادی تری برای فرآیند مغزی خود ایجاد نمایید. راه های دیگری نیز برای توقف الگوهای فکری وجود دارد که از جمله می توان به مسافرت رفتن، ورزش کردن و ... اشاره کرد.
    قدم دوم برای تغییر مغز و دستیابی به راه حل های احساسی بهتر این است که <همزمان با بی ثبات کردن و شکستن الگوی مغزی نگرانی، الگویی را که خود می خواهید جایگزین آن کنید.> همانگونه که جدول ضرب و دوچرخه سواری را با تمرین و تکرار می آموزید، می توانید الگویی را که دوست دارید، بیابید. نشان داده شده است که گوش کردن به یک آوای خوش مانند صدای دریا می تواند معجزه کند.
    برخی از مردم به سرودهای پرمعنا با جملات حقیقی و مثبت گوش داده و بیت مشهوری از آن را با خود زمزمه می کنند و همین کار آنها را در حالتی که دوست دارند قرار می دهد. پس به خاطر داشته باشید که شما باید آنچه را که می خواهید تمرین و با تمرین و تکرار آن را در خود ایجاد کنید، وگرنه طوفان های نابودکننده مغز بازخواهند گشت. هر چه بیشتر بتوانید مغز خود را برای آنچه دلخواه شماست تمرین و آموزش دهید، بهتر خواهید توانست آنچه را می خواهید انجام دهید. یکی از راه هایی که می تواند موجب جهش شما در زمینه کسب مهارت های انعطاف پذیری مغزی شود، این است که توانایی های خود را جشن بگیرید. همان گونه که در توصیف رفتاری گفته شده است، مغز عاشق تحسین است. وقتی موفق به انجام کاری می شوید، برای خود یک مهمانی کوچک ترتیب دهید. به خودتان جایزه بدهید و به خود بنازید. شاید به نظر خودتان خارق العاده نباشید، ولی مطالعات روانشناسی نشان داده است که <مغز انسان توانایی های شگفت انگیزی در انجام اعمال گوناگون دارد؛ فقط کافی است به خود فرصت دهید.> ممکن است تصور این مطلب برای شما دشوار باشد، ولی مطمئن باشید شما این قدرت را دارید در هر لحظه ای که بخواهید، زندگی خود را تغییر دهید.

  12. 2 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #1077
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض تعصب و تبعیض ها در تاریخ روان شناسی نوین

    پدید آمدن اصطلاح سیاست های هویتی «Identity Politics» ریشه در انحصارطلبی ، تبعیض ها و تعصباتی دارد که بوضوح می توان آنها را در پشت چهره علمی روان شناسی نوین مشاهده کرد.
    هرچند روان شناسی نوین پسوند علمی بودن را یدک می کشد و مدعی است نتایج پژوهش ها و مطالعات به دست آمده در این قلمرو قابل تعمیم به شرایط مشابه است اما گروه های وسیعی از زنان، سیاهپوستان و اقلیت های مختلف به چنین ادعایی با دیده تردید می نگرند و معترض هستند. شکل گیری چنین اعتراضاتی طرفداران روان شناسی نوین را با چالشی جدید مواجه کرده است.
    ● سیاست های هویتی
    تاریخ روان شناسی نوین عرصه رقابت و تضارب مکتب ها و اندیشه های مختلف روان شناسانی است که تلاش کرده اند رفاه و سلامت روانی را برای حیات انسان به ارمغان آورند. با وجود تکثر و تفاوت های موجود در آرا و روش های روان شناسان، نقاط مشترکی را نیز می توان برای آنها در نظر گرفت که در ابتدای امر شاید چندان قابل توجه و محل تأمل نباشند ولی با اندک دقتی می توان همین نقاط مشترک را به عنوان یک مساله مهم و قابل بحث مطرح کرد.
    تقریباً جز مواردی معدود، همه روان شناسان مطرح طی یک قرن اخیر مردان سفیدپوستی بودند که زادگاهشان کشورهای اروپایی یا ایالات متحده بوده است. در عین حال در بیشتر آزمایش ها مردانی مورد سنجش قرار می گرفتند که سفیدپوست بودند، هرچند بیشتر آزمایش کنندگان ادعا می کردند نتایج این آزمایش ها قابل تعمیم بوده و در انحصار جنس یا نژاد خاصی نیست.
    با وجود ادعاهای طرفداران روان شناسی نوین مبنی بر عمومیت داشتن نتایج آزمایشگاهی، زنان و اقلیت ها همواره به دلیل تعصب و تبعیض ها کمتر مورد توجه قرار می گرفتند. چنین فضایی موجب شکل گیری اصطلاحی تحت عنوان سیاست های هویتی«Identity Politics» شده است.
    سیاست های هویتی در واقع سیاست هایی است که «بر پایه تجربیات خاص زندگی افرادی است که در جستجوی قرار گرفتن تحت کنترل هویت ها و ذهنیت های خود هستند و ادعا می کنند گروه های مسلط گر اجتماعی این موقعیت را از آنها دریغ کرده اند» «نقل از شولتن،۱۳۸۶، ص۳۳».
    نهضت سیاست های هویتی در بر گیرنده طیف وسیعی از زنان، سیاهپوستان و گروه های اقلیت دیگری است که به انحصارطلبی در روان شناسی نوین معترضند. آنها ادعا می کنند روان شناسی نوین در بررسی ماهیت انسان صرفا به سفیدپوستان، مذکرها، اروپاییان و آمریکا متمرکز شده و بخش قابل توجهی از گروه ها و نژادها را نادیده گرفته است. در واقع طرفداران این نهضت از تبعیض در تاریخ روان شناسی نوین سخن می گویند. سخن گفتن از تبعیض در تاریخ روان شناسی نوین در واقع به چالش کشیدن بسیاری از دستاوردهای آن نیز هست و مسلما روان شناسی نوین برای مبرا کردن خود از این اتهام باید ادله کافی ارائه کند.
    ● مردسالاری در روان شناسی
    با تورق در تاریخ علم در چند قرن اخیر می توان به این نکته پی برد که در بسیاری از مجامع علمی غرب حق مشارکت زنان در تحولات علمی به رسمیت شناخته نمی شد و در بسیاری از رشته ها و مقاطع تحصیلی برای زنان محدودیت های جدی اعمال شده است.
    برای مثال با وجود این که دانشگاه هاروارد در سال ۱۶۳۶ تأسیس شده است تا سال های دهه ۱۹۳۰ زنان حق حضور در این دانشگاه را برای تحصیل نداشتند. در نظر گرفتن زن به عنوان جنس دوم، برتری ذهنی مردان نسبت به زنان، انعطاف پذیری و تغییرپذیری شخصیت مردان در برابر انعطاف ناپذیری شخصیت زنان همگی از جمله دلایلی بود که موجب شده بود بسیاری از زنان اندیشمند و خلاق از فعالیت های علمی محروم شوند.
    در واقع چنین فضایی و اعمال چنان محدودیت هایی به افسانه برتری مردانه در تاریخ علم جنبه واقعیت می بخشد. هرچند در شکل گیری و تحکیم افسانه برتری مردانه نباید نقش برخی از دانشمندان همچون داروین هال و ادوارد کلارک را نادیده گرفت.
    افسانه برتری مردانه را به وضوح می توان در تاریخ روان شناسی نوین مشاهده کرد. با وجود این که امروز، بخش قابل توجهی از فارغ التحصیلان رشته روان شناسی در مقاطع مختلف را زنان تشکیل می دهند ولی چنین فضایی در سال های نخستین شکل گیری روان شناسی نوین مشاهده نمی شود. با وجود گذشت۲۰ سال از آغاز شکل گیری روان شناسی نوین تصور روان شناس شدن زن موضوعی دشوار بود و به همین دلیل بندرت می توان دستاوردهای زنان در روان شناسی نوین را مشاهده کرد.
    با آغاز قرن بیستم جو حاکم تغییر کرد و فضا به نفع زنان در حال دگرگون شدن بود. در این میان تلاش افرادی همچون کتل را نباید فراموش کرد که به روان شناسان مرد نسبت به «ترسیم خط جنسی» در روان شناسی هشدار می داد.
    ● فعالیت های زنان روان شناس
    هرچند برای مدت زمانی طولانی از حضور زنان روان شناس در سمت های دانشگاهی ممانعت به عمل می آمد ولی چنین محدودیت هایی مانع از فعالیت های زنان روان شناس در کلینیک ها و نهادهای غیردانشگاهی نشد. در واقع هرچند به دلیل فضای مردسالارانه در مجامع روان شناسی، حضور زنان در عرصه پژوهش و تدریس کمرنگ بود ولی فعالیت های زنان دانشمند در رشته های کاربردی همچون روان شناسی بالینی، مشاوره و روان شناسی آموزشگاهی موجب شد که خدمات ماندگاری از آنان در تاریخ روان شناسی به ثبت برسد.
    از سوی دیگر در تدوین و کاربرد آزمون های روان شناختی نقش زنان روان شناس همچون فلورسن ال. گودیناف که آزمون نقاشی آدمک را تهیه کرده قابل توجه است.
    با وجود ادعاهای طرفداران روان شناسی نوین مبنی بر عمومیت داشتن نتایج آزمایشگاهی، زنان و اقلیت ها همواره به دلیل تعصب و تبعیض ها کمتر مورد توجه قرار می گرفتند. چنین فضایی موجب شکل گیری سیاست های هویتی شد
    با وجود این، همچنان فضا علیه زنان روان شناس بود و فعالیت های کاربردی از آن جهت که در اختیار زنان روان شناس قرار گرفته بود فعالیت های کم اهمیت و حقیرانه توصیف می شد. در یک کلام گویا نگاه تبعیض آمیز جنسیتی به زنان در تاریخ روان شناسی نوین موجب شد نقش موثر آنها در تحولات روان شناسی نوین نادیده گرفته شود.
    ● جایگاه زنان در روان شناسی امروز
    با آغاز دهه ۱۹۷۰ فضا به نفع زنان روان شناسی تغییر کرد و بسیاری از تاریخ نویسان در ادبیات روان شناسی نوین جایگاهی خاص برای آنان درنظر گرفتند. هرچند چنین تغییری در کنار دیگر تحولات و اصلاحات را باید به فال نیک گرفت ولی همچنان در عمل می توان به طور ملموس برخی نابرابری ها را مشاهده کرد.
    هنوز هم بخش وسیعی از اعضای هیات علمی دانشگاه ها را مردان در اختیار دارند و این امر به خودی خود نشان می دهد همچنان اقدامات لازم برای ایجاد فرصت های برابر برای پیشرفت صورت نگرفته است.تبعیض و نگاه دوگانه را می توان در سوگیری های جنسی درباره پژوهش های علوم رفتاری و پزشکی زیستی نیز مشاهده کرد.
    با وجود این، بسیاری معتقدند می توان چنین سوگیری و تبعیض هایی را کم یا رفع کرد و به آینده زنان روان شناس خوشبین بود؛ چنان که فلورنس دنمارک می نویسد: «روان شناسی ما باید دیدگاه ها و تجارب زنان را نمایان سازد. همچنین باید زنان و دیگر گروه هایی را که کم معرفی شده اند به مقام های کلیدی، جایی که می توانند بر جهت گیری روان شناسی تاثیر بگذارند، ارتقا دهد... از کلاس درس گرفته تا آزمایشگاه و امور (درمانگاهی) باید روان شناسی را زنانه تر سازیم» «نقل از شولتز، ۱۳۸۶ ص۵۷۴».
    ● زنان روان شناس
    هرچند تاریخ روان شناسی نوین، صبغه مردسالارانه به خود گرفته است؛ با وجود این، برخی زنان روان شناس دستاوردها و مطالعات برجسته ای را در قلمرو روان شناسی پدید آورده اند که باعث ماندگاری نام آنها در تاریخ روان شناسی نوین شده است.
    بدون شک کسی نمی تواند به مطالعه سنت روان تحلیلی بپردازد و کارن هورنای را که از نخستین فمینیست های قرن ۲۰ است، نادیده بگیرد. در این میان، ما به بررسی کارنامه علمی دو روان شناس زن مطرح در قرن ۲۰ خواهیم پرداخت.
    ● هلن برفورد تامپسون وولی (۱۹۴۷ ۱۸۷۴)
    تامپسون در خانواده ای پرورش یافت که همه اعضای آن در حمایت از اندیشه آموزش و پرورش برای زنان تلاش می کردند. تامپسون پس از اخذ مدرک دکترای خود از دانشگاه شیکاگو، به مدیریت آزمایشگاه روان شناسی کالج مونت هولیوک در ماساچوست منصوب شد. در طول دوران پژوهش، بخشی از مطالعات خود را روی «تاثیرات نیروی کار کودک» متمرکز کرد و همین مساله موجب شد تغییراتی در قوانین کار پدید آورد.
    از سوی دیگر، تامپسون برداشت داروینی را مبنی بر این که زنان بر مبنای زیست شناختی پست تر از مردان هستند، مورد مطالعه و آزمایش قرار داد. داده های حاصل از این مطالعه نشان می داد که تفاوت های میان مردان و زنان بیش از آن که مبتنی بر تعیین کننده های زیست شناختی باشد، معلول عوامل اجتماعی و محیطی است. چنین برداشت متفاوتی چندان مورد استقبال مجامع روان شناسی واقع نشد و برخی وی را متهم به «ارائه تفسیری زن گرا » کردند و نتایج پژوهش وی را به دلیل سوگیری آن، فاقد وجاهت علمی دانستند.
    ● لتا استتر هالینگورث (۱۹۳۹ ۱۸۸۶)
    هالینگورث که از دانشگاه بنراسکا فارغ التحصیل شده بود، به دلیل جو حاکم اجازه نیافت در دانشگاه تدریس کند. با وجود این، وی تحقیقات گسترده ای را در مورد فرضیه تغییرپذیری و برداشت های مربوط به پست بودن زن انجام داد. فرضیه تغییرپذیری بر این اصل مبتنی بود که زنان به دلیل همگون تر بودن نسبت به مردان تغییرپذیری کمتری را نشان می دهند.
    همین مساله بهانه ای بود برای این که مردان از فرصت های شغلی و آموزشی گوناگون نسبت به زنان برخوردار باشند. هالینگورث با پژوهش های خود، چنین فرضیه و برداشتی را به چالش کشید.
    از سوی دیگر، هالینگورث این نگاه را که غریزه مادری برای مادران امری ذاتی است، مورد تردید قرار داد. از ابتکارات هالینگورث ابداع اصطلاح کودکان سرآمد «Gifted» است که در روان شناسی بالینی، پرورشی و آموزشگاهی به کار می رود. با وجود پژوهش های گسترده هیچ گاه حمایت مالی کافی از مطالعات وی به عمل نیامد.

  14. 2 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #1078
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2004
    محل سكونت
    forum.p30world.com/member.php?u=989
    پست ها
    1,230

    پيش فرض روانشناسی انسانگرا یا نیروی سوم

    با گذشت بیش از یک قرن از عمر روان شناسی نوین و ظهور مکاتب مختلف طی این سال ها، ۲ مکتب فکری عمده یعنی رفتارگرایی و روانکاوی همچنان در کانون توجه روان شناسان قرار دارند. در این میان با ظهور روان شناسی انسانگرا «humanistic psychology» در دهه ۱۹۶۰ که از آن به روان شناسی بشردوستانه نیز تعبیر می شود «نیروی سوم» در روان شناسی نوین شکل گرفت. این جنبش که در آمریکا پدید آمده بود، مدعی شد که می تواند جایگزین مناسبی برای ۲ مکتب قبلی باشد. آبراهام مزلو در مقام پدر معنوی روان شناسی انسانگرا به پیشرفت و گسترش آن بسیار کمک کرد.
    جنبش روان شناسی انسانگرا بر تجربه هشیار، انگیزه های عالی انسان، آزادی اراده، خلاقیت فردی بیش ازپیش تأکید کرد. نگاهی به پیشینه روان شناسی انسانگرا حاکی از این مطلب است که زمینه های اصلی این جنبش سال ها پیش از آغاز رسمی آن مطرح شده است. برای مثال فرنز برنتانو که از منادیان روان شناسی گشتالت است معتقد بود که هشیاری در قالب یک «کیفیت یکپارچه» و نه به عنوان «محتوایی مولکولی» باید مورد بررسی روان شناسی قرار گیرد. از سوی دیگر رگه هایی از مواضع انسانگرایانه را می توان در اندیشه های آدلر، هورنای، اریکسون و آلپورت نیز مشاهده کرد، کسانی که با نظریه نفوذ نیروهای ناهشیار فروید بشدت مخالف و برجنبه های هشیار تاکید می کردند.
    حال این سوال مطرح می شود که آیا همچون دیگر مکاتب روان شناسی که ظهورشان متناسب با روح زمان حاکم بود، ظهور انسانگرایی نیز معلول شرایط زمان خویش بود؟ بدون شک پاسخ مثبت است. موج نارضایتی از نفوذ ماشین گرایی و ماده گرایی در سال های دهه ۱۹۶۰ را می توان در دانشجویان و ترک تحصیل کرده های آن زمان که به هیپی [hippie] معروف بودند، مشاهده کرد. این گروه بر تحقق قابلیت های خود تأکید می کردند و اصل لذت جویی و مغتنم شمردن زمان حال را مورد توجه قرار می دادند.
    ● نقد رفتارگرایی و روانکاوی
    منادیان روان شناسی انسانگرا در گام نخست، به نقد آموزه های ۲ مکتب مطرح زمان خویش یعنی رفتارگرایی و روانکاوی پرداختند و آموزه های این دو مکتب را مغایر با ارزش و جایگاه واقعی انسان دانستند. آنان رفتارگرایی را رویکردی سطحی و تصنعی می دانستند که ماهیت انسان را در حد یک موش آزمایشگاهی کاهش داده است که هیچ اراده و اختیاری برای آن متصور نیست. از سوی دیگر رویکرد جبرگرایانه روانکاوی فروید در کنار بی تفاوتی به جایگاه مهم هشیاری موجب شد که روانکاوی فروید نیز از سوی روان شناسان انسانگرا طرد شود.
    در واقع هدف اصلی روان شناسی انسانگرا احیای جنبه های مغفول ماهیت انسان بود که تاکنون درصدرتوجه نبود. چنین هدفی در اندیشه های ۲ روان شناس مشهور آبراهام مزلو و کارل راجرز نمایان شد.
    ● آبراهام مزلو
    بدون تردید روان شناسی انسانگرا بیش از هر کس دیگری مدیون اندیشه های پدر معنوی خویش، آبراهام مزلو است. مزلو که زاده بروکلین نیویورک بود دوران کودکی ناخوشایندی را سپری کرده بود. از یک سو پدر و مادر وی چندان در وضعیت روانی مناسبی به سر نمی بردند و به همین دلیل کمترین توجهی به مزلو کوچک نمی کردند و از سوی دیگر مزلو به دلیل اندام لاغر و بینی بزرگ همواره احساس حقارت می کرد.در واقع آنچه که به عنوان زیر بنای نظام روان شناسی آدلر به حساب می آید یعنی عقده حقارت، مصداق عینی اش را می توان در خود مزلو یافت. او برای جبران احساس حقارت خویش به ادامه تحصیل پرداخت و رشته روان شناسی را برگزید.
    ابتدا وی یک رفتارگرای افراطی بود و به رویکرد مکانیستی و علوم طبیعی علاقه وافر داشت. اما این دلبستگی چندان دوام نیافت و حوادثی همچون جنگ جهانی دوم وی را متقاعد کرد که رفتارگرایی قادر به پاسخگویی مسائل بنیادین انسان نیست. در این میان وی تحت تأثیر اندیشه های آدلر، هورنای، کافکا، ورتایمر و روت بندکیت مردم شناس آمریکایی قرار گرفت و همین موجب رشد بذر اندیشه های روان شناسی انسانگرا در ذهن وی شد.
    ● خود شکوفایی
    مزلو برآن بود که رفتار انسان توسط سلسله مراتب نیازها برانگیخته می شود. این نیازها معمولاً در قالب یک هرم ترسیم می شود که از قاعده تا رأس به این ترتیب شکل می گیرند؛ نیازهای فیزیولوژیکی، ایمنی، تعلق پذیری و محبت، احترام و خودشکوفایی.
    از نگاه مزلو این نیازهای پنجگانه ذاتی هستند، ولی نحوه ارضای آنها اکتسابی است. مسلماً حصول نیازهای رأس هرم مستلزم تحقق نیازهای پایین تر است. برای مثال فردی که نیازهای فیزیولوژیکی او ارضا نشده است، تمایلی به ارضای نیاز به احترام ندارد.
    مزلو چند ویژگی اساسی برای نیازها در نظر گرفته است که عبارتند از:
    ۱) نیازهایی که در سطح پایین تر قرار دارند مانند نیازهای فیزیولوژی نسبت به نیاز های بالاترهمچون نیاز به خودشکوفایی مقدم بوده و از نیرومندی و قدرت بیشتری برخوردارند.
    ۲) نیازهای فیزیولوژیکی و ایمنی مربوط به دوران کودکی، نیازهای تعلق پذیری و احترام متعلق به دوران نوجوانی و نیاز به خود شکوفایی در میانسالی پدیدار می شود.
    ۳) عدم ارضای نیازهای پایین تر که نیازهای کمبود «deficiency needs» نامیده می شود، فرد را با بحران مواجه می کند در حالی که به تعویق انداختن ارضای نیازهای بالاتر، بحران به دنبال ندارد.
    ۴) هر چند ارضای نیازهای بالاتر برای بقا چندان ضروری نیست، اما ارضای آنها موجبات رشد و بالندگی فرد را فراهم می آورد و به همین دلیل به نیازهای رشد یا هستی «growth or being needs» معروف هستند.
    موج نارضایتی از نفوذ ماشین گرایی و ماده گرایی در سال های دهه ۱۹۶۰ را می توان در دانشجویان و ترک تحصیل کرده های آن زمان که به هیپی [hippie] معروف بودند مشاهده کرد. این گروه بر تحقق قابلیت های خود تأکید می کردند و اصل لذت جویی و مغتنم شمردن زمان حال را مورد توجه قرار می دادند
    ۵) ارضای نیازهای بالاتر مستلزم شرایط مناسب بیرونی (اجتماعی، اقتصادی و سیاسی) است.
    ۶) نکته قابل توجه این است که هر چند توجه به سلسله مراتب این نیازها ضروری است، ولی به آن معنا نیست که ظهور یک نیاز مستلزم تحقق صددرصدی و کامل نیاز قبلی باشد. به همین دلیل مزلو درصد نزولی ارضا را برای هر نیاز بیان کرده است. «شولتز ۱۳۸۶»
    در سلسله مراتب نیازهای مزلو خودشکوفایی «self actualization» در رأس هرم قرار دارد. در واقع مزلو نخستین روان شناسی بود که مفهوم خودشکوفایی را مطرح کرد. فرانک برونو در کتاب فرهنگ توصیفی روان شناسی در این باب می نویسد: «مزلو نشان داد که خودشکوفایی در سلسله مراتب انگیزه های انسانی مقام بالایی دارد؛ بالاتر از سائق های زیستی، کنجکاوی، نیاز به احساس امنیت و حتی نیاز به عشق. به عقیده مزلو غالب انگیزه های انسان نیازهای کمبود است و وجود آنها به دلیل کمبود است. البته گفته می شود خودشکوفایی نوعی نیاز هستی است؛ میل به ارضای نیروی مثبت در وجود. به گفته مزلو هر چند که خود شکوفایی، گرایش ذاتی فرض می شود، گرایشی ضعیف است مانند زمزمه ای در درون یا صدایی است آرام، از این رو بهتر است شخص نسبت به این زمزمه یا صدای آرام حساس باشد «طاهری، ۱۳۸۴/ ۱۱۹،۱۲۰».
    ● کارل راجرز
    در سال ۱۹۰۲ در یکی از حومه های شهر شیکاگو کودکی چشم به جهان گشود که بعدها به عنوان یکی از منادیان روان شناسی انسانگرا مطرح شد. راجرز هر چند در دوران کودکی، منزوی و تنها بود و سخت تحت سیطره عقاید والدینش قرار داشت با وجود این در دوران جوانی خویش اعتقادهای رادیکال والدینش را رها کرده و برآن شد که هر فرد باید به تناسب تفسیری که از رویدادها و جهان ارائه می کند، زندگی خویش را بنا کند.
    ● رویکرد درمانی راجرز
    آنچه موجب شهرت راجرز شد، رویکرد درمانی وی بود که درمان متمرکز بر شخص «person centered therapy» نامیده می شود. فرانک برونو رویکرد درمانی راجرز را چنین تعریف می کند: «درمان متمرکز بر درمانجو (شخص) شیوه ای است در یاری دادن اشخاص مبتلا به مشکلات گوناگون که درمانگر در آن، فضایی مملو از پذیرش عاطفی ایجاد می کند. این فضا توانایی درمانجو را برای بیان و کشف خود تقویت می کند. کانون توجه درمانگر خود درمانجوست نه نشانه های بیماری او«طاهری، ۱۳۸۴/ ۱۳۳».
    هسته اصلی رویکرد درمانی راجرز غیر رهنمودی «nondirective» بودن آن است. منظور از روان درمانی بی رهنمود «nondirective therapy» این است که فرد مراجعه کننده بدون راهنمایی یا با حداقل راهنمایی توسط درمانجو به تعمق در درون خویش بپردازد و مسیر خودشکوفایی خویش را جستجو کند. در چنین رویکردی داوری ارزشی نسبت به فرد مراجعه کننده از سوی درمانگر انجام نمی شود و تمام تلاش ها در جهت تقویت عزت نفس درمانجو انجام می شود. در واقع در نگاه راجرز مسوولیت درمان نه به عهده درمانگر بلکه به عهده خود مراجعه کننده است.
    ● اظهارنظر
    محور اصلی نظام فکری انسانگرایی «humanism» ارزش دادن به تمایلات و ارزش های انسانی است. اصطلاح روان شناسی انسانگرا که نخستین بار توسط آلپورت در ۱۹۳۰ مطرح شد در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ شکوفا شد و به مخالفت با دو رویکرد روانکاوی و رفتارگرایی پرداخت.
    روان شناسان انسانگرا، روانکاوی فروید را متهم می کردند که صرفاً بر جنبه آشفته طبیعت انسان متمرکز شده است. از سوی دیگر رفتارگرایان نیز به دلیل این که رفتار انسان ها را به رفتار موش های سفید بزرگ تقلیل و محدود می کردند و از جنبه های پیچیده رفتار غافل بودند مورد نقد روان شناسان انسانگرا قرار گرفتند. با وجود تأثیر شگرف روان شناسی انسانگرا، هرگز عملاً این رویکرد در قالب یک مکتب روان شناسی معرفی نشد. دلایل متعددی برای چنین ناکامی می توان ذکر کرد. در این میان نبود پژوهش های دانشگاهی، عدم تربیت دانشجویان در مقاطع بالاتر برای ادامه سنت و رویکرد انسانگرایانه را می توان از جمله مهم ترین دلایل برشمرد.

  16. 2 کاربر از aligol172 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #1079
    کاربر فعال انجمن ادبیات Lady parisa's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2006
    پست ها
    2,598

    12 فوايد مثبت اندیشي

    فوایدی که از بودن کنار افراد مثبت ‌اندیش عایدمان می‌شود کاملاً ملموس هستند و کسانیکه بالاترین میزان خوش‌ بینی را دارند تا 20 درصد احتمال زنده‌ ماندنشان بالاتر بوده است.


    بودن درکنار افرادی شاد و مثبت واقعاً زیبا نیست؟

    فوایدی که از بودن کنار افراد مثبت ‌اندیش عایدمان می‌شود کاملاً ملموس هستند.

    در زیر به شما نشان می‌دهیم که رفتار چطور بر سلامت ما تاثیر می‌گذارد.

    کلینیک مایو در دهه شصت بر روی تعدادی بیمار تحقیقاتی انجام داد. این بیماران 30 سال مورد بررسی و تحقیق قرار گرفتند تا مشخص شود آیا داشتن رویکردی مثبت به زندگی تغییری ایجاد می‌کند یا خیر.

    یافته ‌های این تحقیق بسیار جالب توجه هستند. کسانیکه بالاترین میزان خوش‌ بینی را دارند تا 20 درصد احتمال زنده‌ ماندنشان بالاتر بوده است. اگر بخواهیم صادقانه قضاوت کنیم، به ‌جز میزان کالری که روزانه مصرف می‌شود عوامل کمی هستند که با گذشت زمان چنین نتایجی در بر خواهند داشت. تا دیروز با عقل سلیم جور درنمی‌ آمد اما امروز با واقعیات علمی همراه شده است. افراد خوشبین شادتر هستند و کمتر دچار افسردگی می‌شوند. داشتن نگرش منفی می‌تواند با کاهش واکنش ایمنی بدن، بیماری های قلبی و سرطان در ارتباط باشد.

    در زیر راه‌ هایی را به شما معرفی می‌کنیم که کمک می‌کند خوشبینی را وارد زندگیتان کنید:

    قدرشناسی را تمرین کنید
    هر روز صبح روزتان را با یک تشکر ویژه از خداوند برای همه نعمت‌ هایی که در زندگی به شما داده شروع کنید. قدرشناسی حس امید و شادکامی را وارد زندگیتان می‌کند.

    این یک مشکل نیست، یک چالش است
    به سختی‌های زندگی دوباره فکر کنید و آنها را به شکل چالش‌هایی ببینید که باید از پس آن برآیید. وقتی با خوشبینی به زندگی نگاه کنید، هر مانعی را می‌توانید پشت سر بگذارید.

    با افراد مثبت ‌اندیش نشست و برخاست کنید
    همه آدمها تحت تاثیر اطرافیانشان هستند. خوشبینی پدیده‌ای مسری است. درست مثل منفی ‌بافی. پس در انتخاب اطرافیانتان بیشتر دقت کنید.

    شب‌ها دعای سپاسگذاری بخوانید
    وقتی می‌خواهید بخوابید به همه آن چیزهایی که شادتان می‌کند فکر کنید. حتی برای اتفاقات کوچکی که آن روز برایتان رخ داده شکرگذار خداوند و افرادی باشید که مسبب آن بوده‌ اند.

    تحقیقات زیادی نشان می‌دهد که افراد خوشبین بیشتر با ویزیت دکتر، رژیم‌‌های پزشکی، رژیم‌ غذایی و ورزش سازگار می‌شوند. افراد خوش‌بین در صورت نیاز آزمایشات جسمی خود را به‌ موقع انجام می‌دهند.

    خوش‌‌بین بودن یعنی به فرصت‌هایی که هر روز ممکن است در خود داشته باشید امید داشته باشید.

    اما چطور می‌توانید اینطور باشید؟
    دوستانی خوش‌بین و مثبت‌ اندیش پیدا کنید، آنهایی که همیشه نیمه پُر لیوان را می‌بینند. دوستانتان را ستون نگرش مثبت خود قرار دهید. درمورد ایجاد احساسات مثبت در رابطه با همسرتان گفتگو کنید. وقتی زندگی را شادتر ببینید، بدنتان هم سالم‌تر خواهد بود.



    عصرايران

  18. این کاربر از Lady parisa بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  19. #1080

    پيش فرض نگرانی های تان را سرکوب کنید


    چقدر در زندگی خود به دنبال اضطراب می گردید؟ آیا شما هم از آن دسته افرادی هستید که کاملاً آگاهانه به پریشانی های فکری خود دامن می زنید؟
    آیا همیشه نگران این هستید که سر کار خود دیر برسید؟ آنقدر که باید خوب به نظر نیایید؟ همسرتان از بودن با شما احساس بی حوصلگی کند؟ وضعیت مالی تان دچار رکود شود؟ هواپیمایی که با آن سفر می کنید دچار سانحه گردد؟ یا هنگام مواجهه با افراد جدید دستپاچه شده و خرابکاری نمایید؟ اگر چنین است با کمال اطمینان به شما می گوییم که گرفتار اضطراب مزمن هستید!
    طبق تحقیقاتی که در این زمینه به عمل آمده، ۳۸درصد از افراد شخصاً اظهار کرده اند که هر روز با نگرانی و اضطراب دست و پنجه نرم می کنند و این معضل در طول زندگی رهایشان نمی کند.
    شاید بیشتر این اضطراب ها ریشه در اتفاقات ناخوشایندی دارد که در گذشته رخ داده و منجر به شکل گیری این نگرانی های مزمن شده است. تنها مسئله خوشایندی که در این رابطه می توان ذکر کرد این است که ۸۵ درصد از مسائلی که شما بابت آنها نگران هستید در نهایت نتایج مثبتی در بر خواهد داشت و هیچ وقت واقعاً چنین اتفاقات بدی رخ نمی دهد.
    اگر شما هم دائماً به خاطر همه چیز، از مسائل جزئی گرفته تا مسائل مهم نگران هستید، بهتر است خودتان را جزو افرادی که ذکر شد قلمداد کنید. اگر اینطور است حتماً می دانید که گذشت زمان هیچ تاثیری در کاهش اضطراب ندارد یا به عبارت دیگر شما عادت کرده اید که همیشه منتظر وقوع اتفاقات ناخوشایند باشید و پیشاپیش برای آنها مضطرب شوید.

    ● اما چگونه این احساس را تشخیص دهیم؟

    برای درمان اضطراب مزمن، ابتدا باید به ریشه یابی علل ایجاد آن بپردازید. به خودتان و آنچه که در درون تان نگرانی ایجاد می کند فکر کنید.

    ۱) اگر واقعاً قرار است اتفاق بدی بیفتد، شما هم واقعاً مسئول هستید که برای آن نگران باشید.
    حتی اگر شما ذاتاً هم آدمی دلشوره ای باشید، لزوماً نباید به هر نوع فکر آزاردهنده ای که به سرتان راه می یابد توجه کنید و درصدد رفع آن برآیید. ولی اگر مسئولیت کاری به عهده شماست، دیگر قضیه فرق می کند و بهتر است حتماً نسبت به انجام آن حساسیت نشان دهید. گاهی مواقع بهترین راه برای خلاصی از شر احساسات ناخوشایند همراهی با آنها و سد نکردن روند طبیعی بروز احساسات و عواطف درونی است.

    ۲) لازم نیست همیشه از همه چیز مطمئن باشید.
    شما به عنوان یک فرد مضطرب حتماً می دانید که نمی توانید بلاتکلیفی را تحمل کنید و جملاتی شبیه «باید مطمئن شوم که خطری من را تهدید نمی کند» یا «من می خواهم مطمئن شوم که همسرم هیچ وقت مرا ترک نمی کند» برای تان آشنا است. شما به عنوان یک فرد مضطرب همیشه به دنبال مطمئن شدن از صحت و درستی امور، جستجو برای یافتن اطلاعات بیشتر و امتحان کردن مردم هستید تا دوباره از همه چیز اطمینان حاصل کنید.
    اما همیشه هم لزومی ندارد که قبل از انجام کاری صد درصد از نتیجه آن اطمینان حاصل نمایید.

    ۳) هرگاه مطمئن شدید افکار منفی تان به وقوع می پیوندد برایش دلشوره بگیرید، در غیر این صورت بی خیال دلشوره شوید!
    در حالی که بیشتر مردم با احساسات منفی خود به عنوان امری جانبی و نه چندان مهم برخورد می کنند، شما طوری رفتار می کنید که گویی این احساسات علامتی قطعی از وقوع اتفاق بدی هستند.
    وقتی فکر می کنید که من در امتحان امروز نمره بدی می گیرم سریعاً نتیجه گیری می کنید که احتمال وقوع چنین اتفاقی و بد شدن نمره تان خیلی زیاد است. اگر شما به خوبی درس خوانده باشید و کمی هم منطقی فکر کنید دیگر دلیلی وجود ندارد تا به این فکر منفی توجه کنید چراکه خودتان خوب می دانید تلقین چه اثراتی به دنبال خواهد داشت.
    شاید همین احساس بد آنقدر کارایی شما را کم کند که به رغم تمام تلاشی که کرده اید، همان نتیجه ای را کسب کنید که به خاطرش نگران بودید.

    ۴) آیا هر آن چیز بدی که ممکن است اتفاق بیفتد بازتابی از شخصیت شماست؟
    وقتی احتمال می دهید اتفاقات بدی برای تان رخ می دهد، باور دارید که این اتفاقات به این دلیل به وقوع می پیوندند که شما به اندازه کافی شایستگی لازم برای جلوگیری از آنها را نداشته اید. وقتی که دیر به جایی می رسید، اینطور نتیجه گیری می نمایید که همه فکر می کنند شما کلاً آدم بی مسئولیتی هستید.
    اگر در کارتان با مشکلاتی مواجه هستید، به این نتیجه می رسید که کاملاً فرد نالایقی هستید. شاید هیچ وقت کسی در مورد شما آنطور که خودتان تصور می کنید فکر نکند، اما شما حاضر نیستید دست از این نتیجه گیری های منفی بردارید. شما فکر می کنید این اتفاقات و مشکلات فقط به خاطر این رخ می دهند که من هستم. ولی لطفاً کمی با خودتان مهربان باشید و اینقدر دست به تخریب شخصیت تان نزنید.

    ۵) شکست غیرقابل اجتناب است.
    حتماً تا بحال متوجه شده اید که چقدر نقص در انجام کارها برای شما غیر قابل قبول است. اما شاید به این دلیل که شما نقص را با شکست یکسان فرض می کنید، شکست برای شما کشنده، ترسناک و به معنی رسیدن به آخر خط است.
    پس اینطور خود را قانع می کنید که وقتی نگرانید انگیزه بیشتری برای تلاش پیدا می کنید و وقتی برای وقوع اتفاقات بد در حالت آماده باش به سر می برید، دیگر با وقوع آنها غافلگیر نمی شوید.
    شاید حق با شما باشد و کمی نگرانی، البته تاکید می کنیم کمی نگرانی انگیزه خوبی برای تلاش و جلوگیری از شکست باشد اما لطفاً بیش از اندازه مته به خشخاش نگذارید و کمی هم واقع بین باشید. هیچ گاه فراموش نکنید که عدم موفقیت در کارها یکی از طبیعی ترین جنبه های زندگی است.

    ۶) هر چه زودتر خود را از شر احساسات منفی خلاص کنید
    مثل بقیه افراد مضطرب شما هم تصور می کنید هرچه زودتر باید فکری به حال افکار منفی خود بکنید و آنها را کنترل یا در بهترین حالت از ذهن تان حذف کنید. شاید این طرز تفکر به این دلیل است که تصور می کنید اگر جلوی افکار منفی را نگیرم بالاخره روزی زندگی ام را خراب می کنند، اما شاید قضیه به این بدی هم که شما می گویید نباشد.
    افراد عادی در چنین مواقعی با خود فکر می کنند، بالاخره برای هر کسی پیش می آید که با احساسات منفی دست و پنجه نرم کند و نهایتاً از دست آنها خلاص شود. پس بد نیست شما هم که مثل همه آدم ها از این قاعده مستثنی نیستید، طرز فکرتان را کمی تغییر دهید.

    ۷) در آخر بهتر است قانون هفتم را نیز با دقت بیشتری بخوانید: شما مجبورید که همین الان از نگرانی دست بکشید یا اینکه خدای نکرده با ادامه چنین وضعی کارتان به جنون برسد!
    فرض کنید هم اکنون آنقدر نگران هستید که می ترسید نکند این نگرانی ها سرانجام کار شما را به جنون بکشاند، بیمارتان کند و نهایتاً کنترل زندگی را از دست شما خارج کند.
    پس تصمیم می گیرید دست از نگران بودن بردارید. به خودتان می گویید، خب، حالا وقت آن شده که دست از این افکار منفی و نگرانی های بی معنی بردارم. اما بهتر است بدانید که این راه هم جواب نمی دهد و کارگر نیست. چراکه شما فکر می کنید باید نگرانی های تان را کنترل کنید و وقتی از عهده چنین کاری بر نمی آیید به خاطر این ناتوانی از دست خودتان عصبانی می شوید.
    شاید سعی کنید راه های دیگری را برای کنترل افکارتان انتخاب کنید. مثلاً به مسائل خوشایندی فکر کنید و به خودتان تلقین کنید که من واقعاً آدم خوبی هستم یا من به خودم ایمان دارم اما این تصدیق ها فقط برای چند دقیقه موثر واقع می شوند و پس از آن دوباره جای خود را به احساسات منفی خواهند داد، و حتی بیشتر از قبل باعث تضعیف روحیه شما می شوند.
    شما از نگرانی های تان برای حل مشکلاتی که در واقع اصلاً وجود خارجی ندارند و برای خلاص شدن از شک و بلاتکلیفی و برای اطمینان از اینکه هیچ وقت احساس بدی نخواهید داشت و یا شکست نمی خورید، استفاده می کنید. اما حقیقت اصلی این است که این اهداف، واقعاً دست نیافتنی و غیرممکن هستند.
    بجای این کارها بهتر است فکر کنید چرا می خواهید از شر این نگرانی ها خلاص شوید؟ آیا تلاش می کنید تا هیچ وقت و حتی در شرایط غیرقابل پیش بینی غافلگیر نشوید؟ آیا تلاش می کنید برای انجام کارها انگیزه لازم را در خودتان ایجاد کنید؟ آیا تلاش می کنید ذهن تان را کنترل نمایید؟ اولین گام برای غلبه بر نگرانی و اضطراب کشف دلیل بوجود آمدن چنین احساسی است.
    شاید واقعاً دلیل خاصی برای این همه تشویش وجود نداشته باشد. پس با صراحت به شما اعلام می کنیم، اگر بیشتر اوقات دچار احساسات منفی و ناخوشایند هستید، به دنبال مجرم نگردید. مقصر اصلی خودتان هستید. انتخاب با شماست که چقدر می خواهید از لحظه لحظه های زندگی تان لذت ببرید.


  20. 3 کاربر از F l o w e r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •