يک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود
و از لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود
از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب
رجعتی میخواستم ليکن طلاق افتاده بود
يک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود
و از لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود
از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب
رجعتی میخواستم ليکن طلاق افتاده بود
Last edited by mohammad99; 28-06-2007 at 22:27.
ديگر براي شوكتِ دريا غزل نباف!
موجي كه در هواي تو يخ زد نجيب نيست
بس كن عزيز! فاجعه از جاي ديگر است
تحريمِ زندگي فقط از ننگِ سيب نيست
ميخوانم از نگاهِ پر از اضطراب تو
حتّي براي كشتنمان هم صليب نيست
Last edited by sise; 28-06-2007 at 22:32.
تا نگريد طفلك حلوا فروش
ديگ بخشاشي كجا آيد به جوش؟
مولانا
ببخشد من به خيال پست فرانك خانوم پست بعدي رو دادم كاش ايشان اونو حذف كنن
Last edited by Payan; 28-06-2007 at 22:34.
لطفا اين پست رو حذف بفرماييد
Last edited by Payan; 28-06-2007 at 22:35.
شاعري بر قله هاي برفي عمرش ايستاده و شعر مي خواند
اگر مي خواهي يك عمر زنده بماني
شاعر مشو
يكي از عقل مي لافد يكي طامات مي بافد
بيا كاين داوري ها را به پيش داور اندازيم
من پریشان دیده می دوزم بر او
بی صدا نالم که : اینست آنچه هست
خود نمیدانم که اندوهم ز چیست
زیر لب گویم : چه خوش رفتم ز دست
سلام - وقت همگی خوش
تو گل سرخ مني
تو گل ياسمني
تو چنان شبنم پاك سحري ؟
نه
از آن پاكتري
تو بهاري ؟
نه
بهاران از توست
از تو مي گيرد وام
هر بهار اينهمه زيبايي را
هوس باغ و بهارانم نيست
اي بهين باغ و بهارانم تو
سبزي چشم تو
سلام من هم به شما
وصال دولت بيدار ترسمت ندهند
كه خفته ايي تو در آغوش بخت خواب زده
حافظ
سلام وقت شما هم به خير
يه بيت گذاشتم كه نظم تاپيكم بهم نريزه
Last edited by Payan; 28-06-2007 at 23:03.
همچو ابری بر بیابانی
می شنیدم نیمه شب در خواب
هایهای گریه هایش را
در صدایم گوش میکردم
درد سیال صدایش را
شرمگین می خواندمش بر خویش
از چه رو بیهوده گریانی
در میان گریه می نالید
دوستش دارم نمی دانی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)