خوب اينم ازما:
بنام آنكس كه عشق را آفريد وعاشقي رادرميان گذاشت
نظربه راست مرا بپذيرودرجاراحت باش بده اگرقدرت داشتم قدم آهسته به سويت آمده ودريچه قلبم را
دربرابرفرماندهي مژگانت مي گشودم وترا بحالت سينه خيزدرآورده وكاليبربازوانم رابه دوركمرت حلقه زده
ونوك مگسك لبانم را زير خال سياه لبانت نشانه رفته وبا فرمان آتش چنان بوسه هاي داغ ودلنشين را
رها مي كردم تا جايش بسوزدوابدي گردد.
آري محبوبم من نيز در هنگام شب در موقع پاسداري دردل شب هاي سياه تورا بجاي اسلحه خود درآغوش مي فشارم وهرگز از
ازخوددورنمي كنم واميدوارم كه هرگز مرا ازيادنبري وفراموش نكني. آري عزيزم دنيابه كام من وتوست...تو.