تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 107 از 638 اولاول ... 75797103104105106107108109110111117157207607 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,061 به 1,070 از 6373

نام تاپيک: شعر گمنام

  1. #1061
    آخر فروم باز Doyenfery's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    پست ها
    1,890

    پيش فرض

    خوب دیروز و هنوز ....

    طرحی از من بر صلیب ....

    روی تنپوشت بدوز ....

    و قت عریانی عشق....

    با همین طرح حقیر....

    در حریق تب بسوز....
    WOOOOOOOOOW

    Very nice guy

  2. #1062
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    منظره هایم را محاصره می کنند

    من دست به گیسوان آه می کشم..!

    تو روبروی آیینه می ایستی

    من اما می شکنم...

    و خود را سیلی می زنم

    تا ترا به هوش آورم...!

  3. #1063
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    ای بت دوست داشتنی...!


    با تو می گویم

    لحظه هایم بی تو چه تنگدست شده اند!

    می ترسم...

    می ترسم که این فقر لحظات من

    و آن لحظه فروشی های تو

    مرا سخت بت پرست کند...!

  4. #1064
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    نگاه نازک باران،
    دشت تشنه ی دلم را چه زیبا آزرده است!
    بوسه ها تشنه ی باران بهارند!
    با همه ناپیدایی آمده ام سوی بهار
    گویی که بهار، رَخت عزیمت را به تنم پوشانده!
    چه اندوه آور و جانکاه گمان مُردنم می رود
    و بار سفر را تا سپیده محیایم می کند
    مجال و مهلت آغازم نمی دهد!
    نگاه شوق برافراشته ی مجنون مرا
    در مدار تلاوت سرود ختم القران
    در دیار کوچه های جم کران
    چه صفایی می بخشد!!
    حکایت ما دلش نازک است
    و گواه این ماجرا
    روبهی است از محله ای مخروب
    که بوی استخوان های سوخته ام
    به دیار بهارش می کشاند!

  5. #1065
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    بدون بهار!! شروع می کنم.

    بی اویش ما را مُردن هوسی بیش نیست

    آه.. آه.. آه..!
    آسمان های تو رنگارنگند
    و غروری کودن طوفان بپا کرده است!!

    شاید چشمان سیاه تو فریبت می دهند،
    از خطایی که کرده ای!

    سایه پیروزی، برد و باخت تو نیست،
    اما
    امروز
    واژه ها، آغازها
    آرزوها، آوازها
    و چشم انتظاری های
    دیروز و امروز را قسمت می کنیم؛
    و فردا
    آبرنگ ها و رنگین کمان ها
    تصورات و منظر دلپذیر را
    چون فرشینه ای از احساسات
    با تار و پودی از خاطرات
    و رویاها!!

    اما احساس خوشایند بهار
    هنوز هم بی بهار است
    بی بهار پایان می کنم!

  6. #1066
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    سر گذشت ...
    منی که دلخوشی رفیق نیم راهم بود
    و تنهایی تکرار تکرار تکرار تکرارم ....
    تکرار در بی کرانه صحرای وجودم
    روزها ، ساله ها ، هفته ها ، ثانیه ها
    همه تکرار را تکرار می کردند
    خنده معجزه بود در عمق پریشانی ام
    و گریه ، نیاز بود برای طی کردنم
    دل خوشی من سلام بود
    و مرگ من خدا حافظ ....
    لبریزم از
    سلام ها و خداحافظ های
    که هر کدام یک تار موی سرم را سپید کرد
    دلم می جُست ،
    دخترک چشم سبز رویاهایم را
    در کوچه پس کوچه های انتظار
    انتظاری که سال هاست
    کابوس بیداری و آشفتگی خوابم شده
    اه....
    سر گذشت من ...
    منی که شبم را با بی خوابی
    و روزم را با گرسنگی طی کرده ام ...
    تفریحم سیاه کردن کاغذ است
    و سوزاندن شان ، تفریحی مهیج تر ...
    ابرُی پیوندی و اخمی همیشه در هم
    چشمانی قرمز از بی خوابی
    و قامتی خمیده در آینه ی خاک گرفته

  7. #1067
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    طی کردن کوچه های بی قید و قافیه
    همراه با سمفونی بی نظیز کلاغان
    و قار قار دست فروشان دوره گرد...
    کوچه ی تنگ و خاکستری ...
    و بوسه های در انتهایی آن
    عرق می چکد از پیشانیم
    و تنم می لرزد از سوز پاییزی ...

    کسی من را در آغوش می کشد

    و می بوسد .....!!!!

    از آشنایی تا آغوش او

    چند دقیقه طی نشد !!!

    زمزمه ;

    یاد تو
    صدای پای تو ...
    رقص من ،
    به دور آتش نگاه تو ...
    عقل خود
    به دست باد می دهم
    تمامه نا تمام خود
    دختری ،
    به من نگاه می کند ...
    طناب دار من
    سلام می کند ...
    کوچه ،
    تنگ می شود
    از عطر تند او ...
    عشق تو فرار می کند
    کلاغ نگاه می کند...
    سکوت ما ...
    کلاغ را کلافه می کند ...
    می پرد ،
    نگاه آشنایی دخترک
    مرا عذاب می دهد ...
    می چکد عرق
    و خیس می شود غرور من
    دست او ،
    پاک می کند تمام یاد تو ،
    و باز ...
    غرور من به باد می رود ...

  8. #1068
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    محکوم به اعدامی می مانم
    با دست و پای خفت شده
    مانده در سکوتی مطلق
    منتظر صدای شلیک ...
    نفس نای بالا آمدن ندارد
    ثانیه ها هر کدام جور هزار سال را می کشد
    میدانم ،
    دیگری در کار نیست !
    من به انتها رسیده ام
    و برای تو شروع شد
    حکم اعدام من را
    لبخند به لب صادر کردی
    تمام ثانیه های بودن تو
    عبور می کنند و من مرور می کنم
    چشمانم خسته است
    به یاد می آورم
    خند های تو را
    زیر گریه آسمان
    حال آسمان هم به یاد آن روز ها
    گریه می کند به حال من
    دلم برای مامور اعدام می سوزد
    که در این سرما و نمناکی
    گرفتار خلاص کردن من شده !
    بوسه ی آتش باران گرفت ...
    بر اندام نحیف من ،
    ویران شدم و آویز
    به تیر عمود اعدام
    نفسم بند آمد
    خون باران شد
    زیر پای من
    سرخی زمین را گرفت
    نبضم هنوز می تپد -
    انتظار می کشم
    گرمی تیر خلاص را ،
    ناگهان برق و بوی باروت
    و متلاشی شدن مغزم...
    تمام شد !
    من خلاص شدم
    و تو تازه عروس !
    ....
    خدا من را بیامرزد !

  9. #1069
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    پیر خرد یک نفس آسوده بود

    خلوت فرموده بود
    کودک دل رفت و دو زانو نشست
    مست مست
    گفت:تو را فرصت تعلیم هست؟
    گفت:هست
    گفت که ای خسته ترین رهنورد
    سوخته و ساخته با گرم و سرد
    بر رخت از گردش ایام گرد
    چیست برازنده ی والای مرد؟
    گفت:درد
    گفت:چه بود این همه دانندگی
    راست ترین راستی زندگی؟
    پیر که اسرار خرد خوانده بود
    سخت در اندیشه فرو مانده بود
    ناگه از شاخه ای افتاد برگ
    گفت:مرگ


    هاشم جاوید

  10. #1070
    پروفشنال seied-taher's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    Vainglory
    پست ها
    778

    پيش فرض

    دردیست مرا که مانده پنهان
    دوا ندارد و گوشه میخانه رندان
    حقیرشده به تباهی گناه گشته ام
    منی که شده ام اشرف مخلوقان

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •