منی که مونس رنج دقایقت بودم
سکوت کردم و ماندم ... که عاشقت بودم!!»
نگاه کردم و دیدم پدر سرش خم بود
نه! غم نداشت ، پدر واقعاً خود غم بود!!
پدر شکستن ابری میان هق هق بود
پدر اگرچه غریبه ، هنوز عاشـق بود ...
منی که مونس رنج دقایقت بودم
سکوت کردم و ماندم ... که عاشقت بودم!!»
نگاه کردم و دیدم پدر سرش خم بود
نه! غم نداشت ، پدر واقعاً خود غم بود!!
پدر شکستن ابری میان هق هق بود
پدر اگرچه غریبه ، هنوز عاشـق بود ...
دوش وقت سحر از قصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بی خود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدرکه این تازه براتم دادند
بعد ازین روی من و آینه ی وصف جمال
که درآن جا خبر از جلوه ی ذاتم دادند
من اگر کام روا گشتم و خوش دل چه عجب
مستحق بودم و این ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده ی این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریز
د اجرصبری است کزان شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که زبند غم ایام نجاتم دادند
خانه شحنه خفته و دزدان بکوی و بام
ره دیو لاخ و قافله بی مقصد و مرام
گر عاقلی، چرا بردت توسن هوی
ور مردمی، چگونه شدستی به دیو رام
کس را نماند از تک این خنگ بادپای
پا در رکاب و سر به تن و دست در لگام
در خانه گر که هیچ نداری شگفت نیست
کالات میبرند و تو خوابیدهای مدام
پروین اعتصامی
می گریم و می سوزم شاید که از این آتش
لبخند شعف بینم بر غنچه لبهایت
رخسار نمی پوشی از غیر عجب دارم
در پرده نهان داری از من گل پیدایت
بر بام سرم بنشین تکبیر اذان برکش
تا بوسه زنم دستت تا سجده کنم پایت
خاموش نخواهد شد خاکستر من هرگز
امروز نمی میرم در وعده فردایت
تو مپندار كه خاموشي من
هست برهان فراموشي من
حميد مصدق
من چقدر از شعراي پروين اعتصامي خوشم مياد ممنون آقا جلال
نم نم بيا به سمت قراری که درمن است
از امتداد خيس درختان که آمدی!
امروز روز خوب من و روز خوب توست
با خنده روئيت بنمايان که آمدی
فواره های يخ زده يکباره واشدند
تا خورد بر مشام زمستان که آمدی
قابلی نداشت. پروین کارش درست بود
Last edited by sise; 27-06-2007 at 23:47.
يك غزل صبر وشقایق ،بردار
زير پرچين اقاقي و دوبيتي وسكوت
روي شن هاي كنار احساس
پاي درس جنگل
صبح را زمزمه کن
شب نمي ماند با تو با من
تو نماني با شب
با خموشي سياهِ ماندن.
نمی شود که تو باشی، به مهربانی مهتاب
در آن زمان که روح دردمند ولگردم
بستری می جوید
بالینی می خواهد
تا شاید دمی بیاساید
نمی شود که تو باشی به مهربانی مهتاب
و این روح دردمند ولگرد
باز هم کوله را زمین نگذارد
و سر را بر زانوی مهربانی تو
نادر ابراهیمی
حالا این خوب کی به وعدش عمل میکنه؟!
وقتي درختهاي مرتعش خزانزده،
آواز شوم زرد سر ميدهند.
وز آسمان قطههاي سياه رخوت و مستي ميبارد
ـ بجاي آفرينش و زايش
وقتي كه مرگ صامت تو،
مثل فتادن برگيست در حيطهي خزان
وقتي كه انجماد،
در جويهاي آبي خون تو جاري است
وقتي كه عشق هم،
با قدمت تعالي قدساش
در اين ترازوي بيتعديل
با انزجار و دهشت دشمن،
همسنگ ميشود.
در بيبهار ازمنهي پاييز،
بايد چو باد،
آشفته بود و سركش و مغرور.
یک چندتا دیگه از این شعرای خوب دار بخونی به زودی![]()
روزگاريست كه آنسوي دعايم خاليست
محض روي گل سجاده كمك ميخواهم
چشم پروانهءقلبم به گل روي شماست
آي اي مردم آزاده كمك مي خواهم
دست كوتاه مرا از دهن موج بگير
همنفس!سينه به دريا ده كمك مي خواهم
عاشقي معترفم جرم بزرگيست ولي
اتفاقيست كه افتاده كمك ميخواهم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)