هم زمان شد
هم زمان شد
یاسین من چکید
مادر به خاک رفت
این هم پسر که بدرقه اش می کند به گور
یک قطره اشک مزد همه ی زجرهای او
اینده بود و قصه ی بی مادری من
نا گاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ
من میدویدم از وسط قبر ها برون
او بود و سر به ناله بر اورده از مغاک
.....
یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان
می امد و به مغز من اهسته می خلید
"تنها شدی پسر"
باز امدم به خانه، چه حالی ! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود
"بردی مرا به خاک سپردی و امدی؟"
می خوا ستم به خنده در ایم به اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم!!!!
مکن قبول ز کس دعوی محبت پاک
که درد را بگذارد دوا قبول کند
اگر قبول کند مرد هر کجا دردیست
کسی که درد ندارد کجا قبول کند
فقیه قابل عفو و فقیر نا قابل
ازین میانه کرم تا که را قبول کند
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمی آيد
اندوهگين و غمزده می گويم
شايد ز روی ناز نمی آيد
در دامهای روشن چشمانم
می خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه های نبض پریشانم
مغروق این جوانی معصوم
مغروق لحظه های فراموشی
مغروق این سلام نوازشبار
روي يك مبل لميد
پيپ را آتش زد
روي يك كاغذ براق نوشت :
" آه اي تشنه لبان ما چقدر همدرديم "
آب سيبش را خورد
در دلش گفت سلامت باشم
روي يك سطر نوشت :
" آه اي مرد عليلي كه گلويت خشك است من ترا مي فهمم "
مرغ دل پر مي زند تا زين قفس بيرون شود
جان بجان آمد توانش تا دمي مجنون شود
امام خميني(ره)
سلام فرانك خانوم
محمد شعر اي واي مادرم خيلي قشنگ بود از شهريار؟ كاملشو داري؟
اي واي مادرم!!!!!!!!
![]()
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
هركس به خانماني دارند مهرباني
من مهربان ندارم ؛ نامهربان من كو
وحشت زندان و برق حلقه زنجیر
داستانهایی ز لطف ایزد یکتا
سینه سرد زمین و لکه های گور
هر سلامی سایه تاریک بدرودی
دستهایی خالی و در آسمانی دور
زردی خورشید بیمار تب آلودی
جستجویی بی سرانجام و تلاشی گنگ
جاده ای ظلمانی و پائی به ره خسته
نه نشان آتشی بر قله های طور
نه جوابی از ورای این در بسته
می نشینم خیره در چشمان تاریکی
می شود یک دم از این قالب جدا باشم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)