دايم گل اين بستان شاداب نمي ماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايي
دايم گل اين بستان شاداب نمي ماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايي
یک رد ِ پا که سهم ِ من از بی نشانی است!
از رد ِ خون که مانده به هر جا ، دلم گرفت
اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ
اقرار میکنم درآمدم از پا ... دلم گرفت ...
تا تواني به جهان حاجت محتاجان ده
به دمي يا درمي يا قلمي يا قدمي
نمي دونم
یک شب بیا منزل ما
حل کن دو صد مشکل ما
ای دلبر خوشگل ما
دردت به جان ما شد
روح و روان ما شد ...
دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده
چراغ ستاره من رو به خاموشی میره
بین مرگ و زندگی اسیر شدم باز دوباره
تاریکی با پنجه های سردش از راه میرسه
توی خاک سرد قلبم بذر کینه می کاره
دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده
همون بهتر که بشماری ستاره
همون بهتر که چشمات وا بمونه
که ماه غصه اش نشه تنها بيداره
لا لا لا لا نخواب باز هم سفر رفت
تا به کنار من بودي ، بود به جا قرار دل
رفتي و رفت راحت از خاطر آرميده ام
سلام دوستان
جاتون خالی دیشب برد جانانه ای داشتیم!!!
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست
هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است
افسوس که شد دلبر و در دیده گریان
تحریر خیال خط او نقش بر آب است
سلام:
چه بردی؟ از چی صحبت میکنی؟
ترك من اي نگار من
هرچه بري ، ببر ، مبر
سنگدلي به كار من
هرچه بري ، ببر، مبر
رشته الفت مرا
هرچه كني ، بكن ، مكن
خانه اختيار من
هرچه روي برو ، مرو
راه خلاف دوستي
هرچه زني ، بزن ، مزن
طعنه به روزگار من
جلال جون سلام ن جاش افتاد نبرد
نه بوی مهر میشنویم از تو ای عجب
نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم
ما خود نمیرویم دوان در قفای کس
آن میبرد که ما به کمند وی اندریم
سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتادهاند که ما صید لاغریم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)