يك شب آتش در نيستان مي فتاد
سوخت چون اشكي كه بر جاني فتاد
تكراري كه نبود؟
يك شب آتش در نيستان مي فتاد
سوخت چون اشكي كه بر جاني فتاد
تكراري كه نبود؟
ماه و خورشيد به منزل چو به امر تو رسند
يار مه روی مرا نيز به من بازرسان
ديدهها در طلب لعل يمانی خون شد
يا رب آن کوکب رخشان به يمن بازرسان
نه ... دگر هرگز نمی اید بدیدارم
پیکری گم میشود در ظلمت دهلیز
باد در را با صدایی خشک میبندد
مرده ای گویی درون حفره ی گوری
بر امیدی سست و بی بنیاد میخندد
Last edited by aftabkhanom; 27-06-2007 at 00:11.
دوست آن باشد كه گيرد دست دوست
در پربشان حالي و درماندگي
سعدي
شب خوش
یک پنجره برای من کافیست
من از دیار عروسکها می ایم
از زیر سایه های درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
مرسی
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاين حال نيست زاهد عالی مقام را
شب بخیر استاد
Last edited by mohammad99; 27-06-2007 at 00:23.
از بیم و امید عشق رنجورم
آرامش جاودانه می خواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
آسایش بیکرانه می خواهم
می كشاند هر زمان همراه خود سوئی
باد ... پرهای كلاهش را
يا بر آن پيشانی روشن
حلقه موی سياهش را
شب بخیر
آنکس که مرا نشاط و مستی داد
آنکس که مرا امید و شادی بود
هر جا که نشست بی تامل گفت
او یک زن ساده لوح عادی بود ...
شب خوش
ديشب از بام جنون ديوانه اي افتاد و مرد
پيش چشم شمع ها پروانه اي افتاد و مرد
از لطافت ياد تو چون صبح گل ها خيس بود
شبنمي از پشت بام خانه اي افتاد و مرد
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)