در دل تاريک اين شبهاي سرد
اي اميد نا اميدي هاي من !
برق چشمان تو , همچون آفتاب
مي درخشد بر رخ فرداي من ...
در دل تاريک اين شبهاي سرد
اي اميد نا اميدي هاي من !
برق چشمان تو , همچون آفتاب
مي درخشد بر رخ فرداي من ...
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بخت من از خواب در نمیآید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
که آب زندگیم در نظر نمیآید
حافظ
دلم را از غمت بی تاب کردم
شبم را با رخت مهتاب کردم
به حال گریه عکست را به شبها
میان اشک چشمم قاب کردم
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست
که راحت دل رنجور بیقرار منست
به خواب درنرود چشم بخت من همه عمر
گرش به خواب ببینم که در کنار منست
اگر معاینه بینم که قصد جان دارد
به جان مضایقه با دوستان نه کار منست
حقیقت آن که نه درخورد اوست جان عزیز
ولیک درخور امکان و اقتدار منست
سعدی
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هردم آید غمی نو به مبارکبادم
میخورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگر گوشه مردم دادم
حافظ
مگر ميشود نيامده باز
به جانبِ آن همه بينشانيِ دريا برگردي؟
پس تکليف طاقت اين همه علاقه چه ميشود؟!
تو که تا ساعت اين صحبتِ ناتمام
تمامم نميکني، ها!؟
باشد، گريه نميکنم
گاهي اوقات هر کسي حتي
از احتمالِ شوقي شبيهِ همين حالاي من هم به گريه ميافتد.
سید علی صالحی
سلام: خوبید شما؟
درختان را به باغی سبز دیدم
درختی غمزده گفتا که ; بیدم
جوانا ! سرو بودم در جوانی
ز داغ رفتن گلها خمیدم
ما چو افسانه دل بیسر و بیپایانیم
تا مقیم دل عشاق چو افسانه شویم
گر مریدی کند او ما به مرادی برسیم
ور کلیدی کند او ما همه دندانه شویم
ساکتید؟!
Last edited by sise; 25-06-2007 at 14:48.
ای بابا من شعرم با میم تمام شد شما با دال شروع کردی؟
مرا تاب غم یک تن نباشد
دلم ای دوست از آهن نباشد
تو گفتی غم مخور , آخر ندانی
که غم در اختیار من نباشد!
خوب الان شلوغ میکنیم خوبه ! هوراااااااااااااااااااااا ااااااااا
ببخشید اصلاح شد
دم فروبند ز هر شکوه به دوران حیات
به طرب کوش زمانی که حیات است دمی
غم مخور کز نظر همت والای حیکم
گر همه ملک جهان است، نیرزد به غمی
باید آخر به سراشیب عدم تنها رفت
خواه باشد خدمی، خواه نباشد حشمی
نکته سنجان که به میزان فلک طعنه زنند
دل نسازند پریشان ز غم بیش و کمی
نه! ساکت باشید بهتره!!
هم اکنون 5 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 5 مهمان)