ياري اندر كس نميبينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد؟
.
.
.
حافظ اسرار الهي كس نميداند خموش
از كه مي پرسي كه دور روزگاران را چه شد
ياري اندر كس نميبينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد؟
.
.
.
حافظ اسرار الهي كس نميداند خموش
از كه مي پرسي كه دور روزگاران را چه شد
دل من يروز به دريا زد و رفت
پشت پا به رسم دنيا زد و رفت
يه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توي شيشه فردا زد و رفت
توی تاریکی شب
توی لحظه های ناب زندگی
زیر نور این ماه سپید
همیشه یاد تو هستم غریبه
خاکي که بزير پاي هر ناداني است کف صنمی و چهرهي جاناني است
هر خشت که بر کنگره ايواني است انگشت وزير يا سلطاني است
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار ...... که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
تا گلي پر پر شد اندر گوشه اي
اشك خود را وقف گلدان كرده ام
هر شبي با اشك وبا آهي دگر
ني لبك بيدار بودم تا سحر
با نسيم هر شب دويدم تا به دشت
تا مگر بويي رساند يا خبر
از سياهي تا سپيدي گشته ام
آن طرف تا نا اميدي گشته ام
من حضور خدایم را حس میکنم عاشقانه
پس به رسم عاشقی و بندگی خوانم ترانه
از حضورت توی این قلب سیاهم ممنون
از سکوتت پیش این بار گناهم ممنون
نیمه شب در پرده های بارگاه کبریای خویش
پنجه خشم خروشانم جهان را زیر و رو می ریخت
دستهای خسته ام بعد از هزاران سال خاموشی
کوهها را در دهان باز دریاها فرو می ریخت
فروغ
دوستان من تازه واردم و اين تا پيك پس اگر تکراري بود ببخشيد
تو را بلبل چو گل در خواب بيند
ستاره در رخ مهتاب بيند
زشرم روي تو گل ميشود آب
اگر عکس تو را در آب بيند !
خوش اومدي منم مثل خودتم
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نكرد
ياد حريف شهر و رفيق سفز نكرد
حافظ
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)