شب آرام و بيصدا در تشويش كوچه ها سرگردانم
با روياي پنجره با يك سينه خاطره بي سامانم
نامت را تمام شب همراه ستاره ها نجوا كردم
تا در ازدهام شم نقش روشن تو را پيدا كردم
من خيلي اين ترانه رو از افتخاري دوست دارم(شاعرشم نمي دونم)
شب آرام و بيصدا در تشويش كوچه ها سرگردانم
با روياي پنجره با يك سينه خاطره بي سامانم
نامت را تمام شب همراه ستاره ها نجوا كردم
تا در ازدهام شم نقش روشن تو را پيدا كردم
من خيلي اين ترانه رو از افتخاري دوست دارم(شاعرشم نمي دونم)
من به گلای پيرهنت،زنجير دور گردنت
به عطری که می زنی و، می پيچه تو شهر تنت
به طرحای انگشترت، به عکس جلد دفترت
به فکری که شبا مياد، می گذره از بالا سرت
به موج ناز مژه هات، اتاق مهربونيات
به خودنويس روی ميز، هر کی پيشت باشه عزيز
خلاصشو برات بگم، به همه کس به همه چيز
به ديوارای خونتون، دخترای همسايتون
به اون پرنده هايی که، سر ميذارن روشونتون
به گلای گلدونتون، به شمعای شمعدونتون
به آدمايی که ميان، يه شب ميشن مهمونتون
به گفتن و خنديدنت، به ديدن و نديدنت
به مهربونيت با همه، به عادت بوسيدنت
به نت و ساز و ملودی، غريبه، آشنا يا خودی
به هر کسی که ببينم، خيلی باهاش يکی شدی
به هر کی از راه اومده، حرفای رويايی زده
به هر کی که فک می کنه، خواستنتو خوب بلده
به آيينه که رو به روته، به بغضی که تو گلوته
به اون چيزی که می دونم، قشنگ ترين آرزوته
من به زمين و به هوا، به مرده ها به زنده ها
به کوچه و خيابونا، به گلا و پرنده ها
من به تمام آدما، چه دور چه نزديک به شما
به اونيکه خالقته، حتی به دستای خدا
به هر چی دوست داری حسوديم ميشه
هر جا پا ميذاری حسوديم ميشه
هر كه را اسرار حق آموختند
مهر كردند و لبانش دوختند
حافظ
فوق العاده زيبا بود فرانك خانوم فقط يه جاهايي به نظر وزن شعر مي ريزه بهم درست نمي گم؟
دوستت دارم
دوست داشتن همیشه گفتن نیست
گاه سکوت است و گاه نگاه
و این درد مشترک من و توست
که گاهی نمی توانیم در چشم هم نیز نگاه کنیم
خوشحالم که خوشتون اومد
من اول بار دانستم كه اين عهد كه با من مي كني محكم نباشد
كه دانستم كه هرگز سازگاري پري را با بني آدم نباشد
دوست دارم عاشقانه ترین عاشقانه ام را
بر تو منّت بگذارم ، امّا
اگر ، چه کنم که تو هم از آن شانه ی گریه خیز ، خیالی باشی ؟
و اگر چنین است ، امروز ختم ِ فرهاد است ؛
تويي كه خوبتري ز آفتاب و شكر خدا
كه نيستم ز تو در روي آفتاب خجل
حافظ
لحظه ديدار نزديك است .
باز من ديوانه ام، مستم .
باز مي لرزد، دلم، دستم .
باز گويي در جهان ديگري هستم .
هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !
هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست!
آبرويم را نريزي، دل !
- اي نخورده مست -
لحظه ديدار نزديك است .
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بين
كس واقف ما نيست كه از ديده چه ها رفت
حافظ
فرانك خانوم من خيلي دنبال اين شعر قبلي تون مي گشتم مي شه بفرمايد شاعرش كيه؟فكر مي كنم اخوان ثالث درسته؟
Last edited by Payan; 24-06-2007 at 23:01.
تو را كه چون جگر غنچه جان گل رنگ است
به جمع جامه سپيدان دل سياه مرو
به زير خرقهء رنگين چه دام ها دارند
تو مرغ زيركي اي جان به خانقاه مرو
مريد پير دل خويش باش اي درويش
وز او به بندگي هيچ پادشاه مرو
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)