مرو به خانه ارباب بیمروت دهر .... که گنج عافیتت در سرای خویشتن است
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او ..... هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است
مرو به خانه ارباب بیمروت دهر .... که گنج عافیتت در سرای خویشتن است
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او ..... هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است
تو من و ما را پیاپی می کشی در گود
تا بگویی میتوانی این چنین باشی
تا من وما جلوه گاه قدرتت باشیم
بر سر ما پتک سرد آهنین باشی
چیست این شیطان از درگاهها رانده
در سرای خامش ما میهمان مانده
بر اثیر پیکر سوزنده اش دستی
عطر لذتها ی دنیا را بیافشانده
چیست او جز آن چه تو می خواستی باشد
تیره روحی ‚ تیره جانی ‚ تیره بینایی
تیره لبخندی بر آن لبهای بی لبخند
تیره آغازی ‚ خدایا ‚ تیره پایانی
فروغ
خوب هر چی بیندیشد او تسلیمیم . شعر کامل را می خواهید پایان جان؟
یوسف رویی، کزو فغان کرد دلم / چون دست زنان مصریان کرد دلم
ز آغاز به بوسه مهربان کرد دلم / امروز نشانهی غمان کرد دلم
من خاكي كه از اين در نتوانم برخاست
از كجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
(حافظ)
ممنون مي شم فرانك خانوم اگه زحمت بكشيد
دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید .. ور نه از جانب ما دل نگرانی دانست
سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق ... هر که قدر نفس باد یمانی دانست
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی ... ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
می بیاور که ننازد به گل باغ جهان .... هر که غارتگری باد خزانی دانست
تو يادت نيست آنجا اولش بود
همان جايي كه با هم دست داديم
همان لحظه سپردم هستيم را
به شهر بي قرار دست هايت
تعبير رفت يار سفر كرده مي رسد
اي كاج هرچه زودتر از در درآمدي
حافظ
اگه ممكنه اسم شاعر رو هم بنويسيد آخه شعرا خيلي قشنگه آدم بره تهيه شون كنه
يك عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود
سهم من از عبور تو رنج و ملال بود
چيزي شبيه جام بلور دلي غريب
حالا شكست واي صداي وصال بود
شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد
اما نه با خيال تو بودم حلال بود
داديم ز كف نقد جواني و دريغا
چيزي بجز از حيرت و حسرت نستانديم
رعدي اذرخشي
من با تو نگویم که تو پروانه ی من باش
چون شمع بیا روشنی خانه ی من باش
در کلبه ی من رونق اگر نیست، صفا هست
تو رونق این کلبه و کاشانه ی من باش
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)