ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
...
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
...
بدین شکرانه من بوسم لب جام
که کرد آگه ز دور روزگارم
من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم آزاری ندارم
من ار. زان که گردم به مستي هلاک
به آيين مستان بريدم به خاک
به آب خرابات غسلم دهيد
پس آنگاه بر دوش مستم نهيد
به تابوتي از چوب تاکم کنيد
به راه خرابات خاکم کنيد
مريزيد بر گور من جز شراب
مياريد در ماتمم جز رباب
مبادا عزيزان که در مرگ من
بنالد به جز مطرب و چنگ زن
تو خود حافظا سر ز مستي متاب
که سلطان نخواهد خراج از خراb
من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش
گر به فکر ســوختن افتاده ای مردانه باش
...
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکمت
خدارا دردل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بارو چو بلبل هزار آرد
خدارا چون با دل ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعل نوشین را که زودش با قرار آرد
حافظ
همیِژوری ادامه بدید
سایه خانم ب بده!!!
ببخشید محمد جان اصلا متوجه نشدم وگرنه ادامه نمی دادم
حالا می خوای ادامه بده
اگه تا یک کم وقت دیگه ویرایش نشد
با اجازه دوستان من با "د" ادامه مي دم:
درنظر بازي ما بي خبران حيرانند
من چنينم كه نمودم دگر ايشان دانند
دو دستم بالا و تسلیم :
نه که چون هیچ ندارم ،
نه که حتّی چون دوستت دارم ،
و حتّی نه که چون می دانم چه قدر دوستم داری ،
که ، زود باید بروم .
خدا ( ! ) می داند که حَرم ِ تو را
نه چون اتاقی میان ِ شب راهی برای غنودن می خواهم ،
خدا را ! .
امّا اگر بخواهی ، جز این نخواهی گرفت ،
که هر دو تصویر شبیه هم است .
تا ربودي دل زدستم
با غمت از پا نشستم
همره صد كاروان دل
مست مستم مست مستم
(شاعر: نمي دونم قبلي هم فراموش كردم بنويسم حافظ بود)
فرانك خانوم سلام من متوجه نشدم چرا دستاشو بالا گرفته و تسليمه؟
هم اکنون 6 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 6 مهمان)