در این دریا یکی در است و ما مشتاق در او
ولی کس کو که در جوید که جویانش نمیبینم
چه جویم بیش ازین گنجی که سر آن نمیدانم
چه پویم بیش ازین راهی که پایانش نمیبینم
درین ره کوی مه رویی است خلقی در طلب پویان
ولیک این کوی چون یابم که پیشانش نمیبینم
در این دریا یکی در است و ما مشتاق در او
ولی کس کو که در جوید که جویانش نمیبینم
چه جویم بیش ازین گنجی که سر آن نمیدانم
چه پویم بیش ازین راهی که پایانش نمیبینم
درین ره کوی مه رویی است خلقی در طلب پویان
ولیک این کوی چون یابم که پیشانش نمیبینم
من نیستم فراخور این جای.. کاین جای دزدی است و عوانی
دزدند، دزد منعم و درویش .. پستاند، پست عالی و دانی
سیراب باد خاک خراسان .. و ایمن ز حادثات زمانی
در نعمتش مباد کرانه ... در مردمش مباد گرانی
آن بنگه شهامت و مردی ... آن مرکز امیری و خانی
آن مفتخر به تاج سپاری ... آن مشتهر به شاه نشانی
آن کوهسار دلکش و احشام .. وآن دلنشین سرود شبانی
و آن شاعران نیکوگفتار .... الفاظ نیک و نیک معانی
يک هديه از سوی خدا...ماه وستاره ـ
يک آسمان هستيد...نه! يک کهکشانيد!
خيلی شباهت بين چشمان شما هست ـ
ـ با نيمه ی گمگشته ام...حتما همانيد...
در هجر مانده بودم باد صبا رسانید
از بوستان وصلت بوی امیدواری
یکی را دوست می دارم، ولی هرگز نمی داند
نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم...
ولی افسوس،
او هرگز نگاهم را نمی خواند
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه ي پرهاي صداقت آبي است
مي روي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ سر بدر مي آرد
پس به سمت گل تنهايي مي پيچي
دو قدم مانده به گل
پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني
و ترا ترسي شفاف فرا مي گيرد
ديده عقل مست تو
چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو
بي تو بسر نمي شود
بي تو بسر نمي شود
سلام ابجی
دوستان و دشمنان را میشناسم من.
زندگی را دوست میدارم؛
مرگ را دشمن.
وای،اما-با که باید گفت این؟-من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجا بردن.
جویبار لحظه ها جاری.
سلام
حال شما؟
یا رب این آتش سوزنده که در جان منست
سرد کن آنسان که کردی بر خلیل
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)