روی مقصود که شاهان به دعا میطلبند
مظهرش آینهی طلعت درویشان است
روی مقصود که شاهان به دعا میطلبند
مظهرش آینهی طلعت درویشان است
تو خفته ای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارک الله ازین ره که نیست پایانش
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مهرت از جانم فراموش
شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گرچه پری وشست ولیکن فرشته خوست
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است
تا در ره پيري به چه آيين روي اي دل
باري به غلط صرف شد ايام شبابت
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)