چون چرخ بکام يک خردمند نگشت
خواهي تو فلک هفت شمر خواهي هشت
چون بايد مرد و آرزوها همه هشت
چه مور خورد بگور و چه گرد بدشت
چون چرخ بکام يک خردمند نگشت
خواهي تو فلک هفت شمر خواهي هشت
چون بايد مرد و آرزوها همه هشت
چه مور خورد بگور و چه گرد بدشت
ساقي گل و سبزه بس طربناک شدهست
درياب که هفته دگر خاک شدهسـت
مي نوش و گلي بچين که تا درنگري
گل خاک شدهست و سبزه خاشاک شدهست
مي نوش که عمر جاوداني اينـسـت
خود حاصـلـت از دور جواني اينسـت
هـنـگام گـل و باده و ياران سرمست
خوش باش دمي که زندگاني اينسـت
در هر دشتي که لالهزاري بودهست
از سرخي خون شهرياري بودهسـت
هر شاخ بنفـشـه کز زمين ميرويد
خالي است که بر رخ نگاري بودهست
هر سبزه که برکنار جوئي رسته است
گويي ز لب فرشته خويي رسته است
پا بر سر سبزه تا بـخواري نـنـهي
کان سبزه ز خاک لاله رويي رسته است
افسوس که سرمايه ز کف بيرون شد
در پاي اجل بسي جگرها خون شد
کس نامد از آن جهان که پرسم از وي
کاحوال مسافران عالـم چون شد
افـسوس که نامه جواني طي شد
و آن تازه بـهار زندگاني دي شد
آن مرغ طرب که نام او بود شـباب
افـسوس ندانم که کي آمد کي شد
اي بس که نباشيم و جهان خواهد بود
ني نام زما و نينشان خواهد بود
زين پيش نبوديم و نبد هيچ خلـل
زين پس چو نباشيم همان خواهد بود
در دهر چو آواز گـل تازه دهـند
فرماي بتا که مي به اندازه دهند
از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ
فارغ بنشين که آن هر آوازه دهند
روزيست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گـلزار هـمي شويد گرد
بلـبـل بـه زبان پهلوي با گل زرد
فرياد همي کند کـه مي بايد خورد![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)