وزان سوی دیگر گو اسفندیار ......... همی کشتشان بیمر و بیشمار
چو سالار چین دید بستور را ........ کیانزاده آن پهلوانپور را
به لشکر بگفت این که شاید بدن ........ کزین سان همی نیزه داند زدن؟
بکشت از تگینان من بیشمار .......... مگر گشت زنده زریر سوار
شب بخیر