مسافر میرود همراه غم ها
و تنها میرود آن سوی دنیا
به دل گوید که آنجا غم نباشد
چه فکری کرده اما ..فکر بیجا
چه زرنگه این محمد!!!!!
مسافر میرود همراه غم ها
و تنها میرود آن سوی دنیا
به دل گوید که آنجا غم نباشد
چه فکری کرده اما ..فکر بیجا
چه زرنگه این محمد!!!!!
الهى دل بلا بى دل بلا بى
گنه چشمان کره دل مبتلا بى
اگر چشمان نکردى ديده بانى
چه داند دل که خوبان در کجابى
من مخلص تمام شماها هم هستم
انگار کسي
يا چيزي گلويم را مي فشارد
صداي قلبم را کسي نمي شنود
حرفم را نمي فهمد
انتظارم را پاياني نيست
پس باز کن پنجره ها را
بگذار باران را بهتر ببينم
مي خواستم
روي اين شيشه باران خورده
با دستم
نقش تو را رقم بزنم
اسم تو را بنويسم
اما...
زرنگتر از منه؟
Last edited by sise; 21-06-2007 at 22:30.
آنقدر درد درون را در دل خود ريختم
تا كه خود با درد هستي سوز خود آميختم
تا جدا ماند-من در من ز هر بيگانه اي
از تو هم اي عشق بي فرجام من- بگريختم
برگ زردي بودم و در تند باد حادثات
بر تن هر شاخه بي ريشه اي آويختم
داشتم فکر می کردم که الان این کار را می کنی ها
من بی می ناب زیستن نتوانم////////////// بی باده کشید بارتن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید //////// یک جام دگر بگیر و من نتوانم
مژده پاياني نيك باشد شايد
باز هم مي گويي ،كه همين ها بايد
باز هم مي گويي كه نباشد حرف من از براي گفتن و نباشد هر جا از براي رفتن
انجمادم را باز متهم مي سازي
تکراری بود مژگان جون ها
حالا "ی" بدید باز
چه بدجنسم
یکی نامور فرخ اسفندیار .. شه کارزاری نبرده سوار
دگر فرش آورد شمشیر زن ... شه نامبردار لشکرشکن
چو گیتی بر آن شاه نو راست شد ... فریدون دیگر همی خواست شد
گزیتش بدادند شاهان همه ... ببستش دل نیکخواهان همه
باشه فرانک خانوم عیب نداره
من که میام پایین
هزار گفتگو دارم بدل من اي بابا
کسي کجاست بگويم وداع آخر من
باد صبا برسان تو سلام من به وطن
بر زينب زمانه بيچاره خواهر من
به خواهرم بگو خواهر به خون غلطانم
که پاره پاره شده پيکر مطهر من
از تهدیدت ترسیدم که دیگه "ی" ندادم ها
نميدونم دلم دارد کجا جاى
هميدونم که دردى جا ته ديرى
بچه ها خیلی ی دوست دارید نه؟؟
مژگان خانوم ی بده
Last edited by mohammad99; 21-06-2007 at 22:54.
شده زار و بیمار و بیهوش و توش / به نزدیک او زهر مانند نوش
سران و بزرگان و هر مهتران / پزشکان دانا و نامآوران
بر آن جادوی چارها ساختند / نه سود آمد از هرچ انداختند
پس این زردهشت پیمبرش گفت / کزو دین ایزد نشاید نهفت
که چون دین پذیرد ز روز نخست / شود رسته از درد و گردد درست
شهنشاه و زین پس زریر سوار / همه دین پذیرنده از شهریار
همه سوی شاه زمین آمدند ببستند کشتی به دین آمدند
نه عزیزم شوخی کردم
دوست دارم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)