تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی
ملامتگوی بیحاصل ترنج از دست نشناسد
در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی
تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی
ملامتگوی بیحاصل ترنج از دست نشناسد
در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی
یا که به راه آرم این صید دل رمیده را ........... یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن ......... یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را
کودک اشک من شود خاکنشین ز ناز تو........ خاکنشین چرا کنی کودک نازدیده را؟
چهره به زر کشیدهام، بهر تو زر خریدهام ............ خواجه! به هیچکس مده بندهی زر خریده را
آسمان که خاکستري مي شد دل منم ابري مي شد
حس ميکرم که آدما دل خدا رو شکستند و يا از ياد خدا غافل شدند
همه مي گفتند باران رحمت خداست ولي حس کودکانه من مي گفت
خدا دلش گرفته و از دست آدم بدا داره گريه ميکنه......
سلام. خوبید شما؟ عصر بخیر
هرکسی کام دلی آورده در کویت به دست ...... ما هم آخر در غمت خاکی به سر خواهیم کرد
تا که ننشیند به دامانت غبار از خاک ما ......... روی گیتی را ز آب دیده تر خواهیم کرد
یا ز آه نیمشب، یا از دعا، یا از نگاه ......... هرچه باشد در دل سختت اثر خواهیم کرد
لابهها خواهیم کردن تا به ما رحم آوری ......... ور به بیرحمی زدی، فکر دگر خواهیم کرد
------------
سلام روز شوما هم بخیر.. ممنون
شما خوبید؟
ديدن صورت ماهت....... ...يه خيال عاشقانه اس
بي تو من هيچي ندارم.. پيش چشمات کم مي يارم
اگه تو بخواي مي ميرم جون به دستات مي سپارم
لحظه ها مو با حضورت ..عاشق وترانه خون کن
مرسی تشکر
نه امیدی
نه دیداری
نه پروازی
نه حتی ، نغمه ای، سازی
چرا در من نمی میری؟
خیال خام بی پروا
کجا باید که بگریزم
من از تکرار این سودا
امروز ترا دسترس فردا نیست ............ و اندیشه فردات بجز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست ........ کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
تو شكيبا بي شكيبم كردي
بنگر آنقدر غريبم كردي
كه شبي از شبها من غريبانه ترين شعر زمين را گفتم
باز هم مي گويم انتظارم روزي مي ستاند پايان
باز هم مي گويي ، جاي پاي اميد؟!
در پرده اسرار کسی را ره نیست........ زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست ......... می خور که چنین فسانهها کوته نیست
تا عشق چون نسيم به خاكسترم وزد
شك از تو وام كردم و در باورم زدم
از شادي ام مپرس كه من نيز در ازل
همراه خواجه قرعه ي قسمت به غم زدم
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)