اگه يه روزی نوم تو
تو گوش من صدا کنه
دوباره باز غمت بیاد که منو مبتلا کنه
به دل میگم کاریش نباشه بذاره درد تو دوا شه
بره توی تمـــــوم جونــــــــــم که باز برات آواز بخـــــونم
اگه يه روزی نوم تو
تو گوش من صدا کنه
دوباره باز غمت بیاد که منو مبتلا کنه
به دل میگم کاریش نباشه بذاره درد تو دوا شه
بره توی تمـــــوم جونــــــــــم که باز برات آواز بخـــــونم
تک و تنها سر کن آخه دنیا بلا داره
اونی که دوره از این جمع نه اسیره نه آواره
این از رسم امروز ، عاشقی قیمتش چنده
اگه عشقت باهات خندید یه روزم به تو میخنده
گله ای نیست
فقط گاهی خاطره ها که هجوم می آورند…..پناه بگیر
طوفان که گذشت خبرت می کنم
بيچاره آهويي كه صيد پنجه شيري..
بيچاره تر شيري كه صيد چشم آهويي...
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم
خفقان...
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم، آی آی با شما هستم این درها را باز کنید
من به دنبال فضائی می گردم
لب بامی ...
سر کوهی...
دل صحرائی ...
که در آنجا نفسی تازه کنم
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من هوارم را سر خواهم داد
چاره ی درد مرا باید این داد کند
از شما خفته ی چند
چه کسی می آید با من فریاد کند؟
25
Last edited by M3HRD@D; 13-02-2011 at 13:45.
ای که گفتی عشق را درمان به هجران کرده اند..........کاش میگفتی که هجران را چه درمان کرده اند
از جـفـــای تـــو مـن سوخــتـه خـرمـن چـــکنـم..........من نگویــــم تو چه کردی تو بــگو من چه کنــم
از بیت سومش خوشم نمیاد.....
«« خزائن الاشعار خراسانی »»
اگه بفهمن عاشقی ، همه بهت بد می کنن
نسبت دیوونه می دن دست تو رو رد می کنن
اگه بخوای بجنگی با دستای شوم سرنوشت
با هر چی آدمک دارن ، راه تو رو سد می کنن
با می به کنار جوی می باید بود
وز غصه کناره جوی می باید بود
این مدت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازه روی می باید بود
تنهایی ام را با تو قسمت می كنم سهم كمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست
غم آنقدر دارم كه می خواهم تمام فصلها را
بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست
حوای من بر من مگیر این خودستانی را كه بی شك
تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست
آیینه ام را بر دهان تك تك یاران گرفتم
تا روشنم شد : در میان مردگانم همدمی نیست
همواره چون من نه : فقط یك لحظه خوب من بیندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شاید به زخم من كه می پوشم ز چشم شهر آن را
دردستهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیست
شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگرچه
اینك به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)