مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که زانفاس خوشش بوی کسی می آید
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که زانفاس خوشش بوی کسی می آید
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
دل عالمی بسوزی چو عذار بر فروزی
تو ازین چه سود داری که نمی کنی مدارا
ازجمال نام تو نشگفت اگر از مهر باز
سيم بد زرين شود از ميم و حاء و ميم و دال
لعل سیراب به خون تشنه لب یار منست
وز پی دیدن او دادن جان کار منست
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
شیر در بادیه عشق تو روباه شود
آه ازین راه که در وی خطری نیست که نیست
تير عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
اين قدر دانم که از شعر ترش خون ميچکيد
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)