تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
شاهنشین چشم من تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
شاهنشین چشم من تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو
و کاملا منم
که رو برده ام از بیداری آسمان
خدایا
پشت پرده هایی که تو از گفت و گوی ما
خبر به عبرت ملائک برده ای بگو
کو آسمان که از وحی واژه نبارد
کو شب که نه فانوسش این همه بلند
کو شکسته که نه کلامش به خواب
پس من
برآورده ی کدام دیوار کوتاه تر از رسیدنم
که بالای هر پرده که رفت
ماه با دف دریاش به رقص و
شب از موج شکسته اش ... بیدار
پس کی به نگفتن از این همه حیف ناتمام
فراموش بالین بوسه می میرم
من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهای رویایی
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم پر شدم ز زیبایی
پر شدم از ترانه های سیاه
پر شدم از ترانه های سپید
از هزاران شراره های نیاز
از هزاران جرقه های امید
دو دستم برون آمد از سنگ قبر
همان لحظه که سخت باران گرفت
چه غمگین شبی بود و آخر گذشت
چه کابوس تلخی که پایان گرفت
تکیه گاهم اگر امشب لرزید
بایدم دست به دیوار گرفت
با نفس های شبم پیوندی است
قصه ام دیگر زنگار گرفت
تو را سریست که با ما فرو نمیآید
مرا دلی که صبوری از او نمیآید
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمیآید
چه عاشقست که فریاد دردناکش نیست
چه مجلسست کز او های و هو نمیآید
جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمیآید
دگرم آرزوی عشقی نیست
بیدلان را چه آرزو باشد
دل اگر بود باز می نالید
که هنوزم نظر باو باشد
درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند
جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند
حریف مجلس ما خود همیشه دل میبرد
علی الخصوص که پیرایهای بر او بستند
دستی دراز کرد
و چید غنچه را
هم ارز توده های گل کارخانه ای
و بته های مرده ی خالی
در بطن لاستیک
جا داد ساقه را
ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله آتش زمن مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)