کنون که اسمان من
سیاه چون شبی غریب
به دور از دروغ ها
و دور از دم فریب
طلوع تازه کرده است
تو هم بیا ستاره ام
که هرچه داشته دلم
برای بازگشت تو
دریده پاره کرده است....
کنون که اسمان من
سیاه چون شبی غریب
به دور از دروغ ها
و دور از دم فریب
طلوع تازه کرده است
تو هم بیا ستاره ام
که هرچه داشته دلم
برای بازگشت تو
دریده پاره کرده است....
تا بود در عشق آن دلبر گرفتاری مرا / کی بود ممکن که باشد خویشتنداری مرا
سود کی دارد به طراری نمودن زاهدی / چون ز من بربود آن دلبر به طراری مرا
ساقی عشق بتم در جام امید وصال / می گران دادست کارد آن سبکساری مرا
آفریدگار این جهان زرد خط خطی ولی
هیچ گاه توی بهت دفترش خدا نمی کشید
یا خدا نبود یا خدا پرنده بود سیب و بود
هرچه بود بی نشانه بود و بی نشانه می کشید
دلداران بیش از این ندارند .... با درد قرین چو من قرین را
هم یاد کنند گه گه آخر ...... خدمتگاران اولین را
ای گم شده مه ز عکس رویت .... در کوی تو لعبتان چین را
این از تو مرا بدیع ننمود ....... من روز همی شمردم این را
سیری نکند مرا ز جورت ..... چونان که ز جود مجد دین را
----------------
فرانک خانوم
اواتارت خیلی قشنگه
قشنگترین اواتاریه که داشتی
الا اي آهوي وحشي كجايي === مرا با توست چندين آشنايي
دو تنها و دو سرگردان دو بي كس=== دد و دامت كمين از پيش و از پس
سبزه بی طاقت از سرمای بعد از بهمنم
دشت پر خار ترا گل نه ولی آویشنم
از هجوم باد و طوفان نیست باکم ذره ای
وحشت فرداست امروزم که میلرزد تنم
اینقدرها هم برایم زندگی مشکل نداشت
دل اگر می شد ز خود از طاق سینه بر کنم
حس دریا می برد تا اوج طوفانها مرا
عادت گندم کشاند پا به پا تا خرمنم
بغضم اشکم گریه ام دردم سرا پا آتشم
گرچه هرگز کس ندیده با دو چشمم شیونم
مرسی مژگان جون
چشمات قشنگ می بینه
مگذار مرا به ناز اگر چند ........ خوب آید ناز نازنین را
منمای همه جفا گه مهر .......... چیزی بگذار روز کین را
این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟
ای راز
ای رمز
ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین
نه دل کم عشق یار میگیرد ....... نه با دگری قرار میگیرد
از دست تو آن سرشک میبارم...... کانگشت ازو نگار میگیرد
سرمایهی صدهزار غم بیش است........ آنرا که به غمگسار میگیرد
دور تا دور مقابل من
اول از احوال عده ای آشنا پرسیدند
بعد یکیشان که از نور خالص ماه برهنه بود
به ماه برهنه اشاره کرد
گفت
آمده ایم تا تو را از شهری که در آن دریا نیست
به سرچشمه های بی پایان زن و پروانه و بوی خوش ببریم
آن جا جوباره های نور و شبنم و نی زار مثنوی بسیار است
صبح و ستاره و دریاهای بی شمارش بسیار است
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)