به نام خدا
نميدونم چرا از اول هفته پيش با بدشانسي شروع شد . از قديم گفتند « سالي كه نكوست از بهارش پيداست » !
يا تايپ مي كرديم مي پريد يا يك مشكل ديگه پيش ميومد . خيلي وقت بود كه برق نرفته بود . به سلامتي در حين تايپ آخرين كلمات و زماني كه قصد ارسال داشتم ، برق رفت !
خلاصه خودم هم از اين وضعيت راضي نبودم و نيستم .
به هر حال ، هر چه بود گذشت . شايد يكي از فوايدش اين بود كه صندلي ما زياد داغ نشد :دي
همين جا از تمام دوستاني كه اين يك هفته تحمل فرمودند ، تشكر مي كنم .
چند تا چيز جالب و به درد بخور هم توي هارد گشتم كه براتون آپلود كنم ، ولي متاسفانه حجم همگي بالاي 2 مگ بود و امكان آپلودش براي بنده وجود نداشت ( اين هم به موارد بالا اضافه كنيد! )
از بهروز عزيز هم تشكر مي كنم كه همچنان پيگير اين تاپيك هستند . با توجه به بالا رفتن تعداد صفحات تاپيك ، به نظر من ميشه اميدوار بود كه يك زيرمجموعه توي انجمن متفرقه به نام صندلي داغ داشت . البته همه چيز بستگي به تصميم ادمين ها داره . پيشنهاد مي كنم پيگيري كنيد .
و اما ...
- انقدر گشتم تا بتونم يك كليپ با حجم پايين پيدا كنم :
کد:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
يا
کد:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
- اين هم ميشه گفت يكي از بهترين سورس كدهاي موجود براي قفل نرم افزاري هست ( با وي بي نوشته شده ) :
کد:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
يا
کد:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
- اين هم وبلاگ دوست خوبم jnop790 كه براي علاقه مندان به كركينگ توصيه مي كنم و ابزارهاي مورد نياز را براتون آپلود كرده . حتما يك سري بزنيد :
کد:
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
- يك بحرالطويل جالب هم امروز داشتم ميخوندم ، براتون ميذارم :
" بچه ي کوچک شش ساله به همراه پدر رفت پي گردش و تفريح و سياحت به خياباني و با خاطر خرسند و رخي شاد ز لبخند بهرسو نظر افگند چه اجناس دکانها، چه سرو شکل دکانها، چه رخ غنچه دهانها و قر و عشوه آنها همه اندر نظرش جالب و گيرنده و خوش بود درين بين به ناگاه بيفتاد نگاهش سوي داماد و عروسي که ميان خوشي و هلهله و شادي يک جمع، گرفته به بغل دسته گل و جانب ماشين قشنگي که سراسر به گل آراسته گرديده، روانند خرامان.
بچه رو کرد به سوي پدر خويش وبخنديد و بپرسيد که: اينها چه کسانند؟
پدرگفت که: داماد و عروسند که اينقدر ملوسند پي وصلت فرخنده خود جشن گرفتند و رسيده است دگر جشن به پايان و به قصد سفر ماه عسل، حال بسي خرم و خوشحال، نشينند به موتر و بهر جا دلشان خواست نمايند سفر، بعد بيايند که تا زندگي تازه اي آغاز نمايند. هر آنکس که نگيرد زن و در زندگي خود ندهد عايله تشکيل، نبيند زجهان بهره و هرگز به همه عمر نيابد سرو سامان.
بچه پرسيد دگر باره ز بابا که: « پدرجان، تو براي چه نگيري زن و چون اين دو نفر بر سفره ماه عسل رو نکني؟ »
گفت که : فرزند، کنون بيشتر از مدت شش سال گذشته است که کرديم عروسي من و مامان تو و در سفر ماه عسل نيز برفتيم.»
چو آن طفل شنيد اين سخنان از پدرخويش بپرسيد که: « پس در سفره ماه عسل من به کجا بودم و بهرچه نبرديد مرا همره خود؟»
پدر آن حرف چوبشنيد، در انديشه فرورفت که اکنون چه جوابي بدهد؟ گرکه بگويد که « نبرديم تورا » بچه پکر ميشود اين بود که رو کرد به فرزند خود و گفت: « من و مادرت آن وقت که رفتيم به ماه عسل البته ترا نيز ببرديم به همراه، تو موقع رفتن به سفر همره من بودي و در موقع بر گشتن از آن ماه عسل همره مامان. »
هدهد ميرزا
از کتاب خنده و گوهر"
براي همه شما عزيزان آرزوي موفقيت و پيروزي را دارم
با تشكر ـ مهدي